لانتوری یک قصّه ی عاشقانه است. یک عاشقانه ی «مریض» که دهها قصّه و حرفِ دیگر نیز دربر دارد. لانتوری یک فریاد است، یا یک تلنگر، یا حتّی یک پسِ گردنیِ محکم… تا شاید از خواب بیدار شویم.
سینماسینما، پدرام عبهر:
«یک پسگردنی محکم»
«بچه ها شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ میزنند… و قورباغه ها جدی جدی می میرند.»
شاید اگر بخواهیم «لانتوری» را در یک جمله خلاصه کنیم، این شعرِ اریش فرید، که آن را در طولِ فیلم از زبان یکی از کاراکترها میشنویم، بهترین گزینه باشد.
لانتوری یک قصّه ی عاشقانه است. یک عاشقانه ی «مریض» که دهها قصّه و حرفِ دیگر نیز دربر دارد. لانتوری یک فریاد است، یا یک تلنگر، یا حتّی یک پسِ گردنیِ محکم… تا شاید از خواب بیدار شویم.
لانتوری مشخّصاً شعار میدهد، از همان ابتدا، و ابایی هم از این قضیه ندارد. اصلاً درمیشیان فیلم را ساخته که با صدای بلند شعار بدهد؛ چون حس میکند که لازم است. رضا درمیشیان پیش از این در «بغض» و بهویژه در «عصبانی نیستم» نیز تقریباً به همین شیوه حرفهایش را فریاد زده بود، و حالا در لانتوری بغضها و عصبانیت ها و دغدغه های دیگری را در کنارِ برخی از همان قبلیها فریاد میزند.
با این حال، هرچند فیلم پر از شعار است امّا به یک فیلم شعاری یا شعارزده تبدیل نشده است. چرا؟ شاید مقایسهی «لانتوری» با «بادیگارد» ابراهیم حاتمیکیا در نحوهی شعار دادن، تفاوتها را برایمان روشن سازد. حاتمیکیا و درمیشیان، هردو، در بادیگارد و لانتوری شعار میدهند امّا درمیشیان برای روایتِ داستانِ لانتوری فرمی را انتخاب کرده که شعار دادن خللی در روندِ داستان ایجاد نمیکند. لانتوری قصّهای را تعریف میکند و لابلای معرّفی شخصیتها و روایتِ داستان، نظرِ افرادِ مختلف را دربارهی این قصّه ی «واقعی» جویا میشود. این آدمهای مختلف که روانششناس و جامعه شناس و شاعر و دانشجو و کارگر و پزشک و غیره و غیره هستند، هر کدام نظر خود را دربارهی واقعهی موردِ بحث فیلم میدهند و خب طبیعی است که لابلای حرفهایشان شعار هم بدهند؛ شعارهایی که گاه حرفِ خود درمیشیان است و گاه نظرِ مخالفِ او. امّا نکتهی مهم این است که درمیشیان دغدغه ها و حرفها و شعارهایش را در دهانِ کاراکترهای فیلم نمیگذارد که وسط اختلاط کردنشان شعار بدهند، و اجازه نمیدهد این دغدغه ها روندِ روایتِ فیلم را دچار اختلال کنند. امّا برعکس، دیالوگهای بادیگارد یک خط در میان شعار است، دغدغه های ایدئولوژیکِ کارگردان است، و این به فیلم ضربه میزند.
دیگر ویژگی مثبتِ لانتوری این است که رک و راست حرفش را میزند امّا دیدگاهها و رویکردهای مختلف و مخالف را هم سانسور نمیکند. هردو را نشانتان میدهد و به گوشتان میرساند و قضاوت را به خودتان واگذار میکند. با این حال سعی نمیکند حرفش را غیرِ مستقیم و در لفافه به مخاطب تزریق کند، بلکه خیلی شفّاف میگوید این دیدگاههای ضدّ و نقیض وجود دارد، امّا نظر من مشخّصاً این است.
امّا به اعتقاد من، مهمترین ویژگی لانتوری، از لحاظ محتوایی، این است که در مورد هیچ چیز قضاوت مطلقی ندارد و حکم قطعی صادر نمیکند. در واقع مخاطب را با این سؤالِ بزرگ روبرو میکند که در مورد جرایم و فجایعی که در اطراف ما رخ میدهد، هر یک از ما (یا به عبارتی «جامعه») چقدر مسئولیم؟: «تو وجود هر کدوم از ما یه “هیتلر” هست یه “ماندلا”! … جامعه است که باعث میشه کدومو بیرون بیاریم…» (بخشی از دیالوگ فیلم).
رضا درمیشیان بار دیگر در لانتوری نشان داد که چقدر کارگردانِ کاربلدی است، چقدر قصّه گوی خوبی است و چقدر جسورانه میتواند با فرم بازی (یا حتّی بازیگوشی) کند. بازی همه ی بازیگرانِ فیلم یکدست و عالی است و البتّه نوید محمّدزاده بار دیگر شگفت زده تان میکند، این بار در نقشی متفاوت – نوید که غالباً او را در نقشِ شخصیتهای برونگرا و عصبی و پرخاشگر به خاطر میآوریم، این بار شخصیتی درونگرا و دیوانه را بازی میکند که از درون آشفته ولی در ظاهر معمولاً آرام است.
لانتوری فیلمی است که قطعاً مخالف زیاد خواهد داشت. خیلی ها این فیلم را دوست نخواهند داشت. بسیاری آن را «سیاهنمایی» خواهند خواهند و خواهند کوبید. امّا شخصاً معتقدم که این فیلم را باید دید. البته اگر تا به حال به تماشایش نرفته اید، بدانید و آگاه باشید که قرار است با روح و روانتان بازی کند.