سینماسینما، یاسمن خلیلی فرد:
«آخرین بار کی سحر را دیدی؟» فیلم متفاوتی است؛ یک درام کارآگاهی جنایی که در آن بسیاری از مؤلفههای فیلمهای نوآر و نئونوآر نیز به چشم میخورد. فیلم پسزمینه اجتماعی دارد و داستان از دل زندگیِ یک خانواده بیرون میآید که معضلات درونی آنها منجر به بروز یک بحران بزرگ میشود.
فیلمنامه «آخرین بار …» نقصان هایی دارد که نمیتوان از آنها چشمپوشی کرد. در وهله اول باید به شروع فیلم پرداخت. فیلم با قتل دختری در گوشه بزرگراه آغاز میشود و به نظر میرسد درام قرار است بر پایه این رخداد پیش رود، اما خیلی زود متوجه میشویم گره داستان ربطی به این قتل ندارد. این رخداد یکدستی فیلمساز به ماست به منظور ایجاد تعلیق در کار، اما با این فرمول تعلیقِ مدنظر فیلمساز ایجاد نمیشود، زیرا خیلی زود مشخص میشود بحران اصلی فیلم اصلا قتل او نیست. مدتی طول می کشد تا گره اصلی درام رو شود و پس از آشکار شدنش، قتل اولیه به حال خود رها میشود و تا پایان داستان دیگر هیچ اشاره ای به آن نمی شود. بنابراین آوردن چنین داستان فرعی ناکارآمدی به فیلم اساسا به کشدار شدن بی جهت آن منجر شده و در شروع آن وقفه بی موردی ایجاد کرده است. این انتخاب غلط فیلمنامه نویس است که به منظور افزایش تعلیق در فیلم از راه میانبر و یکدستی زدن به مخاطب وارد می شود؛ راهی که به بیراهه می رود و بر دل چنین فیلمی نمی نشیند. عناصر درام یکی پس از دیگری اتفاق می افتند و درام به پایان میرسد. پس از حل و فصل داستان اصلی، در انتهای فیلم، کاتی از عربنیا داریم به فلاشبکی از گذشته و اتفاقاتی که در شب حادثه رخ داده است. کاتی اشتباه که البته قرار است پرده از راز قتل اولیه بردارد، حال آنکه اگر قتل اولیه از داستان
حذف می شد، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا بهتر نبود فیلم با همان ورود ژاله صامتی به اداره آگاهی و گزارش خانه نیامدن دخترش آغاز میشد؟
تکرار صحنههای بازخواست از متهمان به کار ضربه زده است و علاوه بر بازجوها، گویا دیگر شخصیتهای فیلم نیز مدام در حال بازجویی یکدیگرند؛ از ستوان گرفته تا اعضای خانواده سحر که مدام یکدیگر را مورد پرس و جو قرار میدهند و با هم کلنجارِ روانی می روند و شاید به همین جهت است که دوربین خود را از شخصیت ها جدا نمیکند و حجم نماهای نزدیک این قدر زیاد میشود که همین تعدد استفاده از نماهای نزدیک نیز از دید من به کارِ فیلمی این چنین داستان محور نمی آید.
فیلمنامه در برخی بخشها خوب پیش میرود، حتی پایانبندی خوبی دارد و فصل گره گشایی بد نیست، اما چرا یکباره لحن فیلم شعاری می شود؟ چرا آن جملات اغراقآمیزِ شعاری از دهان فریبرز عربنیا بیرون می آید؟ به نظر میرسد فیلم پس از ۹۰ دقیقه حالا تازه می خواهد مانیفستی هم صادر کند و بگوید هرچه دیده اید، حامل پیام بوده است و ما می خواهیم این پیام را بدهیم که «برادر نباید به واسطه دهان بینی خود، این بلا را سر خواهرش بیاورد»! این چیزی است که همه مخاطبان فیلم متوجهش هستند و لازم نیست حتما در قالب دیالوگ یادآوری شود. این جاست که فیلمساز چوب مواجهه بی ضربه و ساده انگارانه خود با یک مقوله مهم جامعه شناسانه- روانشناسانه را می خورد؛ این که از ابتدا آن قدر که باید بر حاد بودن موضوع مورد نظر خود واقف نبوده است و در دقیقه ۹۰ قصد دارد به همه ثابت کند که فیلمش موضوع مهمی را به چالش کشیده و هم خودش و هم شخصیت اصلی کارش بر این مسئله واقف اند.
در نمونههای کلیشهای فیلمهای پلیسی جنایی ایرانی، عموما کارآگاهانِ میانسال خشک و تنهای فیلمها و سریالها، دختران جوانی دارند، همسرانشان را از دست دادهاند و تنها مونسشان دخترشان است و هر وقت در پروندهای بلایی سر دختر جوانی میآید، آنها به واسطه احساس همذات پنداری شان بهشدت منقلب میشوند. خوشحالم که فرزاد موتمن از این کلیشه همیشگیِ فیلم های ایرانی فاصله گرفته، اما در عین حال کاش اشاره کمرنگی هم به زندگی خصوصیِ کارآگاه می شد تا گریه او را در پایان فیلم، یا کتک زدن و ناسزاگویی اش به مسئول خوابگاه و درنهایت میزان دلسوزی اش نسبت به این پرونده توجیهی منطقی برای مخاطب پیدا کند. شاید فیلمساز با یک جمله کلیدی یا به تصویر کشیدن یک موقعیت خاص و کوچک میتوانست اطلاعاتی هم درباره گذشته کارآگاه یا چالش های زندگی شخصی اش به مخاطب بدهد که شوربختانه این اتفاق رخ نمی دهد.
در سینمای نوآر عموما شاهد تلخی ها، ناکامی ها و بی عدالتیهایی هستیم که نمی توان دلیل مشخصی برایشان پیدا کرد و «موعظه» و «ارائه پیام های اخلاقی» در این ژانر از سینما منتفی است، بنابراین این سیستم شعارزده برای انتقال پیام، با دیگر مشخصههای ژآنر نوآر در فیلم دچار تناقض شده است.
درنهایت به عقیده نگارنده، «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» آمیزه اسلوب های چند ژانر مختلف است که گرد هم آمده اند تا فیلمی پلیسی را شکل دهند؛ فیلمی که قطعا سر و گردنی بالاتر از سریال های پلیسی ایرانی یا تله فیلم های این ژانر قرار می گیرد، اما در عین حال ظرافت و خلاقیت برخی از فیلم های قبلی سازنده اش همچون «شب های روشن» یا حتی «خداحافظی طولانی» نیز هرگز در آن دیده نمی شود. با همه این حرف ها تجربه گرایی و قدرت ریسک پذیری فرزاد موتمن در گرایش به ژانرها و گونه های مختلف در طول سال های فعالیتش در صنعت فیلمسازی قابل احترام است.
منبع: ماهنامه هنروتجربه