مواجهه های ناگزیر اشیا و آدم ها/ نگاهی به فیلم «مواجهه»

سینماسینما، آزاده کفاشی

 

آیا این اشیا هستند که در برابر هم دیگر قد علم می کنند و نه آدم ها؟ بورخس در داستان کوتاه خود به اشیا قدرت می دهد. آن ها می توانند بیشتر از آدم ها عمر کنند و از قرنی به قرن دیگر بروند. در داستان چنین است که اشیا روح دارند و حتی می توانند بر زندگی ها تاثیر بگذارند و سرنوشت آدم ها را دگرگون کنند. گاهی حتی به نظر می آید که می توانند قطعیت آنچه را که اتفاق افتاده، زیر سوال ببرند و همین عدم قطعیت است که داستان را پیچیده می کند.

فیلم «مواجهه» از داستانی از بورخس با همین نام اقتباس شده  است. در داستان بورخس راوی نوجوان بعد از گذشت ۲۰ سال در برخورد با شخص دیگری و شنیدن روایت او، توجهش به دو دشنه ای جلب می شود که آدم ها را در دوره های مختلف آلت دست خود ساخته اند. نوع روایت، این تصویر را می سازد که انگار این چاقوها بوده اند که در طول سالیان با هم می جنگیده اند و نه آدم ها. انگار که روح دشنه ها در لحظه ای بیدار می شود و در دو طرف مبارزه حلول می کند. در داستان «مواجهه» قدرتی که بورخس به اشیا بخشیده، با توصیفاتی که از آن ها می کند، باورپذیر می شود. راوی بعد از گذشت ۲۰ سال به خوبی به یاد می آورد که یکی از چاقوها بلندتر بوده و دیگری دسته ای چوبین داشته با نقشی از درختی کوچک روی تیغه اش. در فیلم تلاش شده است که این ایده کلیدی از چاقو ها به اشیای دیگر هم گسترش یابد.

از همان ابتدای فیلم تمرکز بر اشیای خاصی توجهمان را به خود جلب می کند. خورشیدی که در صندوق عقب ماشین احمدرضا می بینیم و دوربین از نقطه نظر نیما بر آن مکث می کند. البته این تاکید بر اشیای مختلف از گلدان بلوری روی میز خانه رعنا گرفته تا انارهای کف جاده، تا گویی که نیما به رعنا می دهد و خیلی چیزهای دیگر بیشتر به بازی با اشیا می ماند و در پیشبرد معنایی فیلم کارکردی نمی یابند. مشکل شاید اینجا باشد که این اشیا به صورت طبیعی به داستان راه پیدا نکرده اند و جزئی از روایت آن نبوده اند.  بلکه به اجبار به عنوان المان هایی برای ثابت کردن نقش اشیا در زندگی و سرنوشت آدم ها وارد ساختار فیلمنامه شده اند.

در کنار تمرکز بر برخی از اشیا، تکرار نیز عامل دیگری است که کارگردان به کار برده تا شاید سرنوشت محتومی را که در انتظار آنیم، پررنگ تر از آنچه هست، نشان دهد. تکرار مواجهه ها که در رویاهای تودرتو رخ می دهد؛ که البته نه نسبتی با هزارتوهای بورخس دارد و نه روایت را پیچیده می کند. «مواجهه» احمدرضا و نیما، رعنا و نیما، دکتر و کاسب، حسام و لوطی اسفندیار، خدمتکار و نیما همه و همه پشت سر هم ردیف می شوند تا کینه و دلخوری را که بین شخصیت ها وجود دارد، به تصویر بکشد. ولی وقتی ماجرای نیما به پایان می رسد، در رویای دیگری شاهد رویارویی مینا و نرگس هستیم و دوباره تمام آن اتفاقات جزء به جزء تکرار می شود. مینا با دخترعمویش رو به رو می شود که او هم مثل احمدرضا تلخ و دلخور است. دست آخر هم که با باز شدن چشمان مهماندار هواپیما، همه شخصیت های داستان را نشسته بر روی صندلی هواپیما می بینیم که یکی یکی پیاده می شوند. انگار هر کسی از آن هواپیما پیاده شود، مواجهه ای پیش رو دارد؛ مواجهه ای که از آن گریزی نیست.

منبع: ماهنامه هنرو تجربه

 

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 99945 و در روز پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷ ساعت 11:30:42
2024 copyright.