شانزده سال پیش و وقتی داریوش مهرجویی «بمانی» را ساخت، توجه جامعه مدنی به این فیلم و روایت دردناک مهرجویی از واقعیت زندگی برخی از دخترکان این سرزمین، به موضوع «ازدواج اجباری» و «غیرت و تعصب کورکورانه» جلب شد. اما آن روزها موضوعات دیگری در دایره اهمیت قرار داشتند و داستان ازدواج اجباری «بمانی» و سرنوشتی که با خودسوزی به زندگی در یک قبرستان ختم شد هم آرام آرام به فراموشی رفت: همان طور که مهرجویی هم آرام آرام تغییر مسیر داد و اتفاق های اجتماعی دیگری دغدغه اش شد. با همه این نادیدن ها و کم توجهی ها اما، بخشی از ناهنجاری فرهنگی سرزمین ما، همین موضوع «ازدواج اجباری» است که در شرایطی حادتر حتی به «ازدواج اجباری کودکان» ختم می شود: اتفاقی که در ریشه و اساس خود نه ربطی به مدیریت و سیاستمداران دارد و نه حکومتداران. یک جور فرهنگ قدیمی و شیوه زیست در روزگاری که جهان با یک کلیک در دست هر آدمی است و اطلاعات و آموزش به سرعت ثانیه به ما می رسد، همچنان در میان اقشاری از جامعه ایرانی ادامه دارد و همین می شود که ازدواج دخترک زیر پانزده سال، برای آن خانواده معنای اشتباه و نادرست ندارد و از تبعات غیرانسانی و اخلاقی اش هم خبری ندارند. در این ١۶ سال، تلاش نهادهای مدنی و فعالان اجتماعی هم اندکی جواب داد تا این آمار و ارقام پایین بیایند و به این روزها برسیم: روزهایی که دیگر صحبت از این اتفاق، یک تابو نیست و نگاه همگانی حل این معضل نه تنها از آن فعالان مدنی که از سمت مدیران اجتماعی و گاهی هم مدیران دلسوز سیاسی اتفاق می افتد.
روز گذشته در خبرها طیبه سیاوشی، نماینده مجلس شورای اسلامی و عضور فراکسیون زنان مجلس از وجود دو هزار کودک مطلقه در ایران خبر داده: خبری که در نگاه اول سرشار از تلخی و وحشت است و حتی واکنش کاربران مجازی هم این شوک را تایید می کند. اما وقتی به سال های گذشته نگاه کنیم و روندی که فرهنگ سازی برای حل این ناهنجاری طی کرده، گفت وگوی سیاوشی و اطلاع رسانی درباره چنین اتفاقی، سرآغاز مسیری است که هم جامعه را آگاه می کند و هم به مدیران در حوزه های مختلف این هشدار را می دهد که باید فکری به حال این کودکان کرد و با فرهنگ سازی درست و به موقع این ناهنجاری را هم رفع کرد.