سینماسینما، الناز راسخ
روایت کودکانی که در این جامعه تیره و تار رشد یافتهاند و زندگی و آیندهشان گره خورده به اصولی که زیربنای ریشهداری ندارد، نه قصه امروز، که قصه روزها و سالهای دور است.
خشمهای فروخورده و شادیهای سرکوبشده نسلهای گذشته، امروز در میان نوجوانان و جوانان دهه ۷۰ و ۸۰ تبدیل شده به اعمال ناهنجاری که راهی جز شنیدن و دیدن این نسل برای جامعه باقی نمیگذارند.
نسل امروز تمام قواعد حاکم بر جامعه را به سخره میگیرد تا طعم زندگی را آنگونه که خود میخواهد، بچشد. اخلاق و اصول اجتماعی و خانوادگی برایش معنایی متفاوت دارد. این نسل تن به دویدنهای طولانی میدهد، اما حاضر نیست در مقابل زورگوییها سر خم کند. گویی ما به عنوان جامعه به او آموختهایم که برای بقا در این اجتماع تنها باید بجنگی! جنگی که در آن یا کشته میشوی، یا باید سر دیگری را با ساتورت از تن جدا سازی.
این نسل امروز در مقابل ما ایستاده تا هر آنچه را به او آموخته یا نیاموختهایم و در ما دیده و ندیده است، چون سیلی محکمی بر صورتمان بکوبد. آینهای تمامقد گشته تا زشتی و کراهت چهره این جامعه سرگشته و پریشان را در مقابل دیدگانمان به نمایش بگذارد.
چنانچه با این فرضیه که هر آنچه را کاشتهایم برداشت خواهیم کرد، به تماشای «درساژ»، اولین اثر پویا بادکوبه، بنشینیم، تصدیق خواهیم کرد که این نسل بهراستی فرزند خلف این جامعه سرد و بیروح است.
اگر خاصیت یک جامعه این باشد که انسانهایی در قامتها و لباسهای متفاوت را در خود جای دهد و کف دست را چون جامعهای بدانیم، آنگاه انگشتان نماد انسانهایی خواهند بود که در این جامعه رشد یافتهاند و ویژگیهایی منحصر به خویش را دارند.
یکی در مقام انگشت کوچک، ارتباطش با جامعه و محیط اطراف را در هر شرایطی حفظ میکند. دیگری انگشت حلقهای است که احساسات و خلاقیت فردی او خصلت بارزش میشود. و حتما عدهای نیز نقش انگشت میانی را برمیگزینند تا زندگی متعادل و دور از هیاهویی را در پیش داشته باشند.
اما انگشت اشاره و انگشت شست که شاید مهمترین عضوهای یک جامعه هستند، انسانهایی با ویژگیهای متفاوت را به سوی خود میخوانند. آن که در زندگی تصمیم میگیرد لباس انگشت اشاره را بر تن خویش ببیند، بیشک باید قدرت رهبری و جاهطلبی را درون خود پرورش داده باشد و انگشت شست بودن گرچه قد و قامت ظاهری کوتاهی را میطلبد، اما تنها فردی میتواند در چنین جایگاهی رشد یابد که قدرت اراده فردی او به دیگر ویژگیهای ظاهریاش غلبه کند. او با فاصلهای که میان خود و دیگران احساس میکند، همه تلاشش را در جهت رشد درونی خویش به کار میگیرد تا وجه تمایزش با کسان دیگر نه ظاهرش، که باطنش باشد.
با این دید که جامعههای کوچک مشتی هستند نمونه خروار از آنچه در جوامع بزرگ رخ میدهند، این نوشتار نگاهی به جامعه کوچکی میاندازد که پویا بادکوبه برای روایت داستان خود برگزیده است.
«درساژ» داستان نوجوانانی است که این روزها نظیر آنها را بسیار میبینیم. آنان که به نشانه اعتراض دست به هنجارشکنی میزنند و از متمایز بودن ابایی ندارند. داستان دختری به نام گلسا (نگار مقدم) که در یک جمع دوستانه از نظر مالی کوتاهقامتترین آنهاست.
