بازیگر نمایش مرگ فروشنده میگوید: این سینما و بازیگری به درد مردم میخورد تا بدانند در پسِ کوچکترین خطا؛ فاجعهای خوابیده. میزان خشونتها بسیار بالاست. واقعیت این است که مردم یکدیگر را دوست ندارند و هر کسی به نوبه خود جرمهای کوچکی مرتکب میشود.
در کنار جایزه بزرگ و ارزشمند نخل طلا برای فیلمنامه فیلم سینمایی فروشنده، اخذ جایزه بهترین بازیگر مرد توسط شهاب حسینی دستاوردی بیمانند بود آنهم در سینمایی که نقد جدی به حوزههای مختلف بازیگری آن وارد است. این جایزه میتواند اعتبار و نفسی تازه برای بازیگران سینمای ایران باشد. اما نباید فراموش کرد این موفقیت بر تجربه و پشتکاری فروان و بیچشمداشت ازسوی جامعه تئاتری ایران تکیه زده است. محمودرضا رحیمی، استاد دانشگاه و مدرس بازیگری در آموزشگاه سمندریان است. او بازیگر نقشی در نمایشنامهای به همین نام (فروشنده) است که به کارگردانی نادر برهانی مرند روی صحنه رفته است. گذشته از مفهوم این اثر که متنی کاملاً ضدسرمایهداریست و زمانی در آمریکا نوشته و اجرا شد که برای دولت آمریکا ننگ بود شهروندانش تابع نظامهای سوسیالیستی و کمونیستی باشند و از همین رو میلر چارهای جز خروج از آمریکا و اقامت اجباری در پاریس نداشت اما نسخه سینمایی این اثر به ایران امروز چشم دوخته است. رحیمی که خود در نسخه صحنهای این اثر بازی کرده است؛ میگوید: بعد دیدن فیلم متوجه شدم چرا موضوع فیلم باب میل و سلیقه برخی از مردم نبوده است. فضای نقد از نظر مردم خدشهدار است. وقتی آنها میبینند که فعل هنر کاملا در خدمت نمایش معضلات اجتماعی و رفتارهای غیرمتعارف آنها صرف شده؛ جلوی آن موضع میگیرند. آنها رفتارهای خودشان را جلوی چشمشان میبینند. جرایمی که شاید در نگاه اول؛ خرد به نظر برسند اما همین خردهجنایتها و خردهمعضلات فرهنگی میتواند باعث فجایع هولناکی شود این درحالیست که مردم معمولا دوست ندارند نقد بشوند همانطور که مدیران و مسئولان ما.
بازیگر نمایش فروشنده چنین ادامه میدهد: مردم در سینما وقایع را در محیط کوچکتری نگاه میکنند و بعد به نقد مینشینند و در رابطه با آن تصمیم میگیرند. البته در نسخه سینمایی این موفقیت ناشی از مهارت انکارنشدنی اصغر فرهادی در تئاتر است که میتواند سوالی به این بزرگی را برای تماشاگر بهوجود بیاورد و موجب شود از خودش بپرسد؛ اگر من هم در این وضعیت قرار بگیرم همین خطای انسانی را مرتکب خواهم شد؟! این فرآیند باید در این فیلم اتفاق میافتاد که افتاد.
این استاد دانشگاه چنین ادامه میدهد: باید فیلم به مخاطب ضربه بزند. باید بایستیم. باید خودمان را نگاه کنیم. باید خودمان را قوی کنیم. همه ما در مورد جریان شهری و زیست شهری بسیار ضعیف هستیم و این کاملا در جامعه مشهود است. میزان خشونتها بسیار بالاست. مردم همدیگر را دوست ندارند به خاطر همین هر کسی به نوبه خود جرمهای کوچکی را انجام میدهد. یکی مسیر یک طرفه را خلاف میرود یکی دوبله پارک میکند یکی با موتور در پیادهروها میآید. هر کسی جرمهای کوچک توجیه شدهای را برای خودش انجام میدهد و در کلیت شما با یک جامعه بینظم طرف هستید که اگر کمی نگاه هنری داشته باشید یعنی نگاه هنر نگاه زمینی؛ دچار اضطراب و تشویش میشوید از جامعهای که در ان زندگی میکنید.
