سینماسینما، عسل عباسیان
صفی یزدانیان که پیشتر او را با جستارهای ادبی- سینماییاش در مجله فیلم میشناختیم و بهتازگی ویراست تازهای از این جستارها با نام «ترجمهی تنهایی» از نشر چشمه راهی بازار کتاب شده، قبلتر «در دنیای تو ساعت چند است؟» را در نخستین تجربه کارگردانیاش ساخته بود و امسال با «ناگهان درخت» که ادای دین یک سینهفیل به تاریخ سینماست، به جشنواره فیلم فجر آمد.
میتوان متفقالقول بود که این فیلم روایت یک شخصیت عشق سینماست، آنجا که ما نشانگانی از «اشکها و لبخندها» میبینیم و موسیقی فیلم «جانی گیتار» نیکلاس ری را در یکی از عاشقانهترین صحنههای فیلم میشنویم. اساسا روایت فرهاد با بازی پیمان معادی، روایت یک عشقِ سینماست که در جهانی زنانه احاطه شده و به نظاره این جهان زنانه نشسته است.
صفی یزدانیان با این فیلم، جایی میان نوستالژی و جهان زنانه غلتیده است، او با گردهم آوردن آنچه برایش در زندگی دوستداشتنی و خاطرهساز بوده، انگار به تماشای دلبستگیهای شخصیت مرد این روایت یعنی فرهاد در مواجهه با جهان زنانه اطرافش نشسته است. در پلان کلیدی این فیلم، آنجا که فرهاد در دبستان است و شش، هفت دخترک دور او حلقه زدهاند و میگویند «باز میشیم، بسته میشیم»، عصاره شخصیتپردازی این کاراکتر تعریف میشود؛ اینکه فرهاد اساسا در حال نظاره جهان زنان اطرافش است. او در آغاز وقتی کودک است، عاشق سوزان میشود؛ دختری که در دبستان با او همکلاس است و در خاطراتش نقش پررنگی دارد. سپس در سنین جوانی دل به مهتاب با بازی مهناز افشار میبندد و وقتی بابت گناهِ ناکرده ۱۰ سالی زندان است، از او مطلقا خبر ندارد، اما عشقش به او پایدار میماند. تا اینکه مهتاب بعد از این ۱۰ سال بازمیگردد و حاصل این عشق، فرزندی میشود که آغاز «ناگهان درخت» مصادف با تولد این فرزند است. اما آنچه در این میان همواره استوار است، عشق ابدی فرهاد به مادرش است. مادری که زهره عباسیِِ نابازیگر بهخوبی از پس ایفای نقش آن برآمده است؛ زنی که خاطره را خوب میشناسد و هیچ بعید نیست چنین زنی فرهاد را تربیت کرده باشد؛ زنی که آداب میداند و عشق میشناسد.
فرهاد اما آن روشنفکری است که همواره با حسی از ترس و گناه دستوپنجه نرم میکند، روایت یزدانیان روایت ترس و لرز آدمها در جهانی کافکایی است. آدمهایی که به گناهِ ناکرده حتی ۱۰ سال زندان میروند و دم نمیزنند و در مواجهه با عشقهایشان دستوپاگمکرده و منفعلاند. به قول روانشناس فیلم، از کتابها و فیلمها جمله قرض میگیرند تا فقط معشوق را نگه دارند و برای پیشبرد رابطه انگار هیچ چشماندازی ندارند. آنها عاشقاند و شیفته، شیفته جهان زنانهای که احاطهشان کرده است و تنها میتوانند نظارهگر این جهان باشند و بس.
منبع: ماهنامه هنروتجربه