سینماسینما، ایلیا محمدینیا:
«قلب سیمرغ» به جهت آنکه سالهاست از تولیدش میگذرد (این انیمیشن با چهار سال تولید در سال ۹۰ آماده نمایش شد) و در این میان تکنیکهای روز جهانی حوزه انیمیشن به جهت تولید و ساختار در این عرصه سرعتی سرسامآور داشته است و از طرفی مخاطبان داخلی انیمیشن در سالهای اخیر به مدد گسترش رسانهها امکان دانلود و دسترسی آسان به آخرین ساختهها و تولیدات این عرصه را دارند، قابل قیاس نیست. طبیعی است انیمیشنی همچون «قلب سیمرغ» در مقام قیاس با بهترین آثار سینمایی روز در حوزه انیمیشن، چه در مقام تکنیکهای روز در این عرصه و چه در مقام هزینههای تولید، بیشتر یک شوخی ناامیدکننده باشد. به همین جهت به لحاظ تکنیکی امکان تحلیل با توجه به شرایط کنونی وجود ندارد، چراکه فاصله تولید انیمیشن «قلب سیمرغ» و اکران آن برای یک اثر انیمیشن بسیار زیاد است. (اکران فیلم تنها به همت و مدد گروه سینمایی هنر و تجربه حاصل شده است و معلوم نبود که اگر در این گروه نمایش داده نمیشد، تا چند سال دیگر در آرشیو مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی بهعنوان تهیهکننده و سرمایهگذار باقی میماند و خاک میخورد.) وقتی میخواهیم فیلمی سینمایی در حوزه انیمیشن تولید کنیم، باید بدانیم که به جز تفاوت در ساختار و تکنیکهای تولید، در بقیه امور شامل مسائل مربوط به اکران عمومی، هزینههای تبلیغاتی، زمان مناسب اکران، جذب مخاطب هدف، بازاریابی و… اکران یک انیمیشن سینمایی با یک فیلم سینمایی تفاوت چندانی ندارد و به نظر مصایب و مشکلات اکران فیلمهای سینمایی انیمیشن در ایران به جهت آنکه اکران گسترده اینگونه فیلمها در اینجا چندان مسبوق به سابقه نبوده، بیشتر هم هست. وقتی فیلمی چون «قلب سیمرغ» با صرف چهار سال زمان تولید و درگیری کاری بیش از ۹۰ نفر به سرانجام میرسد، طبیعی است که میبایست همچون یک فیلم سینمایی به آن نگاه میشد، که با توجه به فاصله تولید و اکران، باید گفت که اساسا این اتفاق نیفتاده است. چراکه به بخش اکران فیلم بهعنوان یک امر حیاتی در ادامه چرخه تولید فیلمهای سینمایی انیمیشن فکر نشده بود. نه تفکر تخصصی در این زمینه وجود داشت و نه اراده حرفهای جهت امورات بعد تولید انیمیشن سینمایی در میان بود. با اشاراتی که رفت، تلاش میکنم به لحاظ فیلمنامه اثر آن را مورد تحلیل قرار دهم.