بازیگر نمایش مرگ فروشنده ادامه میدهد: اضطرابهایی که در فیلم نشان داده میشود از جنس زمینی است. بازیگر میایستد؛ تصمیم میگیرد که ممکن است درست یا غلط باشد اما دنبال تصمیمش را میگیرد. اینها اتفاقات روزمرهای است که خیلی به نمایش و سینما نزدیک است چون سینما غیر از این نیست مگر اینکه بخواهیم نشان بدهیم مردم کشور ما هیچ ایرادی ندارند که آن هم نمیشود. ایراد همه جا وجود دارد. ما شاهد یک نقد بسیار ساده و نه حتی نقدی کنشگرانه از جامعه امروز هستیم.
محمودرضا رحیمی درباره نحوه هدایت بازیگران در چنین اثری میگوید: در ساخت چنین اثری باید زیرکی در هدایت بازی بازیگران داشت و بابت این کار به کارگردان تبریک گفت. کارگردان با جاگذاری اتفاق تنشزای اول فیلم که براساس یکسری از خطاها یک خانه را در حال فروریختن نشان میدهد، به ما میگوید متوجه نتایج کنشها باشید. این نگاه خیلی سمبلیک است. در ابتدای فیلم اتفاق میافتد و بعد با همان ورودی که شهاب حسینی دارد خودش را معرفی میکند.
مولف کتاب تربیت حس بازیگری ادامه میدهد: شهاب فردی مثل بقیه آدمهاست. امکان دارد گاهی بترسد، امکان دارد مشوش شود، فعالیت اجتماعی انجام میدهد حتی پلانی که فردی معلول را روی شانههایش میگذارد و از ساختمان پایین میآید؛ او را عادیتر جلوه میدهد. او شخصیست که اگر در خیابان هم راه میرود و اگر پیرزنی سبد سنگینی را حمل میکند؛ دستش را میگیرد و زنبیل را تا خانه پیرزن همراهی میکند. شهاب حسینی نیز خیلی زیرکانه این مساله را درک کرده و اجازه میدهد که نتایج کنشها، شخصیتش را معرفی کند. بنابراین میبینیم از حملههای هیستریکی که در نقشهای دیگر مانند فیلم درباره الی یا جدایی نادر از سیمین در او میدیدیم؛ اینجا خبری نیست. فقط یکبار در یکجا این رفتار هیستریک دیده میشود.
این استاد دانشگاه با تمجید از کارگردانی اصغر فرهادی این اثر میافزاید: کارگردان باهوش خاصی کنشها و اکتهای بازیگرانش را پایین آورده و آنها را در جریان داستان استفاده کرده و چون قصه قدیمی و کنشگرایانه است و نگاه کاملا اجتماعی دارد؛ از الگوهایی که فراذهن بشریت باشد در آن خبری نیست و الگوهای آن کاملا واقعیست. بنابراین بازیگرها فقط خودشان را در داستان رها کردهاند و این خیلی خوب است. ما در این اثر خودنمایی نمیبینیم حتی در سکانس اولیه پشت گردن شهاب را میبینم نه خود شخصیت. اینها زرنگیهایی است که باید در سینماگران ما باشد و ما میبینیم که از آنها خیلی خوب استفاده شده.
داور جشنوارههای مختلف میگوید: حتی در پلانی که خانه در حال تخریب است، آن میزان ترس و وحشتی که در این آدمها باید ببینیم را نمیبینیم. چون آنها از قبل این ترکها را دیده و با آن کنار آمدهاند و نیازی به غلو احساسات ندارند. ما هرگز آن میزان انفجار را در رفتارهای بازیگران نمیبینم.
او درباره سبک مورد استفاده بازیگردانی در این فیلم میگوید: کارگردان از این بازیگران یک نوع شیوه بازیگری به نام فیکس فیریزین خواسته است. این شیوه برپایه ایستادگی بدون التهاب اضافه و فقط در جریان داستان قرار گرفتن؛ فریز و یخ بودن است.
وی ادامه میدهد: ما ایرانیها به واسطه شرقی بودنمان ابتدا احساس و سپس عقل را سرلوحه تصمیماتمان قرار میدهیم. ما بیشتر احساسی هستیم پس در تلاطمها باید انفجاریتر واکنش نشان دهیم اما در این فیلم این بازی را در شخصیتها نمیبینیم.
