سینماسینما، محمد تقیزاده
سودای جهانی شدن مسئله مهمی است که شخص فرهادی و بعدتر سینمای او را تحت تاثیر قرار داده است و طبعا دستاوردهای مثبت و نقاط مبهم و تاریکی را نیز در کارنامه هنری وی رقم زده است. پرواضح است که اصغر فرهادی پس از موفقیت سه فیلم درجه یک خود یعنی «چهارشنبه سوری»، «درباره الی…» و «جدایی» که بیش از هر چیز در آخری نمود و جلوه داشت و برایش موفق به دریافت اسکار شد، مسیر فیلمسازیاش عوض شد و فیلمهایی چون «گذشته»، «فروشنده» و همین «همه میدانند» ماحصل همکاری فرهادی با کمپانی بینالمللی ممنتو و الگوی جدید فیلمسازی اصغر فرهادی است. اینکه فیلمسازی سودای جهانی شدن و شهرت و دیده شدن و امکانات و هزینه مورد نظر فیلمش را بهراحتی به دست آورد و دیگر به دنبال تهیهکننده و سرمایهگذار ندود و از عوامل درجه یک جهانی در فیلمش استفاده کند، خواسته هر فیلمساز جاهطلب و خواهان پیشرفتی است، ولی مسئله کیفیت و شناخت از میزانسن جدید و فرهنگ و منش جدید است که معمولا به اثر هنری ضربه میزند و آن را از مسیر رو به رشدش منحرف میکند. نمونه جهانی این انحراف از مسیر در تاریخ سینما کم نیست: در نظر بگیرید تام تیکور آلمانی و لوک بسون فرانسوی را که شاهکارهای ابتداییشان همچون «بدو لولا بدو» و «حرفهای» تا چه حد نزد منتقدان عام و خاص جلوه داشت و پس از چهره شدن و جذب در سینمای جهانی و صنعت هالیوود تا چه حد سینمای هنری و داستانگویشان به مخاطره افتاد و کیفیت کارشان متزلزل شد. از جنبه دیگر فیلمسازان شهیر و صاحب سبکی هم بودند که تا آخر عمر به فرهنگ و فضایی که در آن تنفس کردند، وفادار ماندند و نهتنها از محبوبیت و شهرتشان کاسته نشد، بلکه به فیلمسازان مولف و ماندگاری در تاریخ سینما بدل شدند. نمونه قابل تصور این جریان آکیرا کوراساوا و یاشیرو اوزو هستند که با وجود پرداخت به سینمای بومی و ملی و ساده خود، به جهت استانداردهای بالای فیلمسازی و غریزه ذاتی هنری و داستانگویی نهتنها به آن معنی به سیستمهای عظیم فیلمسازی و کمپانیها نپیوستند، بلکه اصالت و وفاداری به سینمای مورد علاقه و قابل شناخت خود را حفظ کردند و همین سبب پیروزی و ماندگاریشان شده است.
اصغر فرهادی در «همه میدانند» کماکان استراتژی فیلمسازی خود در چند فیلم قبلی را پی گرفته و تغییرات نهچندان زیادی در این پلن کلی ایجاد کرده است. فیلم «همه میدانند» مانند «فروشنده»، «درباره الی…» و چند فیلم دیگر خیلی دیر شروع میشود و در دقیقه سیویکم فیلم است که شاهد اتفاق مهم و گم شدن دختر و تکاپو و تلاش خانواده برای نجات او میشویم و در طول این نیم ساعت با شخصیتهای متعدد فیلم آشنایی مختصری پیدا میکنیم که گاهی اطلاعات ریز و درشت فیلمساز در روند فیلم بسیار موثر واقع میشود. ولی سوال اصلی این است که آیا نیم ساعت زمان زیادی برای این معرفی و مقدمه نیست و نمیتوان با اصلاح خیلی از موقعیتهای زاید خیلی زودتر و سریعتر به داستان فیلم ورود کرد؟
استراتژی مهم دیگر فرهادی که در «همه میدانند» نیز تکرار شده است، پنهان کردن و نشان ندادن اتفاق اصلی فیلم، یعنی ربودن دختر نوجوان، است. به یاد بیاورید لحظه گم شدن الی در فیلم «درباره الی…»، لحظه هل دادن راضیه به دست نادر در «جدایی نادر از سیمین» و لحظه تجاوز به رعنا در فیلم «فروشنده» و حتی نحوه آشنایی و رابطه حمید فرخنژاد و پانتهآ بهرام در فیلم «چهارشنبه سوری» را که همگی شاهد این مدعاست که اتفاق اصلی فیلم بهعمد ازطرف فیلمساز حذف میشود و همین حذف عمدی سبب ایجاد تعلیق و کشمکشی برای جلو بردن تریلر بهظاهر معمایی فیلمساز میشود که در انتها تماشاگر را سرخورده و ناامید میکند. به یاد بیاورید در این فیلم اتهامی که پدر ایرنه دچارش شد، چقدر ساختگی، وقتگیر و نسبتا زاید بود که ماحصل نشان ندادن صحنه دزدی بود، چراکه در صورت تماشای چنین لحظهای از طرف تماشاگر خیلی از این اتهامات و واکنشها بیمعنی مینمود و فیلمساز لاجرم مجبور به حذف آنها میشد.
درنهایت کشمکشها و اتفاقات و ابهامات متعدد و پرتعلیق فیلم به نتیجه چندان جذابی ختم نمیشود و مانند آنچه در فیلم قبلی فیلمساز شاهدش بودیم (فروشنده)، مجموعه اتفاقات و رویدادهای مهندسیشده در فیلمنامه بیشتر در طول فیلم تماشاگر را به طور جعلی و ناعادلانه درگیر میکند و پس از تماشای فیلم محلی از اعراب و تفکر و ماندگاری در ذهن او به جا نمیگذارد،گویی فیلمساز با تسلط بر فیلمنامهنویسی و ابزارها و المانهای آن چنان ماهرانه تماشاگر را سرگرم فیلم خود میکند که شعف و لذتی غیرقابل وصف و در حد شاهکار نصیب مخاطب میگردد، ولی به محض پایان فیلم آنچنان خرواری بر سر او در طول بیش از دو ساعت تماشای فیلم نصیبش میشود که تماشای چنین تریلر نفسگیری را برایش ناخوشایند و بیهدف مینمایاند. حال باید دید این ابهام به سبک فرهادی چقدر به تعلیقهای نگرانکننده استاد دلهره سینما، آلفرد هیچکاک، شبیه است و گذر زمان و تماشای فیلمهای متعدد میتواند اثباتکننده و نشانگر این روند باشد، چراکه هیچکاک بزرگ بیش از ۸۰ فیلم در کارنامه خود دارد و هنوز که هنوز است، فیلمهایش جذاب و غیرقابل پیشبینی مینماید. ولی به نظر میرسد تم و الگوی فیلمسازی اصغر فرهادی حداقل برای مخاطبان وطنی تا حد زیادی قابل پیشبینی و حدس است و رویکرد مهندسی فیلمنامه به دست استاد فرهادی پس از همین دو سه فیلم اخیرش برای تماشاگر تا حد زیادی قابل شناسایی و پیشگویی شده است و «آینده» بهتر میتواند درباره تغییر روش و استراتژی فیلمساز جهانی و همکاری او با کمپانیها و ترسیم روش او در داستانگویی و سرگرمیسازی مخاطب قضاوت کند و نظر دهد.
منبع: ماهنامه هنروتجربه