سینماسینما، امین نصیری
شاید اگر قصه و ایده اولیه خاطرات قتل ساخته بونگ جون هو را بشنوید گمان ببرید با اثری کلیشهای و تکراری مواجهاید.قصهای که بارها با آن مواجه شدهاید و همین تکرار باعث شده دیگر جذابیت آنچنان زیادی برایتان نداشته باشد. یک سری پلیس که به دنبال یک قاتل زنجیرهای هستند و تلاش میکنند او را دستگیر کنند.اما خاطرات قتل را باید «تماشا» کرد. اثری که کلیشههای فیلم هایی جنایی را با شهامت تمام درهم میشکند و تبدیل به فیلمی تلخ و جاه طلبانه میشود. فیلمی که دارای لحظات کمیک زیادیست_این لحظات کمیک از اتمسفر رئالیستی اثر ناشی میشود_ولی همزمان بشدت کنایه آمیز، سیاه و گزنده هم هست. شخصیتهای درماندهای که توان فهم این شرارت غیرقابل کنترل را ندارند و به مرور متوجه میشوند در پیدا کردن عامل راستین فجایع پیرامونشان عاجز هستند. کارآگاههایی که قرار است قهرمان ما باشند، هر کدام رفته رفته نه تنها نمیتوانند پرونده را حل کنند بلکه خود دست به گناه میزنند و دروغ میگویند و بیگناهان را شکنجه میدهند و در نهایت به ورطه اضمحلال سقوط میکنند و توسط تاریکی بلعیده میشوند. حتی کارآگاهی که در ابتدا شخصیتی کلیشه ای و تیپیکال باهوش و متفکر (به سیاق آثار آمریکایی) بنظر میرسید هم در انتها دچار فروپاشی میشود و اعتماد به نفس و باورهایش تماما له می شود. کارآگاه پارک عقیده دارد با نگاه کردن به افراد میتواند گناهکار بودن و نبودنشان را تشخیص دهد اما این عقیده هم با جمله پایانی دختربچه در آینده یعنی جایی که میگوید: چهره اش عادی بود، کاملا نابود میشود و آشکار میشود این نیروی خبیث و شیطانی عظیمتر و در عین حال نامحسوس و نامرئی تر از آن است که با نظاره کردن چهره افراد قابل ردیابی باشد. حتی آن بازرسی که شدیدا عصبی میشود و دیگران را کتک میزند نیز تاوان کارهایش را پس میدهد و پایش را در یک حادثه از دست میدهد. کارگردان به طرزی هوشمندانه با گرفتن یک نما از کفشی که بازرس با آن دیگران را شکنجه میداد و نگاه بازرس پارک به آن کفش، با یک حرکت صحیح دروبین در لحظه و سریعا در رابطه با این بازرس خشن هم معنا را به وجود می آورد و عقوبت اعمال کریهاش را نمایان میسازد. البته کارگردان در نهایت زمانی که او قرار است زیر تیغ جراحان برود ما را به همذات پنداری و همدردی با او دعوت میکند. به طور کلی در خاطرات قتل با آدم هایی که به طریقی کاذب کریه و یا خوب مطلق هستند طرف نیستیم. خاطرات قتل در مقایسه با دیگر آثار جنایی اثری نامتداول به شمار میرود. فیلم مخاطبی را که برای نوع خاصی از فیلم دیدن تربیت شده را سرخورده خواهد کرد چون آن شیک پوشی تصنعی و جدیت غیرواقعی و خشک دیگر فیلم های جنایی را ندارد و علاوه بر آن در انتها ما را در یک جهان تیره، چرکین و بی رحم رها میکند. در سکانسی طعنه زننده و تند چهار شخصیت اصلی به کلوپ میروند و با دخترها میرقصند و مست میکنند و رئیس در حالی که کاملا مست است و حالت تهوع دارد و چند دختر جوان کنارش هستند میگوید: ما باید قاتل پیدا کنیم، ما باید چند قدم از اون جلوتر باشیم! در قتل آخر، دختری که سئو در مدرسه برخورد کوتاهی با آن داشت سلاخی میشود. اینجاست که تیم کارآگاهها ویران و ضربه نهایی به شکل مهلکی به آنها وارد میشود و باران اینبار بر خلاف گذشته در حین قتل نباریده بلکه فردای قتل و زمانی که مامورین به صحنه جنایت می آیند میبارد که گویی نشانه ای از ویران شدن کسانی است که قرار بود قهرمانان داستان باشند. بارانی که در طول فیلم به عنوان موتیفی بصری بکار رفته و دراماتیزه شده و به مرور تبدیل به عاملی برای دلهره تماشاگر میشود، اکنون این باران اضطراب آور و تشویشگرانه بر سر تیم کارآگاهان میبارد.
در خاطرات قتل اگر دنبال پاسخ این سوال باشیم که قاتل کیست راه به جایی نمیبرد. این عنصر بدجنس میتواند هر کسی باشد. او چهره ای عادی دارد و به راحتی میان دیگر مردم زندگی میکند. حتی کارگردان در تمهیدی نقادانه زمانی که یکی از مقتولها سعی میکند به چهره قاتل نگاه کند کات میدهد به چهره سئو و نقطه دیده ما بر او گویی نقطه دید دخترک به قاتل است. بافت روایی خاطرات قتل قابل دفاع است و هیچگاه اثر در حیطه روایی تپق نمیزند. همین روایت قوام یافته و مستحکم در کناره تعلیقی که تقریبا در تک تک لحظات جا خوش کرده است باعث میشود فیلم طیف متنوعی از مخاطبان سینما را به خودش جلب کند و قابلیت این را داشته باشد تا با حفظ ریتم و سیر سینوسی درام، جدی نیز باشد. اوج درماندگی دو شخصیت اصلی را می توان در دقایق پایانی مشاهده کرد. جایی که یکی از مظنونین را به نزدیکی تونلی که ریل قطار از آن عبور می کند میبرند. آنجا دو کارآگاه به شکلی سخت ناامید میشوند و به اوج انحطاط میرسند و کارگردان با زبان میزانسن سیر کردن آنها را در تاریکی، سرگردانی و گمگشتگی مطلق نشان میدهد.