در قصر ملفی، زمان، همان درِ از لولادرآمدهای است که دولوز میگوید، و قصر، نه مجالی برای ملکه شدن، که زندانِ دوشس است؛ میراثِ شوهرِ پیشینش، که حالا مگسانی را گردِ شیرینی جمع کرده و طُعمه برادرانی شده که دوشس را وادار می کنند تا اقرار کند:«اگر در همسایگی دیوانگان می زیستم، بیشتر حرفشان را می فهمیدم.» باران کوثری که در سالهای اخیر در نقشهای مختلفی در سینما و تئاتر درخشیده، این بار در قامتِ «دوشس ملفی» و بر اساس او، روی صحنه آمده و قهرمانی را که محمد رضایی راد و نغمه ثمینی بر اساس متن جان وبستر بازنویسی کرده اند هر شب در سالن تئاتر مستقل تهران جان می بخشد.
سینماسینما – قصر ملفی، نه مجالی برای ملکهشدن، که زندانِ دوشس است؛ میراثِ شوهرِ پیشینش، که حالا مگسانی را گردِ شیرینی جمع کرده و طُعمه برادرانی شده که دوشس را وادار میکنند تا اقرار کند: «اگر در همسایگی دیوانگان میزیستم، بیشتر حرفشان را میفهمیدم». باران کوثری که در سالهای اخیر در نقشهای مختلفی در سینما و تئاتر درخشیده و همین چند روز پیش هم تندیس جشن هجدهم خانه سینما را برای بازی در «کوچه بینام» گرفته، اینبار در قامتِ «دوشس ملفی» و براساس او، روی صحنه آمده و قهرمانی را که محمد رضاییراد و نغمه ثمینی براساس متن جان و بستر بازسازی کردهاند هر شب در سالن تئاتر مستقل تهران جان میبخشد. او تهیهکننده این نمایش نیز هست و در این اجرا احمد ساعتچیان، رضا بهبودی، میلاد شجره، میلاد رحیمی، فربد فرهنگ، سیما مبارکشاهی، محسن نوری، سینا کرمی، روجا جعفری، فرنوش نیکاندیش، سمانه حسینی، مژده امینی، پدرام صمدی، امین اسلامی، اکبر حیاتی، مجتبی جمشیدی، شایان براری، حدیث حسنی، شهرزاد شکیبا، بهار اعتماد، فرید شهریاری، فرید اخباری، امین بنیهاشمی، علی بهمنی و امید رضایی همراه با باران هر شب در مدتزمانی بیش از ١٨٠ دقیقه «براساس دوشس ملفی» روی صحنه زندگی میکنند و نهایتا روی همان صحنه جان میبازند. دوشس، زنی است که به طَمَع برادرانش کاردینال و فردیناند، در قصری که از همسر سابقش به او رسیده محبوس شده و نمیتواند معشوقی طلب کند اما آنچه نهایتا در هزارتوی دالانهای کاخ ملفی اتفاق میافتد، اسطورهزدایی از مفهوم عشق است… دوشس، سرانجام به بولونیا (میلاد رحیمی) دل میبازد و بولونیا از ترس برادران دوشس، از این عشق فرار میکند، اما او با تهورِ عشق ناگزیرِ دوشس روبهروست، که حاصل منعشدن است: «شما (بولونیا) میگویید بهشت یا دوزخ؟ راه سومی ندارد و من (دوشس) میگویم بهشت یا بهشت؟ راه دومی ندارد». رضاییراد با میزانسنی که برای تصویرکردن این لحظات ساخته، تماشاگر را مبهوت و متحیر میکند: در خفا، جایی که بدنها سایهاند و عشق انگار پردهای از نور است که این سایهها را در هم میشکند، دوشس و بولونیا شعله عشق برمیفروزند و حاصل این عشق، نوزادیست که باید مخفی بماند. اما دیری نمیپاید که مردسالاری چمبرهزده بر ملفی، مردسالاری معشوق و برادر و مباشر و…، دوشس را از زندگی تهی میکند و اینجاست که از مفهوم عشق اسطورهزدایی میشود: فرزندی که حاصل عشق پنهان است را از دوشس میگیرند و شقاوتمندانه میکشند. نهفقط فرزندش، که لقبش را، عشقش را، قصرش را، روابطش را، سلامتش را و در یک کلام، عقل و هشیاریاش را از او میربایند. او را آواره دیوانهخانه