وی درباره چگونگی باورپذیری نقش عماد میگوید: فکر میکنم شروع خوب بازی شهاب حسینی تا انتهای فیلم به او کمک میکند و زمانی که آن سیلی را به آن پیرمرد میزند؛ سیلی را باور میکنیم و انگار آن سیلی را ما خوردهایم و همانقدر شگفتزده میشویم. خیلیها نمیتوانند حدس بزنند ویلی لومان خود شهاب حسینی نیست درحالیکه او همین پیرمرد است که در اواخر فیلم تازه وارد جریان فیلم میشود به همین دلیل این فیلم یک اقتباس بسیار زیباست.
وی درباره این شخصیت در فیلم فروشنده میگوید: شخصیت ویلی لومان در فروشندهای که اصغر فرهادی ارایه داده؛ بسیار خوب و درست اقتباس شده. او قهرمان مدرن مرد فروشنده است که از ابتدا تا انتها وجود دارد ولی در اینجا تنها در پنج سکانس انتهایی فیلم وجود دارد و شما به یکباره متوجه میشوید تمام پیشبینیهایی که راجع به فیلم کردهاید غلط از آب درآمده و اصلاً اتفاق به گونه دیگری پیش میرود و ویلی لومان هم شخص دیگری است.
این استاد دانشگاه ادامه میدهد: ویلی لومان همین شخصیتی است که حتی با سن بالا قابل باور نیست اما وقتی کفش را از پایش درمیآورد؛ او را باور میکنیم و متوجه میشویم پای همین آدم است که آسیب دیده و ما دوست داشتیم در این لحظه سینمایی فوقالعاده احساس کنیم که کاش این پیرمرد ویلی لومان نبود. در هر لحظه با خودمان کلنجار میرویم که این پیرمرد پایش زخمی نباشد اما متاسفانه مجرم همین پیرمرد است چون گوشی تلفن همین آدم عوض شده و همه چیز دال بر آن است که پیرمرد جرم را مرتکب شده اما مرتب با خود میگوییم کاش این اتفاق نیفتاده بود چون اصلاً دوست نداریم به آن طبقه سنی جامعه نقد و آسیب وارد شود.
وی درباره نقد درست مردم توسط اصغرفرهادی میگوید: کار بسیار بزرگ دیگری که فرهادی انجام داده؛ نقد خردهجنایتهای مردم است. وقتی که شهاب حسینی سراغ داماد میآید، داماد ماشینش را دوبله و غیرمجاز پارک کرده. این یک جرم کوچک است. وقتی شهاب حسینی وارد مغازه میشود داماد ترسیده و این ترس به خاطر آن است که ماشین را دوبله پارک کرده. همین ترس باعث میشود مخاطب فکر کند داماد مجرم است درصورتیکه او فقط از جریمه پارک دوبل وانتش میترسد.
رحیمی درباره استفاده از تکنینکهای تئاتری در هدایت بازیگران این فیلم میگوید: به نظرم فرهادی از پارامترهای سکانس تئاتر هم خوب استفاده کرده چون فرهادی از بازیگران خواسته واقعیت را آنچنان که واقعیت دارند، نشان ندهند بلکه واقعیت خودشان را نشان دهد. زیرا تلخی در واقعیت آنقدر زیاد است که اگر قرار باشد رفتارها هم آن تلخی را نشان دهند؛ دیگر غیرقابل باور میشود.
وی ادامه میدهد: ما هیاهو و جنب و جوش زیاد زندگی تئاتری را در فیلم میبینیم. جنب و جوش زیاد مثلاً در گریم، طراحی لباس، صحبتهای متوالی کارگردان با عوامل و … دقیقاً دارد تئاتر را نیز معرفی میکند. هیچ جای دنیا به این شکل نیست که پنج دقیقه قبل از اجرا؛ بازیگر اصلی هنوز مشغول گریم باشد و راجع به هر چیز که دوست دارند؛ صحبت کند. بازیگر باید تمرکز داشته باشد. همه جای دنیا اتاقی به نام اتاق آبی است که بازیگران در آن متمرکز میشوند و با دنیای بیرونشان قطع رابطه میکنند.
