۱. این برنامه “امریکاز گات تلنت” را که میبینم هی چپ و راست غمگین میشوم و اشکم درمیآید. از اینکه اینقدر قدرت و نفوذ رسانه در خدمت تغییر مثبت زندگی آدمها قرار میگیرد رشک میبرم. قصه زندگی آدمها را که میشنوم و مسیری را که میآیند تا آرزوهایشان را به واقعیت نزدیککنند، منقلب میشوم. این فرصت دیده شدن را رسانه در اختیارشان میگذارد و البته یک تیم برنامه ساز باهوش که ظرفیت و قدرت رسانه را میشناسد و از آن در جهتی که میخواهد استفاده می کند.
این برنامه گرچه یک شو تلویزیونی است ولی ماهیتا یک فرصت به حساب میآید؛ که همگان رویای امریکایی را باور کنند و یقین کنند که آنجا سرزمین فرصتهاست در حالیکه واقعیتهای متفاوتی را درباره کلیت جامعه امریکا میشود از مسیرهای دیگری هم دریافت.
اشکهای برندگان، اندوه بازندگان و درامی که در تاروپود برنامه تنیده شده همگی نشانگر آن است که این برنامه را میشود به شکل یک فرصت استثنایی برای شرکت کنندگانش دید. اساسا هدف برنامه، کشف استعدادهایی است که بجای به هرز رفتن، دیده و شکوفا شوند و نهایتا به کار گرفته شوند. کشف و حفظ استعدادها از هرنوعش جذاب و دلپذیر است.
۲. در ده پانزده روز گذشته چند همکار، از من چندین فقره گواهی فعالیت در جاهایی که با هم کار کردیم خواستند. همه برای ترجمه و لابد برای مهاجرت. چرا؟ ساده است. چون اینجا فرصتی برای بروز استعداد باقی نمانده. همه فرصتها برای عده بخصوصی است. شایستگی موضوعیت ندارد. حفظ و نگهداری استعدادها بیمعناست. طرف ترجیح میدهد آن ور دنیا آدم درجه دو و سه باشد ولی در مملکت خودش حقارت نکشد. و فکر کنید آن طرف برای یک حرکت ساده بدنی و یا یک استندآپ کمدی بی مزه، فرصت قائل میشوند و امکان دیده شدنش را مهیا میکنند و این طرف با فوق لیسانس و دکترا و استعداد درخشان هم فرصت مناسبی برای کار و فعالیت مناسب نیست. حق میدهم به همهمان که در سرزمین رانت و آقازاده و گم شدن دکل و ناپدید شدن ساده ۹ میلیارد دلار، نفسمان تنگ شود. داریم با خودمان و این مملکت چکار میکنیم؟!