میکنند؛ دیوانهخانهای که همان دوزخیست که پیشتر در آن بود. نقابها و نقشها بر صورت ساکنان قصر/ دیوانهخانه ملفی، چنان پررنگند که هر لحظه بالماسکهای تازه راه میافتد اما در پسِ همه نقابها، نقاب اهریمنی «مفیستو»ست که بر چهرهها نقش بسته، بی که ما آن را بر صورت دلیو، کاردینال، فردیناند، بولونیا یا دیگران ببینیم، سیرت خونخواهشان، این نقاب را بر ما هویدا میکند. اما چهچیز محمد رضاییراد را بر آن داشته تا از پسِ هفت ماه تمرین سخت و طولانی که در جوّ زغالی و سهلالوصولِ امروز تئاتر ایران، خاصیتی ناب و الماسگونه دارد و حاصلش بر صحنه نیز خوش میدرخشد، این سوگنمایشِ چندساعته را روی صحنه بیاورد؟ پاسخ رضاییراد چنین است: «هفت ماه زندگیم شب و روز شد همین. و همهچیز با یک جمله دوشس در نمایشنامه آغاز شد: «نه ملالآور نخواهم مُرد» دوشس حق داشت. ما همهجور مرگی را بر صحنه و بر پرده دیدهایم. حتی مرگها هم ملالآور شدهاند و دوشس مرگی میخواست که ملالآور نباشد. همان لحظه که این جمله را خواندم – درست همان لحظه – سودای جانبخشیدن به این تصویر در من آغاز شد. با خود اندیشیدم چطور میشود مرگی را بر صحنه نشان داد که ملالآور نباشد و چونان لحظهای ناب از زندگی – درست همان لحظهای که زندگی فرو میپاشد – برای ابد در ذهن بماند و آدم با دیدنش دلش بخواهد اگر که ملالآور زیسته است کاش ملالآور نمیرد. سودای ترسیم چنین لحظهای بود که ماهها زندگیم را به اسارت خودش درآورد. و حالا تمام شد. لحظات ناب و جادویی آفرینش این لحظه و نقاشیکردن با بدنهایی که دیگران به تو قرض دادهاند و صداهایی که دیگران به تو بخشیدهاند تمام شده است. عاقبت این لحظهها بر صحنه جان گرفتهاند و من کاش اندکی – تنها اندکی – از پس این سودا برآمده باشم». او خوب از پسِ این سودا برآمده است. چنان که از تماشای هنر او بغض گلویت را خواهد فشرد و زانوانت به رعشه خواهند افتاد از هیبت جهانی که او در مقابل دیدگانت پدیدار میکند. آنچه در بازنویسی ثمینی و رضاییراد اهمیتی ویژه دارد، مدرنیزاسیونیست که نه در لحن و زبان آرکائیکِ نمایشنامه جان وبستر، بلکه در زیرلایه روابط اتفاق افتاده و «دوشس ملفی» را از ویرانههای قصری در قرن شانزده، به اینجا و اکنون احضار میکند. اما دوشسِ اینجا و اکنون «بزرگمنشانه اندوهگین است و به اندوهش خو کرده. زیباییاش نه در لبخندش، که در اشکهایش دیده میشود». مثلِ ما آدمهای امروز که میتوانیم در اقیانوسی که کارگردان و گروهش (اهالی گروه تئاتر «خانه») ما را در آن غرق میکنند با زورقی که معین رضاییراد با موسیقیاش ساخته و بهرنگ بابایی، مهران محمدی و رها رضاییراد نیز با او همراهند، نجات یابیم. آنها بلدند با اصواتشان ما را از جهانِ دروغها و نقابها و تزویرها بیرون کشند و لحظاتی بر فرازِ بدبختیهای روزمرهمان بنشانند تا دوباره زندگی را تماشا کنیم، از پسِ کاتارسیسی که «براساس دوشس ملفی» برایمان رخ داده است.
توضیح: «براساس دوشس ملفی» آخرین محصول «گروه تئاتر خانه»، هر شب ساعت ٢٠ در سالن تازهتأسیس «تئاتر مستقل تهران» واقع در خیابان حافظ، بعد از چهارراه کالج، خیابان نوفللوشاتو، خیابان رازی، (پشت تئاتر شهر) جنب بنبست زندوکیل روی صحنه میرود و بلیتهای آن در سایت tik٨ در دسترس است.
منبع: شرق، عسل عباسیان