رحیمی درباره انتخاب شهاب حسینی برای نقش ویلی لومان سکانس تئاتر میگوید: انتخاب شهاب حسینی به عنوان ویلی لومان کمی دور از ذهن بود. شاید فرهادی باید از قهرمانپردازیهای هالیوودی استفاده میکرد چون نقش ویلی لومان جاافتادگی خاصی را میطلبید.
او درباره نقدهایی که به بازی ترانه علیدوستی وارد آمده نیز میگوید: نقدهای زیادی از بازی ترانه علیدوستی شنیده بودم حال آنکه ترانه بد بازی نمیکند. او در این سالها ما را به یقین رسانده که بازیگر باهوشی است هرچند سن و سال کمی دارد اما یک اشتباه در ابتدای این فیلم وجود دارد و آن نوع معرفی از ترانه است.
وی چنین ادامه میدهد: ترانه سراسیمه با یک قیافه شبیه بیتا فرهی در فیلم بانو، آدمی که انگار دارای نوعی پارانویاست، از در بیرون میزند و خود را شبیه الگوهای قدیمی بازیگری میکند که بارها در کاراکترهایی مانند سوسن تسلیمی با بازیهای درشت سایکوتیک دیدهایم یا مثلاً بیتا فرهی در آثار مهرجویی که بسیار درخشیده است. این نوع معرفی ناخودآگاه به ما نشان میدهد این شخصیت، یک شخصیت درونی است. موهای بیگودی زدهای از روسریاش بیرون زده؛ او را آدم ناآرامی نشان میدهد. در سکانس ابتدایی فیلم آنقدر تشویش و اضطراب بالاست که ناخودآگاه شخصیتی مانند ترانه را میقاپیم که خیلی عصبی – روانی معرفی میشود.
رحیمی درباره ضرورت شخصیت علیدوستی در فیلم میگوید: هرچند میدانم فرهادی این شخصیت را گذاشته تا بگوید کمی اختلال روانی دارد و حواسپرت است، در را بیخودی باز میکند، مراقب خودش نیست ولی شدت اولیه بازی؛ ترانه را دارای یک رفتار پارانورایی نشان میدهد. شما نوع بیرون آمدن شهاب حسینی را نگاه کنید و آن را با ترانه علیدوستی مقایسه کنید. نوع بیرون آمدن علیدوستی شاید گمان بیماری روانی را به مخاطب ارایه دهد. نکته مهم اینکه در ادامه فیلم این روند ادامه پیدا نمیکند و انتظاری که تماشاگر از معرفی شخصیت رعنا دارد؛ برآورده نمیشود.
بازیگر نمایش مرگ فروشنده با متمایز دانست بازی شهاب حسینی ادامه میدهد: بازی شهاب حسینی بسیار منظم و خوب جلو میرود. حتی در سکانسی که مقابل دوستش قرار میگیرد و میگوید: تو چرا این خانه را به ما دادی و این درست زمانیست که فهمیده همین دوستش با مستاجر خود در رابطه بوده است. اینجا جا دارد شهاب حسینی یک رفتار هیستریک از خود نشان دهد، اما باز رفتار قبلی خود را نشان میدهد یعنی همان شخصیتی که از قبل به ما معرفی کرده. این صبوریها بسیار خوب است. بازیگران سینما باید خودشان را به داستان و کارگردان بسپارند که مطمئناً اتفاقهای خوبی برایشان میافتد. به نظرم برای شهاب حسینی در این کار اتفاق خوبی افتاد چون ما انتظارهایی از او داریم که در فیلم فروشنده به درستی وارد جریان دیگری میشود.
رحیمی درباره شیوه استفاده از بازیگران فرعی در سینما میگوید: نکته مثبت دیگری که در فیلم فروشنده وجود دارد و عدم رعایت این نکته سریالها و فیلمهای سینمایی ما را با مشکلات فراوانی روبرو کرده، استفاده از بازیگران فرعی است. متاسفانه انگار نقشهای فرعی را از سر کوچه میآورند. درصورتیکه این نقشهای فرعیست که قهرمان را تبدیل به قهرمان میکند. در فیلم نقشهای فرعی بسیار دقیق انتخاب شدهاند. چه انتخاب خوبی برای شخصیت بن که هوشنگ قوانلو باشد. اینها چیزهایی است که به نظر من خوب است که دیده شوند مثل همان نقشی که داماد بازی میکند که بسیار هم عالیست. حتی نقشهای عادی؛ بسیار عالیاند. خود شخصی که مرتکب خطا شده؛ همان پیرمرد چقدر خوب چه در پردازش و چه در بازی حضور دارد و همین خوبیهاست که باعث میشود داستان به صورت معرکهای تبدیل به یک فیلم خوب شود.
