مردی آن سوی آتش /سینمای اجتماعی و کیانوش عیاری

 تهماسب صلح جو در ایران نوشت :حوالی پنجاه سال پیش – شاید کمی کمتر- یک فیلم کوتاه هشت میلیمتری دیدم به نام انعکاس که هنوز تصویرش در خاطرم باقی است؛ جوانی در میان خاک و خاشاک انعکاس درخشان نوری را می بیند و به گمان این که شاید گوهر تابناکی باشد، به سمت آن می رود اما در حقیقت با تکه ای حلبی بی ارزش رو به رو می شود و… انعکاس در آن سال های نوجوانی برایم معنای عارفانه ای داشت و یک جور هشدار بود که مبادا فریب زرق و برق دنیا را بخوری و از این حرف ها…بعدها زمانی فهمیدم آن فیلم هشدار دهنده را کیانوش عیاری ساخته است که او یکی از فیلمسازان نامدار سینمای آزاد شده بود و در سینمای آزاد اهواز فیلم می ساخت و با فیلم کوتاه و هشت میلیمتری آن سوی آتش بیشتر گل کرده بود.

این ها را گفتم تا بدانید نام کیانوش عیاری نزد من از سالیان دور آشنا و محترم ومعتبر بوده و هست. نگاهش به انسان، زندگی و جامعه ریشه ای ژرف و پیشینه ای دیرینه در سینما دارد.
مصلحت اندیشانه و فرصت طلبانه نیست.جایگاهش در سینمای ما نیازی به تعریف و تعارف همچو منی ندارد. مشک آن است که خود ببوید… اصطلاح سینمای اجتماعی این سال ها با تعبیر ها و تفسیر های آبکی از اصل افتاده است و برخی برای خودنمایی روشنفکرانه ازآن کلیشه ساخته اند باب پسند فستیوال های ریز و درشت جهان.
زینهار اگر آثار کیانوش عیاری را در چارچوب بستۀ کلیشه پردازی های سینمای اجتماعی محدود کنیم. دوست دارم او را فیلمساز حرفه ای تمام عیار تاریخ سینمای ایران و هم سنگ بزرگان سینمای جهان بدانم. چرا که در عمر سینمایی اش هر ژانر و سبکی را آزموده و اثری سرفراز به یادگار گذاشته است و البته همه از دغدغه های اجتماعی اش، بی شعار و ادعا، بهره مند بوده اند. جدال با بی عدالتی و ایستادگی برابر پلیدی ها، نیروی برانگیزانندۀ درام در همه آثار کیانوش عیاری است.
از تنورۀ دیو(۱۳۶۵) تا… خانۀ پدری (هنوز گرفتار محاق توقیف و سانسور؟) همه فیلم هایش حدیث آرزومندی مردمانی را باز می گویند که برای رهایی از بی عدالتی ها و ناهنجاری های جامعه و باور ها و سنت های پوسیده در تلاش و تکاپو هستند.
میان آثار عیاری، شبح کژدم را بیشتر دوست دارم که فیلمی دربارۀ مرز باریک سینما و زندگی، واقعیت و خیال و حقیقت و مجاز است. قهرمان نگون بخت این فیلم مرا به یاد همان جوانک فیلم کوتاه هشت میلیمتری انعکاس می اندازد که به درخشش نور میان خاک و خاشاک دلخوش می شود، اما می بیند فریبی بیش نیست.
شبح کژدم در مسیر همان فریب پیش می رود تا جایی که منِ تماشاگر در مرز میان واقعیت و خیال گم می شوم و دیگر نمی دانم آن چه روی پردۀ سینما می بینم، کجایش واقعیت است و کجایش خیال! نمی خواهم قضیه را الکی بپیچانم. قصه همین است: جوانی شیدای سینما سناریویی نوشته است و می کوشد آن را بسازد اما هیچ تهیه کننده ای برایش مایه نمی گذارد و ناچارفیلمساز آرزومند می خواهد سکانس به سکانس سناریو را در زندگی واقعی اجرا کند و…
ماجرا ها چنان با واقعیت گره می خورند که دیگر نمی توانیم رهاورد خیال هنرمند را با آنچه در واقعیت اتفاق می افتد تشخیص دهیم. در واقع سرنوشت فیلمساز با اثرش یکی می شود.حالا که فضیلت سینمای اجتماعی را در عدالت خواهی و حق گویی و درافتادن با ناهنجاری های جامعه و بازتاب رنج و درد محرومان و بیچارگان می دانیم. بد نیست اگر گاهی از خودمان بپرسیم این سینما تا کجا می تواند با واقعیت همراه باشد و سینماگرش چه قدر پای آن فضیلت اثرش می ایستد؟ من کیانوش عیاری را تا امروز همدل و همراه با آثارش شناخته ام، از فردایش خبر ندارم. چو فردا شود فکر فردا کنیم.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 95195 و در روز پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۷ ساعت 12:00:09
2024 copyright.