سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی
گاه شنیدن داستان پرملالِ ساخته شدن یک فیلم از زبان فیلمساز جوانی که با دلشیفتگی، برای ساخت یک فیلم تجربهگرایانه آستین بالا زده است، دل آدم را به درد میآورد. «گزارش فرار یوسفی» ساخته حسین توقیری یکی از بارزترین نمونه فیلمهای تجربی است که شاید خود فیلمساز هم در سال ۹۰، زمانی که تازه از نوشتن فیلمنامه خود رها شده بود، هنوز باور نداشت فیلمی را که در سال ۹۱ کلید میزند، بیآنکه حتی فرصت حضور و نمایش در جشنواره فیلم فجر را پیدا کند، قرار است در سال ۹۷، بعد از حدود پنج سال دوندگی برای گرفتن پروانه نمایش، در فضایی محدود به نمایش درآید!
با وجود خوشاقبالی فیلم برای نمایش در گروه هنر و تجربه، شاید یکی از مهمترین دشواریهای چنین روندی در تولید و نمایش یک فیلم سینمایی را بتوان در از بین رفتن تازگی و طراوات درونمایه و مضمون چنین اثری جستوجو کرد. فیلمنامهنویس جوانی که با درک ضرورت پرداختن به یک موضوع اجتماعی از جایگاه و موقعیت بسیار شکننده جوانان همنسل خود، با تاکید بر اشتیاق بیاندازه آنان، مسئله مهاجرت و سفر به خارج را در مرکز توجه خود قرار داده است، و در عمل، گویی از موضوعی در فیلم خود حرف میزند که بهشدت تکراری است و دیگر چندان هم تازه به نظر نمیرسد!
دغدغه پرداختن به ابهام و ناروشنی هویت جوانان امروز جامعه ما، برای فیلمنامهنویس «گزارش فرار یوسفی» اهمیت زیادی داشته است. بهویژه که خود فیلمساز نیز به دلیل قرار گرفتن در فضای فکری و زندگی چنین نسلی، در عمل نیز، شرایط زیستی آنان را تجربه کرده است. شاید به همین دلیل است که فیلم، با وجود داستانی بودن، در سیمای ظاهریاش بسیاری از نشانههای آشکار یک فیلم مستند اجتماعی را در خود جمع کرده تا بتواند درنهایت به کاری باورپذیر بدل شود و صدالبته این باورپذیری خود را نیز به دلیل واقع نمایی خود، به اثبات برساند. اگرچه میدانیم هر اثر مستندنمایی شاید توانایی ایجاد حس باورپذیری در مخاطب خود را نداشته باشد، با این همه، در «گزارش…» با اثری روبهرو میشویم که در هر دو زمینه، یعنی «واقعنمایی» و «باورپذیری» به گونهای چشمگیر موفق عمل کرده است.
حسین توقیری، با پذیرش چند مسئولیت سنگین در کنار هم، از جمله نویسندگی، فیلمبرداری، کارگردانی و تهیهکنندگی فیلم خود، میکوشد تا بتواند از پس درهمتنیدگی روایی و ساختاری چنین اثری بهخوبی برآید و با پرداختن به موضوع مهاجرت نسل جوان امروزی جامعه ما، از درونمایه تلخ رسیدن به بنبست و سرخوردگیهای آزاردهنده پس از آن، فضایی سرشار از فاجعه را در فیلم رقم بزند!
فیلم در یکی از داستانهای به ظاهر مستقل خود، از دوستی یک گروه کوچک از پسران و دختران جوانی که دو به دو با هم نزدیکی عاطفی دارند، حکایت میکند و از قضا در نخستین نمای پیش از آغاز عنوانبندی نخست فیلم نیز، دو چهره محوری این قصه، یعنی امید و آیدا، را در لحظه پریدن از لبه بلندیهای یک کوه با پاراگلایدر به تصویر میکشد.