رحیمی میگوید: این نقد به سینما و تلویزیون وجود دارد که آدمهای ناشی را برای نقشهای فرعی خود نیاورید؛ چون آنها روال اصلی داستان را برهم میریزند، قهرمان شما را نابود میکنند و باورپذیری اثر را از بین میبرند. این فیلم بزرگترین موهبتش دقت و ریزبینی در انتخاب نقشهایی حتی با دو سه خط دیالوگ است. به نظرم تمام این موفقیتها برای اصغر فرهادی به خاطر تبحر وی در تئاتر است.
رحیمی اشارهای هم به دوران دانشجویی اصغر فرهادی کرده و میگوید: وقتی فرهادی در زمان دانشجویی دو تئاتر را روی صحنه برد؛ همانها هم جزو کارهای خوب بود. من و فرهادی سه سال در زمینه آکادمیک با هم تفاوت داریم. او در همان زمان هم جزو بهترینها بود.
او درباره عصیان در بازیگری میگوید: باید بدانیم که بازیگر را عصیانش بازیگر میکند. بازیگری که عصیان نداشته باشد بازیگر نیست. در عرصه بینالمللی نیز همین طور است تمام بازیگرهای برتر بینالمللی دارای عصیان شخصی خود هستند. به نظرم وقتی فرهادی این فضای تئاتری را آنقدر خوب توانسته به گروهش منتقل کند که آنها به راحتی در کنار هم عصیان کنند. بازی فیکس فریزی که این بازیگرها انجام میدهند به خاطر همین عصیان است.
رحیمی این چنین ادامه میدهد: اگر شما یک سیلی بخورید؛ فرار میکنید. وقتی سه تا سیلی میخورید؛ گریه میکنید ولی اگر ده سیلی بخورید؛ دیگر بیحس میشوید. دیگر پوست درد را قبول نمیکند. آدمهایی که فرهادی در فیلمش نشان میدهد؛ همانهایی هستند که از جامعه صدتا سیلی خوردهاند. بنابراین به بیحسی رسیدهاند و فقط باید دنبال نجات جانشان باشند. این مقوله هم یک عصیان خاموش را میطلبد.
این استاد دانشگاه اضافه میکند: نباید عصیان بازیگر سرکوب شود چون بازیگر عصیانگر است. فکر میکنید چرا فرهادی به جای ترانه علیدوستی، لیلا حاتمی را نمیآورد؟ لیلا حاتمی خیلی پختهتر میتواند بازی کند. شاید به خاطر اینکه چهره لیلا حاتمی تهاجم بیشتری نسبت به ترانه علیدوستی دارد. فرم گونههایش، چانه، گرد بودن صورتش و … باعث شده عصیان ترانه علیدوستی بسیار زیرپوستیتر باشد. یا چرا در جدایی نادر از سیمین وقتی که شهاب حسینی سرش را به دیوار میزند؛ میگوییم وای عجب سکانسی اما وقتی که پشت صحنههای آن بیرون میآید؛ متوجه میشویم شهاب به صورت بداهه این کار را کرده و اصغر فرهادی گفته خوب است….
رحیمی ادامه میدهد: این همه به خاطر این است که ما اصلاً از این شخصیت انتظار چنین بازی را نداریم چون از همان ابتدا مجری خوشسیما، خوشصحبت و خوش برخورد بود و ما چنین حجم پراتیک بودن فعالیت و کنش عصبی را از این آدم ندیده بودیم. در سوپراستار گوشهای از این موردی که خدمتتان عرض کردم را رو کرد. در جدایی نادر از سیمین یک نقش ۲ عالی بود و در اینجا هم وقتی نقش یک را میگیرد همان رویه را پیش میبرد. آنقدر که در لحظهای که پولها و داروها را به آن پیرمرد میدهد واقعاً ما انتظار زدن سیلی را نداریم. این سیلی صورت همه ما را به درد میآورد. حمید سمندریان همیشه می گفت ۹۰ درصد موفقیت یک فیلم در انتخاب عوامل بسته میشود. انتخاب عوامل خیلی مهم است. در این فیلم همین انتخاب درست؛ اصغر فرهادی را نجات میدهد.
