فرزاد موتمن در بخشهایی از مصاحبه خود با زهرا عزیز محمدی در سایت هنر وتجربه حرفهای جالبی زده است .
به گزارش سینما سینما ،فرزاد موتن دراین مصاحبه گفته :از آنجایی که من سینما را خیلی صنعتی یاد گرفته بودم، میدانستم ساختن فیلم پرفروش برایم مثل آب خوردن است. بنابراین برای ساختن پوپک و مشماشاالله هیچ زحمتی نکشیدم. در حالی که برای سایه روشن این گونه نبود، در این فیلم حتی اگر یک در پشت کاراکترت باز باشد و حتی اگر فلو دیده شود، باز بودن یا بسته بودنش معنا پیدا میکند چون درام روانشناختی است و من به عنوان کارگردان باید فکر میکردم در باز باشد یا بسته. پوپک و مش ماشاالله اما برایم عواقب خوبی نداشت. بعد از ساخت آن دچار افسردگی شدید شدم و سه سال هیچ کاری نکردم و در این سه سال یک سال و نیمش را از خانهام بیرون نیامدم. پروژه فراموشخانهها هم منحل شد و به این افسردگی من اضافه کرد. اتفاقات ناخوشایندی هم در زندگی شخصیام پیش آمد و وقتی بعد از همه اینها فیلمنامه سایه روشن را خواندم، بدجوری با همان صحنه اولش ارتباط گرفتم؛ یک جسد روی یک میز افتاده، جسد ناگهان تکان میخورد، بلند میشود و خودش را در آینه میبیند و میپرسد:« تو کی هستی؟» این خود من بودم انگار که از یک خواب سه چهار ساله بلند میشوم و با فیلمی که به خودم نزدیک است و فضایش را دوست دارم به هویت اصلی خودم نزدیک میشوم. بعد از سایه روشن مسیرم هموارتر شد. هرچند این فیلم به موقع اکران نشد.
او درادامه می گوید :هرچه جلوتر میرویم به نظرم می آید کار در سینما دارد غیرممکنتر میشود. مطمئن نیستم ولی فکر میکنم عشق به فیلم ساختن از بین رفته. همه چیز خیلی مکانیکی و متکی به پول و قرارداد شده است.
/همت گروه هنر وتجربه باعث دیده شدن چنین فیلمهایی شده/
موتمن همچنین گفته :واقعیت این است که در یک شرایط طبیعیتر سایه روشن باید اکران عمومی میشد. اما با توجه به شرایطی که داریم واضح است این اتفاق نمیتواند بیافتد. حتی فیلمهای مردمپسندتر از سایه روشن هم اکران عمومی نمیشوند. همتی که آقای علمالهدی و همکارانشان در دفتر هنر و تجربه کردهاند که فیلمها را تحت این عنوان نمایش میدهند به هر حال باعث دیده شدن این فیلمها میشود هر چند که به نظر میآید نه فقط در ایران که در دنیا هم دیگر فیلم تجربی نداریم. همه تجربهها شده و تمام. فکر نمیکنم که دیگر اصلا بشود فیلمی ساخت که بگوییم دارد کار نویی میکند. هیچ فیلمی نیست که کار نویی کند. از پلانسکانس تا جامپکات تا روایتهای موازی و دوربین روی دست هرچه را که تصور کنی انجام شده. آخرین کار گدار «وداع با زبان» از دو منظر برای من خیلی جذاب بود. به نظرم گدار دارد وصیت میکند. دو سه حرف مهم در این کار به ما میزند. اولین چیزی که میگوید این است که ما باید به سرچشمههایمان برگردیم و دو چیز را سرچشمه گرفته است؛ طبیعت و ادبیات. سینمای ما بیشتر از هر چیزی به رجعت ادبی احتیاج دارد. ما باید برگردیم به طرف رمان و داستانگویی. برای من جذاب بود که اگرچه گدار فیلمش را دیجیتالی و سه بعدی ساخته اما این فیلمی بود درباره تصنع و باسمهای بودن دیجیتال. ای کاش هالیوود احساس کند میشود کمی هم پول از دست داد. آن وقت دوربینهای دیجیتال را کنار بگذارد و دوباره با نگاتیو کار کند. این سینما را نگه میدارد. دوربینهای دیجیتال سینما را محو و نابود میکند و من به شما قول میدهم سینما با این تصاویر احمقانه متقلب و دروغگو هیچ آیندهای نخواهد داشت.