سینمای ایران همیشه از کمبود فیلمنامهنویس حرفهای رنج برده است. حال اگر بخواهیم در حوزه نوپای ساخت فیلمهای سینمایی انیمیشن به دنبال فیلمنامهنویس حرفهای باشیم، اوضاع بسیار بغرنجتر به نظر میرسد. در کنار کمبود و بعضا فقدان امکانات تولید آثار انیمیشن که درد همیشگی این حوزه است، باید بپذیریم عدم شناخت مخاطب هدف برای تولید انیمیشن دیگر به کمبود امکانات برنمیگردد، که فقر سواد و مطالعه در شناخت منابع ادبی و بهروز کردن آنها به داستانهای روز که مناسب حال امروز مخاطب هدف باشد و اساسا شناخت نحوه ورود به قصه درد بزرگتری است که همیشه در پس کمبود امکانات و منابع مالی دیده نمیشود. در انیمیشن «قلب سیمرغ» این امر بروز بیشتری دارد. نویسندگان فیلمنامه با نگاهی به شاهنامه فردوسی بهعنوان منبع اصلی داستان فیلمشان، تلاش دارند قصهای کهن را برای مخاطب کودک و نوجوان خود روایت کنند، به نحوی که مخاطب بتواند بهراحتی با قصه فیلم ارتباط برقرار سازد. (در اینجا همچنانکه پیشتر اشاره شد، به ساختار و تکنیک فیلم کاری نداریم، که در خوشبینانهترین حالت فکر میکنیم با بهترین آثار سینمای انیمیشن جهان برابری میکند، که میدانیم اینگونه نیست.) اما در گام نخست «قلب سیمرغ» در قصهگویی و پردازش حوادث دچار لکنتهایی اساسی است. قصه این انیمیشن در سال ۲۳۰۰ روایت میشود؛ زمانی که جنگ اتمی در جریان و جهان رو به نابودی است، اژدهاک از دل کوه دماوند سربرون آورده و به جنگ با سیمرغ میپردازد. کشف خلاصه داستان تنها به مدد آنچه از زبان کارگردان در رسانهها آمده، میسر میشود، وگرنه هیچ کجای فیلم مشخص نمیشود که داستان در سال ۲۳۰۰ خورشیدی اتفاق میافتد. مشخص نمیشود دوست و دشمن کیست. مخاطب تنها به حکم فارسی صحبت کردن اندک کاراکترهای فیلم متوجه میشود که محل وقوع جنگی که نمیداند مهاجمش کیست، احتمالا در ایران یا یکی از کشورهای فارسیزبان چون تاجیکستان و افغانستان است. در بدیهیترین حالت میبایست ابتدا شخصیتهای فیلم معرفی شده و با مقدمهای هر چند کوتاه داستان اصلی در کنار داستانکهایی که نقش کاملکننده قصه اصلی فیلم را دارند، روایت شود. به عبارتی، ابتدا فیلم میبایست به تشریح و معرفی شخصیتها بپردازد و بعد معرفی موقعیت جغرافیایی که داستانی در آن اتفاق میافتد. در «قلب سیمرغ» اینگونه نیست. موجوداتی ناشناخته حمله کرده و همه چیز را نابود میکنند. مرد و زنی از زیر زمین بیرون میآیند و سوار بر ماشینی پرنده که قاعدتا نقش معرفی موقعیت زمانی وقوع قصه را دارد، از محل درگیری میگریزند و به دل کوهی پناه میبرند. آنها مینو و سپنتا هستند؛ پدر رها، همان کسی است که قرار است جهان را از پلیدیها رها سازد، و مخاطب نمیداند چرا او فرد برگزیده است. چه چیزی او را منتخب و برگزیده کرده است؟ در «قلب سیمرغ» قصه شکل نمیگیرد. داستانکها هم وجود خارجی ندارند. شخصیتها معرفی نمیشوند. طراحی صحنه و لباس فیلم سطحی است… و این سیاهه میتواند ادامه داشته باشد.
مشکل اصلی فیلم «قلب سیمرغ» نه تکنیک ضعیف آن، که البته انتظاری هم نبود، که روایت داستان یکخطی آن است. قصه فیلم به شکلی سادهانگارانه بی هیچ فراز و فرود منطقی شکل میگیرد و در این میان حضور بازیگران شناختهشدهای چون حمید فرخنژاد، پرویز پورحسینی، الهام پاوهنژاد و رضا کیانیان، بهعنوان صداپیشگان آن هم کمکی به فیلم نمیکند.
با این همه، «قلب سیمرغ» جسارتی ستودنی برای تولید نخستین فیلمهای سینمایی انیمیشن ایرانی طلب میکرد، که به نظر میرسد وحید نصیریان آن را بهخوبی داشت، هرچند جسارت بهتنهایی کافی نیست.
ماهنامه هنر و تجربه