«درساژ» با خلق یک هیجان کودکانه آغاز میگردد. گلسا و دوستانش دست به دزدی از یک سوپرمارکت میزنند، اما هنگام خروج فراموش میکنند فیلم دوربین مداربسته را با خود از مغازه خارج کنند. و این فراموشی سرآغازی است که گشوده شدن چشمهای گلسا به روی دنیای اطرافش را منجر میشود.
از آنجایی که هر انسانی در مواجهه با جهان پیرامونش قائل به ایجاد حدودی است که در گستره آن احساس امنیت کند، اگر محیط او اعم انسان و طبیعت قصد تجاوز به این حدود و حریم را داشته باشند، وی دست به پیکار با آنها خواهد زد؛ همانند آنچه برای گلسا رخ میدهد. او که تا پیش از این دزدی کوتاهقامتترین این جمع بود، با سیلی امیر (یسنا میرطهماسب) درون خویش قد میکشد و دیگر حاضر نیست کوچکترین باشد. تغییر گلسا در درون خویش از همین نقطه آغاز میشود. همینجاست که او بار دیگر در خلوت به مرزهای خود نگاه دوبارهای میاندازد. او به دلیل نگاه از بالا به پایین دوستانش به خود زیر بار نمیرود که فیلم شب دزدی را امحا کند. تصمیمش را گرفته و پای آن نیز میایستد. ماجرا بالا میگیرد، خانوادهها از آنچه رخ داده، مطلع میشوند. گلسا از جانب پدر و مادرش (علی مصفا و شبنم مقدمی) محدود میشود. پدر و مادر گلسا که خیال میکنند با دریغ کردن پول و طلا میتوانند دختر سرکششان را سر عقل بیاورند، او را محدود میکنند تا شاید احساس نیاز سبب شود دست از لجبازی بردارد، اما گلسا بیش از پیش پای حدود خود میایستد و به هیچ عنوان در مقابل زورگوییها سر خم نمیکند. به باشگاه اسبسواری پناه میبرد. تنها دلخوشیاش الوند، اسب مورد علاقهاش، میشود؛ اسبی که همچون گلسا محکوم به محدودیت است. او را برای درساژ انتخاب کردهاند. از اسب درساژ دویدن در دشت و چمنزار دریغ میشود.
بادکوبه این جامعه وقیح را جسورانه در مقابلمان عریان میکند و دوباره یادمان میآورد که مدتهاست قواعد بازی در این جامعه بر پایه اسکناسهای سبزرنگی است که حتی اگر چهار صفر آخرش را هم بردارند تا از ارج و قربش بکاهند، نمیتوانند موریانههایی را که در ذهنهامان سالها رخنه کرده است، به این سادگیها بزدایند.
«درساژ» فیلمی است روانشناسانه که توانسته روی جزئیات شخصیتی قهرمانش و آنچه او با آن روبهروست، بهخوبی تامل کند و تماشاگران را تا انتها با خود همراه سازد.
در میان بازیها، بازی نگار مقدم با اینکه «درساژ» اولین تجربه حرفهای اوست، پرقدرت و خیرهکننده است و بار فیلم را تا حدود زیادی بر دوش میکشد. علی مصفا و شبنم مقدمی حضور چندان پررنگی در کار ندارند، که این موضوع به عدم شخصیتپردازی درست کاراکتر آنها در فیلمنامه برمیگردد. البته نباید بازی خوب یسنا میرطهماسب را نادیده گرفت. میرطهماسب پابهپای نگار مقدم پیش میرود و در هیچ جایی از فیلم صحنه را برای یکهتازی مقدم خالی نمیکند.
فیلمبرداری و طراحی صحنه گرچه در بعضی موارد نقصهایی هم دارند، اما توانستهاند در خدمت فیلم و قهرمانش باشند.
در کل «درساژ» در میان انبوه فیلمهای بدون مضمون و خالتوری این روزها، اثری متفاوت و قابل تامل است که به موضوعی بدیع اشاره دارد و در جذب مخاطب هم تا به امروز موفق بوده است.
منبع: ماهنامه هنروتجربه