به گزاش سینماسینما، بهمن عبداللهی در کافه دونده نوشت: در اینکه مسعود کیمیایی به معنای واقعی کلمه «کارگردان» است شکی نیست. او ابزار سینما را می شناسد و در انتخاب درست قاب (خودش می گوید عکس) مهارت دارد و میزانسن را می شناسد. استفاده صحیحی از موسیقی در فیلم هایش می کند و بازیگر مثل موم توی دستش می ماند. مولفه ها و موتیف هایی نیز در همه آثارش می شود رصد کرد. با این تفاسیر یک مشکل عده در بیشتر آثارش دیده می شود که بی توجهی به اصل داستان و پراکنده گویی است. در واقع به نظر می رسد کیمیایی هر بار تصور می کند این آخرین فیلم او خواهد بود و از همین رو مجموعه ای از مفاهیم، پیام ها و گاه چند قصه را در فیلمش جای می دهد که هر کدام پتانسیل محوری یک فیلم واحد می توانند باشند.
در «خائن کشی» هم با چنین جهانی روبرو هستیم. فیلمی که تقریباً می شود گفت همه چیز آن خوب درآمده، از فیلمبرداری عالی و موسیقی درخشانش، از طراحی صحنه تا هدایت سیاهی لشکرها و عمده بازی ها. اما چیزی که فیلم را از اثری متوسط بالاتر نمی برد داستان سست و پرداخت ضعیفی است که فیلمنامه دارد.
فیلم با روز کسوف و سرقت بانک ملی آغاز می شود. گروهی وطن پرست جمع شده اند تا با سرقت از بانک پولی به دست دولت مصدق برسانند تا در شرایط سخت (که به واسطه ملی شدن نفت و تحریم خرید از ایران پدید آمده) کمک حال باشد. اما در این میان مقداری از اسکناس ها توسط یکی از افراد گروه به جای دیگری منتقل می شود و ماجراهای تازه ای پیش می آید.
قصه بدی نیست. هم می شود رفاقت را در آن یافت و هم خیانت را. اگر جای ناموس هم نداشته باشد می شود خواهری کتک خورده در آن گذاشت که بشود از او دفاع جانانه ای کرد. دهها شخصیت ریز و درشت هم در قصه بی مورد و بامورد جای داد که همه آنها قشنگ حرف بزنند و از نوع مونولوگ های خاطره انگیز بر زبان جاری کنند. چند سکانس از قهوه خانه و کاباره و قمارخانه و شیره کش خانه هم هست تا شخصیت ها به آن وارد و خارج شوند، بی دلیل و با دلیل. کاری اش نمی توان کرد سینمای کیمیایی همین است و طرفداران خاص خودش را دارد.
«خائن کشی» به سینمای کلاسیک بسیار نزدیک است و می شود روی پرده سینما از لحظاتش لذت برد و البته بازیگرانی مثل حمیدرضا آذرنگ را ستود.
امتیاز ۲ ستاره (متوسط)