«از «قطار زمستانی» که سخن میگفت، چشمانش روشنتر میشد. انگار امید در جانش شعله میکشید اما نشد که بسازدش و همانطور که جسمش رو به ضعف و ناتوانی میرفت، امیدش هم به ساخت آن کمتر میشد. حالا دیگر این فیلم را در ذهن خود به جهانی دیگر برده است و این حسرتی بزرگ برای من و ماست.»
به گزارش سینماسینما اینها را مهرداد اسکویی میگوید با صدایی که از هنوز رنگی از بغض دارد. خسرو سینایی برای او پدری معنوی بوده نه فقط یک معلم خوب یا دوست نزدیک. او برای اسکویی پشت و پناهی مطمئن بوده است.
این مستندساز که شاگرد سینایی بوده، در گفتگویی از خسرو سینایی با تمام ویژگیهای انسانیاش، تمام رنجها و آرزوهایش سخن گفت.
اسکویی که هنوز صدایش گرفته و بغضآلود است، در خلال این گفتگو بارها گفت مرا به خاطر حال بدم ببخشید.
رفتن خسرو سینایی و درگذشت بدرالزمان قریب که با فاصلهای اندک رخ داده است، او را غصهدار کرده بود و در جایجای این گفتگو از پدرش و پدرهمسرش ، نصرت کریمی هم یاد کرد.
خسرو سینایی اولین هنرمندی نیست که ناکام از دنیا رفته است. از شاهین سرکیسیان تا حمید سمندریان و بسیاری دیگر، آرزوهای بسیاری را به جهان دیگر بردهاند و سینایی هم همقطار تازه آنان است.
اسکویی درباره این ناکامی میگوید: نشد به اندازه تواناییهایش برای فرهنگ ایران کاری کند. یک هنرمند در دو دهه پایانی زندگیاش به پختگی میرسد و کولهباری از تجربه دارد که میتواند آن را به خلق هنری تبدیل کند اما آن طور که باید، از خسرو سینایی حمایت نشد و در حسرت فیلمی رفت که یک دهه آرزوی ساختنش را داشت.
او ادامه میدهد: به کسی خرده نمیگیرم ولی در این سالها پولهای کمی برای ساخت فیلم خرج نشده ولی به او کمکی نشد تا «قطار زمستانی» را بسازد. او این فیلم را در ذهن خود داشت و آن را با خود برد و حال آنکه این اثر میتوانست یادگار خوبی برای مردم بماند.
اسکویی از شوق سینایی برای ساخت این فیلم یاد میکند: از «قطار زمستانی» که سخن میگفت، چشمانش روشنتر میشد. انگار امید در جانش شعله میکشید اما نشد که بسازدش.
سازنده فیلم «رویاهای دم صبح» از یک رویداد تلخ سخن میگوید؛ اینکه هنرمند ممنوعالفعالیت نباشد ولی نتواند کار کند.
او توضیح میدهد: تلخ است که هنرمندی ممنوعالفعالیت نباشد ولی مثل ممنوعالفعالیتها با او برخورد شود.
اسکویی از حمایتهای عاطفی سینایی هم میگوید: سینایی همیشه از پدر همسرم نصرت کریمی حمایت کرد. بعد از درگذشت پدرم و پدر همسرم مدام با من تماس میگرفت و با وجود شرایط سخت جسمانیاش در تمام لحظات سختی که داشتم، کنارم بود.
او اضافه میکند: من یک مستندساز کوچک این سرزمین، بسیار خوشبختم که نزدیک ۲۵ سال از زندگیام با چنین استادی تعامل داشته و شاگرد او بودهام. همیشه پشتم بود و به من دلگرمی میبخشید. چنین چیزی، کمنعمتی نیست در کشوری که آدمها چشم دیدن یکدیگر را ندارند و متاسفانه با افزایش تنگناهای اقتصادی، این شرایط هم هر روز بدتر میشود.
اسکویی میگوید: همیشه این پرسش را داشتم چطور میشود کسی این اندازه از یک جوان حمایت کند. هر زمان که از کنایهها و تمسخرها آزرده میشدم، همه درد دلهایم را گوش میکرد و میگفت مسیرت درست است. او در معلمی هم به کمال بود و برای شاگردانش این گونه وقت میگذاشت و حال آنکه ما دیگر حوصله نداریم این چنین برای نسل جوانتر از خود وقت و انرژی بگذاریم. همه نومید شدهاند و در غار تنهایی خود خزیدهاند و منتظر ماندهاند تا کی نوبتشان برسد.
او از امیدوار ماندن سینایی در سختترین شرایط هم سخن میگوید: او همیشه به دیگران امید میداد، به روشنی به فردا.حتی در اوج بیماری، همه حرفهایش بوی امید میداد. چنین بزرگانی این گونه زیستند و این چنین بود که هر یک از فرزندانش آرتیست یا چهره علمی شدند.