محمودرضا رحیمی درباره نقدهایی که به سیاهنما بودن فیلم اشاره دارند نیز میگوید: این فیلم سیاهنما نیست بلکه شاکله یکسری خردهجنایتهاست. شهاب حسینی سرکلاس خوابش میبرد و زن بدون رعایت نکات ایمنی در را روی هرکسی بازمیکند. زن بیحوصله و کسل نسبت به زندگی است و فشار را روی شوهرش آوار میکند. شوهر خسته است، گاهی هم این عدم عدالت در برخورد با شاگردانش نیز دیده میشود. همه این آدمها آدمهای این اجتماع هستند، همه شخصیتها خاکستری هستند و هیچکدام بیگناه نیستند.
وی ادامه میدهد: در این فیلم همه نقشها نقش هستند. هدف فرهادی قابل باور کردن این آدمها برای مخاطبان است. او با داستانهای کوچک خیلی سریع بازیگرانش را معرفی میکند و خیلی سریع از کنار آنها عبور میکند و ما آنها را قبول میکنیم.
رحیمی درباره جایزه نخل طلا بهترین بازیگر و فیلمنامه برای این فیلم نیز میگوید: جشنواره کن سیاستهای خودش را دارد و حتماً داورهایی دارد که صرفاً برای نمایش فیلم در آن مکان حضور ندارند. آنها میدانند دارند چه کار میکنند برای همین جشنواره کن جزو جشنواره مهم دنیاست. این اتفاق بزرگ فرهنگی، هنری و حتی سیاسی میتواند کشوری مثل ایران را بزرگ کند. اگر آنها جایزه فیلمنامه را به این فیلم دادند؛ به خاطر این است که فیلمنامه بسیار درست طراحی شده. جای کاراکترها مشخص است گویی که به ما میگوید احتیاج به کارگردانی ندارد و خودش کاملاً گویاست. یک اثر تا وقتی منطقهای نباشد؛ جهانی نمیشود. اثر منطقهای بسیار زیباست. کاراکترهای این فیلم بسیار شرقی و خاورمیانهای هستند چون در خاورمیانه احساس گناه از خردهجنایتها بسیار زیاد است.
این استاد دانشگاه میافزاید: ما بیشتر به سمت گناه نکردن پیش میرویم و مدام به گناه فکر میکنیم پس بیشتر ناراحت می شویم که مبادا گناه کنیم و این باعث بیثباتی ما میشود و درنهایت باعث گناه. آدمهای فیلم فرهادی همه احساس گناه دارند، خودشان را در شرایط زندگی رها کردهاند و فقط میخواهند ببینند آخرش چه میشود و همینطور جلو میروند. هیچکدام نمیایستند. همه چیز سریع اتفاق میافتد و اینها المانهایی است که فیلم را به شدت منطقهای میکند و باعث میشود فیلم در یک جشنواره بزرگ بینالمللی دیده شود.
وی درباره جایگاه نمایشنامه مرگ فروشنده در غرب نیز میگوید: در اروپا و آمریکا خیلی خوب متنِ مرگ فروشنده را میشناسند. مرگ فروشنده ۲۷ سال پیاپی در سالن یوجیل اونیل برادوی اجرا شده. این نمایشنامه جزو متنهاییست که هنوز جزو ده متن برتر دنیاست. این متن بسیار مهم است چون چند برهه مختلف تاریخی آمریکا را بازگو میکند. اما واقعا تا کتاب مرگ فروشنده آتور میلر را نخوانده باشی نمیتوانید درک درستی از فیلم داشته باشی. از چند مخاطب عام که فیلم را دیده بودند وقتی درباره فیلم پرسیدم آنها فکر میکردند این فیلم مانند فیلمهای معمولی دیگر است و چیز خاصی ندارد.
