سینماسینما، علیرضا حسنخانی
همین چندی پیش خبری منتشر شد مبنی بر اینکه ژاپن به نیروی کار نیاز دارد و برای تامین این نیاز قرار است به نیروی کار خارجی متوسل شود و با دادن ویزای کار کمبود نیروی کارش را جبران خواهد کرد. این خبر بهسرعت ما را برد به سالهای انتهایی دهه ۶۰ و اوایل دهه۷۰٫ سالهایی که جوانان ایران در رکود و فشار اقتصادی ناشی از جنگ برای پیدا کردن کار و گذران زندگی از شهر و کشورشان آواره شدند و پیه دوری از خانه و خانواده را به تن مالیدند و رفتند به سرزمین آفتاب. در بازگشت از این کوچ اجباری به سرزمین آفتاب، آسمان ایران را ابرهای سیاست تعدیل اقتصادی و اقتصاد رانتی پوشانده بود و هر کس قصد داشت به هر طریقی که شده یک شبه پولدار شود. رضای «درخونگاه» در چنین زمانهای از ژاپن برمیگردد. خانواده رضا به نشانه میهن حضور او را خوشامد میگویند، اما در باطن هیچکس از بازگشت او خوشحال نیست. سیاوش اسعدی فضای این دوران را بهخوبی درک کرده و داستانش را به زمانه حساسی برده.
زمانهای که روزگار نهچندان خوش امروز ویرانه عمارتی است که سنگ بنایش در آن سالها گذاشته شده. درک اسعدی از تاریخ معاصر و ریشه شکستهای امروز، درک درستی است و نمایش بازتاب آن در یک ملودرام هم تمهید مناسب و امتحان پسدادهای است. بااینحال، ایراد از آنجا پدیدار میشود که فیلمساز جوان ما سواد سیاسی اجتماعی و توانایی سوار کردن یک داستان بر بستر سیاسی اجتماعیاش را ندارد. به همین دلیل هم هست که آثاری مثل «دندان مار» و «سگکشی» با پیرنگهای مشترک با «درخونگاه» سالهای سال زنده و سرحال در تاریخ سینمای ایران باقی میمانند، اما فیلمهایی مثل «درخونگاه» بعد از مدتی به دست فراموشی سپرده میشوند. کیمیایی شدن به شبیه او دیالوگ نوشتن نیست. باید بتوان سیاست و اجتماع را آنسان که او دیده و بلد شده، نگریست و آموخت. و البته تبدیل کردن این آموزهها به یک اثر هنری (در اینجا فیلم سینمایی) یک بلدی دیگر میخواهد، سختتر از نگاه کردن و آموختن. به دلیل همین نابلدی است که سکانسهای بیمارستان روانی با بازی خیرهکننده نادر فلاح و سکانس دوم بیمارستان روانی با حضور و بازی نفسگیر پانتهآ پناهیها از کلیت اثر بیرون میمانند. بهشدت خوشپرداخت و خوباند، اما ساز خودشان را میزنند و ربطی به باقی فیلم ندارند.
فیلمبرداری فوقالعاده تورج اصلانی به لطف شناخت و تسلط اسعدی به قاببندی، تصاویری ناب و غنایی نظرگیر به «درخونگاه» بخشیده. همینطور نقشآفرینیهای هنرمندانه فیلم، بهویژه در مورد امین حیایی، ژاله صامتی و پانتهآ پناهیها، نشاندهنده توانایی اسعدی در دکوپاژ، کنترل صحنه و بازیگیری هستند. با این همه کُمیت فیلم همچنان از نظر متن و فیلمنامه لنگ میزند. رابطه رضا و شهرزاد قوام نمییابد و شهرزاد هرگز در ذهن رضا و تماشاگر آنقدر پاکیزه نمیشود که بتواند مامن تن زخمی و روح فرسوده رضا باشد. وادادگی طاووس در برابر ذهن افیونی شوهرش به بهانه کشته شدن رضا در ژاپن باسمهای و لاینحل باقی میماند و فیلم تا حدی از این ناحیه ضربه میخورد، اما ناگفته نماند «درخونگاه» جنسی از تلخاندیشی در خویش دارد که آن را دوست میدارم. محاصره شدن رضا در انبوهی پلشتی و غربتش حتی در خانه خودش هم به غربت همه ما در وطن خویش پهلو میزند. حکایت زخمهای رضا در ژاپن که تجسد عینی زخمهای روحی همه ما برای بقا و رنج مشترکمان برای ارتقا به طبقه اجتماعی بالاتر است، فهمیدنی و دردی مشترک است؛ دردی که اسعدی آن را خوب میشناسد و به تصویر میکشد.
منبع: ماهنامه هنروتجربه