اسکویی ابراز تاسف میکند: یک آقا را از دست دادیم؛ کسی که به معنای واقعی کلمه آقا بود در انسانیت، هنر. هم مدرن بود و متفکر و هم جست و جوگر و دارای فهم عمیق فرهنگی. کمتر کسی را داریم که چند زبان بداند. به روز و مهربان و پذیرا باشد. کسی که در فیلمهایش همواره به حقوق انسانی باور دارد . همچنانکه مستندهایش گزارشی از مهمترین اتفاقات دوره خود را به ما ارایه میدهد.
این هنرمند اما از یک دلخوشی آرامشبخش هم صحبت میکند: او همانطور که دوست داشت، زندگی کرد. در هر زمینهای، اگر چیزی با باورهایش مغایر بود، به آن میتاخت ؛ از شعر و رمان و فیلم و موسیقی و نقاشی… او یک هنرمند چند وجهی بود.
او با ابراز تاسف از اینکه این روزها همه چیز به سرعت به سمت سطحی شدن پیش میرود، درگذشت چهرههایی مانند خسرو سینایی، بدرالزمان قریب، نصرت کریمی و … را اتفاقاتی غمانگیز میداند و می گوید: این افراد به این آسانی به دست نمیآیند.
اسکویی که شعرهای سینایی را در کتاب گویایی با نام «یادگاری» دکلمه کرده، این تجربه را یکی از اتفاقات مهم زندگیاش می داند و میگوید: روزی در خانهاش بودیم و شعرهایش را برایم خواند. پرسیدم چرا نسخه صوتی اینها را منتشر نمیکنید. به این قضیه فکر نکرده بود. همان جا با ناشرم تماس گرفتم و بسیار استقبال کرد و شعرهایش را همراه با موسیقی که خودش ساخته بود، اجرا کردم و این آخرین یادگاری شد که برای مردم بر جای گذاشت.
این هنرمند اضافه میکند: راستش با اسم این مجموعه و همینطور عکسی که برایش انتخاب کرده بود، موافق نبودم. ولی میگفت کارهایم را کردهام و میخواهم یک یادگاری بگذارم و این عکس که پرندهای در غروب از دریا میگذرد، به حس این روزهای من خیلی نزدیک است.
اسکویی با حسرت ادامه میدهد: آن روز نمیفهمیدم چه میگوید. آدمها فکر میکنند پدر و مادرشان، معلمشان همیشه در کنارشان میمانند. در ۲۵ سال گذشته از چند صد نفر از هنرمندان بزرگ این کشور عکاسی کردهام . هرگز فکر نمیکردم وقتی به ۵۰ سالگی برسم، نظارهگر کوچ تک تک آنان باشم. آدمی فکر نمیکند کسی که کنارش نشسته و با هم چای و قهوه مینوشند، روزی میگذارد و میرود . رفتن هر یک از آنان داغی است بر گوشه قلبم که هیچ کاری نمیتوانم برایش انجام بدهم.
او رفتن سینایی را داغی بر فرهنگ ایران میداند و میافزاید: با این همه خوشحالم آن قدر که توانست برای فرهنگ کشورمان کار کرد. خوشحالم به خاطر همه سفرها و گفتگوهایمان. او گوشی بود که همیشه میتوانستی رویش حساب کنی. وقتی بیپناه میشدی، وقتی مورد هجوم قرار میگرفتی، میدانستی که همیشه هست. همیشه به تو گوش میسپارد و هرگز حرف بیهودهای به تو نمیزند. او همیشه درست حرف میزد.
اسکویی اما برای نسل جدید نگران است: متاسفانه چندان هم امیدوار نیستم چون ما جوری بزرگ شدهایم که منافع کوتاهمدت را به همه چیز ترجیح میدهیم و در فضای مجازی به مقولات سطحی و حاشیهای توجه نشان میدهیم و به این ترتیب، بخش مهمی از حافظه ملیمان و بخش بزرگی از انرژی روانیمان را دور میریزیم. میترسم آنقدر در حاشیه بمانیم که مفهوم اصلی چیزی به نام فرهنگ از دست برود و مثل باتلاق مدام فرو برویم.
این مستندساز در پایان سخنان خود میگوید: سینایی کسی بود که وقتی میخواستیم به باتلاق فرو برویم، وقتی در تاریکیها گم میشدیم، دستی بود که از باتلاق بالا میکشاندمان و نوری بود که راه را نشانمان میداد.
خسرو سینایی روز یازدهم مرداد ماه بر اثر عفونت ریه و کرونا چشم از جهان فرو بست.
منبع: ایسنا