این بازیگر درباره احتمال کسب دوباره اسکار برای سینمای ایران نیز چنین میگوید: به نظرم اسکار اتفاق نیست. کاری که فرهادی و گروهش انجام داده، اتفاق است. او فیلمی ساخته است که براساس آن ما باید کمی خشونتهایمان را کم کنیم و وقایع را درست بیینیم. ما با یک فیلم خوب مواجه هستیم و با بازیهای خوب و غافلگیرکننده. تمهای اصلی و فرعی این فیلم برای امثال ماست. این فیلم نماینده بسیار خوبی برای سینمای ما میتواند باشد همین که هست باعث افتخار است. باید دست از این قهرها، غضبها و نفاقها برداریم و بگذاریم رویه سینما توسط مردم داوری شود.
او میافزاید: این سینما به درد مردم میخورد تا بدانند در پسِ کوچکترین خطا؛ فاجعهای خوابیده است. مردم باید آنقدر قوی شوند که وقتی در تنگناها قرار میگیرند؛ بهترین تصمیم را بگیرند حال آنکه آنها واقعا نمیدانند دارند چه کار میکنند چون بسیار عصبی هستند.
رحیمی درباره تحلیل تکنیکی بازیگران فیلم فروشنده نیز میگوید: نقش مجموعه قراردادهایی است که بازیگر رعایت میکند و نباید از آن عدول کند. در سینما به خاطر متقاطع بودن پلانها نگه داشتن این قراردادها بسیار سختتر است. مگر آنکه بازیگران آنقدر باهوش باشند که وقتی قراردادی را گذاشتند بتوانند راکورد آن را حفظ کنند تا در سکانسهای متعدد آن را درست ایفا کنند. اگر توجه بکنید بالاخص در بازی شهاب حسینی؛ بدن او بدنی است بسته. بدنی که در آن عصیانگری دیده نمیشود. دستها درونی است و زیاد حرکت نمیکند. بدن زیاد فضا را اشغال نمیکند. نگاهش از سمت خط افق به سمت پایینتر است جز زمانی که به واسطه قدرت معلم بودنش؛ در کلاس درس است. حس کنجکاوی که بعد از اتفاق برای همسرش برای او به وجود میآید و دنبال آن قضیه رفتن با بیشتر خم کردن سرش و نگاه کردن به سمت پایین به ما منتقل میکند. قدمهایش کمی کوچکتر میشود هنوز دستها به سمت داخل حرکت میکند اما هنوز تزلزل در آنها وجود دارد و اگر بیشتر دقت کنید در مسیری که میرود مسیر را قطع میکند میخواهد برگردد حرفی را بزند اما نمیتواند.
او میافزاید: همه اینها در مجموع فضایی را در ساختمان نقش برای ما به وجود میآورد تا متوجه شویم این بازیگر برای نقشش فضای استروتیپی که خیلی تخت است را به ما نشان میدهد. شهاب خیلی خوب درک کرده که قهرمانان امروز قهرمانان اسطورهای نیستند و براساس ضعفهایشان قهرمان میشوند نه براساس قدرتهایشان. او هیچ ابایی برای لو رفتن ضعفهای کاراکترهایش ندارد. خصوصا وقتی عصبانی میشود. کلاس پر از خندهای که با بچهها دارد را تبدیل به یک جو عصبی میکند. در آن سکانس بسیار خوب چانه خود را به سمت پایین میکشد و نوع عصبیت خود را نشان میدهد و چشمهایی که زیاد به اطراف حرکت میدهد؛ اینها قراردادهایی است که خیلی خوب انجام میدهد. و درنهایت به یک نتیجه خوب میرسد. وقتی سیلی را میزند بدن دوباره سامان میگیرد، صاف میشود و در ادامه سراسیمگی درستی که برای پیدا کردن داروی آن شخص انجام میدهد. همه اینها را میتوانیم به نوعی دیگر در نقش عصارهای راننده وانت ببینیم. از لحظه ورود به ساختمان وارد فضای ناشناختهای شده تا زمان خوردن سیلی و در انتها نادم و پیشیمان از آن خانه بیرون میآید و این را در بازی و خط بدنیاش برای ما روشن میکند که سیلیای که خورده، حقش است.
رحیمی درپایان میگوید: تضادی که در نقش یافت میشود، مهمترین تضاد دراماتیکی است که بازیگر باید متوجه آن شود و مورد استفاده قرار دهد و آن تضاد با خودش است. ترانه علیدوستی نیز با چشمهایش و بیحالی تعمدیاش خودش را در این فاجعه مقصر قلمداد میکند.
منبع: ایلنا