سرخوشیهای حاصل از همین پروازهای شادیبخش و در عین حال مخاطرهآمیز این نسل مشتاق رهایی و سبکبالی را در حرفهایی که در لحظه فرود از زبانشان میشنویم، بهخوبی حس میکنیم. تصویری که از امید و دوست و نامزد آیندهاش آیدا (لعیا عسلینژاد) ارائه داده میشود، شبیه بسیاری از جوانهای نسل امروز است. با همان بیم و امیدها و با همان دغدغهها و نگرانیها. آیدا، با وجود نزدیک بودن به امید، بیشتر از او به نوع نگاه هومن علاقه نشان میدهد؛ به کسی که در تدارک رفتن به خارج از کشور است و ماندن در شهر و دیارش را ملالآور میداند!
داستان این گروه از دوستان جوان، در لابهلای دو داستانک دیگر که هم در شکل داستانپردازی و هم در نوع روایت با داستان محوری فیلم تفاوت دارد، به موازات یکدیگر تا پایان فیلم پیش میرود. در داستان دوم، به نقل از سرهنگ رستمی و دکتر یاری، ماجرای تیر خوردن و کشته شدن فردی به ضرب گلوله، لحظه به لحظه، دنبال میشود. این بخش که در آغاز با نمایش میاننوشتهای تایپی روی زمینه سیاهرنگ دیده میشود، در بخشهایی از فیلم با برشهایی به طور معمول در نماهای دور و باز و گسترده و از بالا، از سرهنگ رستمی و سرباز تحت امر او که باید مراقب قاتل فراری باشد، تصاویری ارائه میدهد که البته در ترکیببندی، رنگ و نور، این پاره فیلمها نیز با داستان محوری فیلم تفاوتهای آشکاری دارد.
در قصه سوم نیز که بیشتر به شکل مستندگونه از زبان یکی دو تن از دوستان و آشنایان گروه دوستان امید و آیدا (مرضیه و معین) یک طرفه از ماجرای ناپدید شدن امید و یا از دوستی میان آیدا و امید رو به دوربین حرف می زنند، با سطح دیگری از روایت در این فیلم داستانی مستندنما ، رو به رو می شویم.
فیلم ، با وجود انگشت گذاشتن بر روی موضوعی پراهمیت (یعنی اشتیاق جوانان به مهاجرت و رفتن به خارج از کشور) و نمایش مجموعه ی سرگردانی ها و بی هدف بودن ها و ترس از بی فردایی آنان، به دلیل نمایش مکرر برخی از فضاهای شبیه به هم ، از مهمانی های کوچک و شبانه گرفته تا رفتن به کوه و دشت و لاستیک سواری وبرف بازی و بازی “ مرگ و حقیقت“ در یک روز سرد و برفی، که بهانه یی مناسب برای آشنا شدن با نوع نگاه آنان به دست می دهد، فیلم را – به عنوان یک اثر داستانگو- از رمق افتاده جلوه می دهد. در عین حال ، هنر فیلمنامه نویس و کارگردان در پرداخت به نسبت هوشمندانه ی فیلمی که گاه گوشه ی چشمی نیز به برخی از حقایق دارد ، اما در عین نزدیک کردن مخاطب خود به یک فاجعه، همه ی اطلاعات را در اختیار آنان قرار نمی دهد، بازهم موفق نمی شود تا جذابیت و تر و تازگی راز و رمزپنهان در ماجرای فرار یوسفی را تا پایان فیلم به خوبی حفظ کند. هرچند که به خوبی می تواند با ناپدید شدن امید و رفتنش به سربازی و ماجرای فرار و قتلی که رخ می دهد، سه داستان به ظاهر جدا از یک دیگر را به هم پیوند بزند.
گزارش فرار یوسفی ، که از مرحله ی انتخاب نام فیلم تا نوع روایت و به ویژه میزانسن های خود ، می کوشد تا بسیار شبیه فیلم های مستند ی باشد ، با این همه ، در نوع داستان پردازی خود ، از قواعد آثار سینمایی پیروی می کند.
استفاده از بازیگران غیر حرفه یی و کم تر شناخته شده ، تدوین مناسب و به کار گیری موسیقی تالیفی متناسب با فضای سرد و رنگ ورخ باخته ی فیلم ، در متفاوت جلوه دادنِ چنین اثری بسیار نقش داشته است. اگرچه ، نباید از یاد برد که برای مخاطب عام و نا آشنا بااین گونه روایت های متقاطع افقی و عمودی و چند لایه ، برقراری ارتباط با چنین فیلمی ، به راستی آسان نخواهد بود
منبع: ماهنامه هنروتجربه