سعید احمدی پویا درشرق نوشت :«الان انتخابات پاپ تو ایتالیاست. پاپ بعدی باید سیاه باشد. پاپ قرار است بعد از کاخ سفید کلید واتیکان را هم در دست سیاهها بگذارد تا بالاخره تاریخ، بدهیاش را به سیاهها پس بدهد».
بدهی تاریخ به سیاهها و مردمان و جوانان خطه جنوب، مضمون روایت فیلم «پاپ» است که در سه اپیزود بیان میشود. روایت فیلم قصه غصهها و شادیهای مردمان مهجوری است که رؤیای بزرگ دارند و شب و روز را با تخیل و امید به تحقق این رؤیاها سپری میکنند؛ آدمهایی که سبک زندگی، فرهنگ و سنت خاص خود را دارند و در راه رسیدن به رؤیاهای خود از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند و هیچ سدی را در برابر خود متصور نیستند.
شخصیتهای فیلم، همه از این دسته هستند؛ هستی، ترانه و توماج هر سه جوانانی هستند که رؤیای وصال به عشق خود را دارند و در این راه، هرآنچه دارند، فدا میکنند. در روایت فیلم، به تعمد، شخصیتهای مقابل این سه نفر نشان داده نمیشوند تا مخاطب از دریچه ذهنی سه عاشق، تصویر معشوق را بسازد؛ معشوقی که لزوما با تصور ذهنی ساختهشده در ذهن عاشق، تطابق ندارد و ممکن است حتی با تصویر ذهنی عاشق در تضاد باشد؛ بهعنواننمونه معشوقی خیانتکار باشد. نکته مهم در جریان روایت فیلم، پرداخت تصویر ذهنی سه جوان از این جغرافیاست که از معشوق رؤیایی خود در ذهنشان ساختهاند. موقعیت مکانی فیلم، عنصر تأثیرگذار در لحن روایت است. داستان فیلم در بوشهر میگذرد و انگار روح آبهای گرم جنوب، بسان یک شخصیت اصلی در روایت حاضر و با شخصیتهای فیلم همکلام و همدرد میشود. نوع مواجهه شخصیتها با چالشها، بیان درد و تنهایی و حتی اظهار شادمانی آنها، خاص مردم این جغرافیاست. این مختصات طراحیشده، به روایت فیلم، لحن خاصی میدهد و مخاطب را جذب خودش میکند. تنها عنصر ناهمگون با این فضا، ماجرای اپیزود نخست است که برخلاف ماجرای دو اپیزود دیگر، خاص این جغرافیا نیست و در هر نقطهای دیگر از کشور، قابل وقوع است و این نقطهضعف برای فیلم محسوب میشود. اپیزود نخست که «مکزیک» نام دارد، شرح رنج و مصیبتهای آرمانخواهی جوانان پرشور است که فکر اصلاح وضعیت پیرامون خود را دارند، اما به در بسته میخورند. در این اپیزود، خردهروایتهای دیگری هم مانند قصه سرباز زندان هم وجود دارد که کمکی به روایت اصلی نمیکند و در ساختار اپیزودیک فیلم و زمان اندک تخصیصیافته به هر اپیزود، مجال پرداخت مناسب نمییابد. اپیزود دوم، «ایتالیا» نام دارد و قصه عشق ترانه، دختر سیاهچرده عموفرج، به پسری سفیدپوست است؛ قصهای که غصه عموفرج را در پی دارد وقتی رنج دخترش از رنگ پوستش را میفهمد. پرداختن به روایتهای مرتبط با نژاد و رنگ پوست، در سینمای ایران متداول نیست و وقایع مرتبط با این موضوع در ایران، مهجور واقع شده است، برای همین جسارت بسیاری برای پرداخت موضوعات نژادی لازم است؛ برای باورپذیری مخاطب نیاز است موضوع بومی شود و صرفا تقلیدی ناشیانه از سینمای جهان نباشد و این کار بسیار دشواری است که کارگردان فیلم آن را به خوبی انجام داده است؛ روایت شور و حرارت عموفرج در سکانسهای متعدد برای انتخاب پاپ سیاه و امیدش به اینکه شاید خبر مذکور، از آلام و حس شرمندگی دخترش – بهخاطر سیاهبودن- بکاهد؛ تنها کاری که یک پدر دردکشیده میتواند برای درد دخترش انجام دهد؛ دردی که درمانی برایش وجود ندارد. اپیزود سوم، «انگلستان» نام دارد و قصه عشق توماج، پسر عموفرج، است که برای رسیدن به عشقش، تمرین شنا میکند تا بتواند طول کانال مانش را شنا کند؛ توماج، تمام داروندارش را در اختیار هستی -شخصیت اصلی اپیزود اول- میگذارد که او به عشقش برسد. از سوی دیگر، در اپیزود دوم، هستی محرم و همراز ترانه بود و کمکش میکرد که به عشقش برسد. رابطه این سه شخصیت با یکدیگر و کمک به همدیگر، خط ربط این سه اپیزود است؛ انگار سه شخصیت، شخصیت واحدی هستند که در قصههای متفاوت، در جستوجوی یک رؤیای مشترک هستند. با این ربط و مضمون مشترک و بهرهگیری از شخصیتها و لوکیشن یکسان، کارگردان توانسته است این سه اپیزود را در قالب یک روایت منسجم برای مخاطب بیان کند و ارتباط اپیزودها، به خوبی ساخته شود. روایت به پایان میرسد و هر سه شخصیت در هزارتوی تنهایی خود غرق میشوند. موسیقی شاد جنوبی، غمی دارد که اگر به لحن و حس آن دل سپرده شود، قابل ادراک است؛ حسی که شخصیتهای داستان فیلم «پاپ» را در اوج شادی، در ترانه محزون جنوب غرق میکند.