“فروشنده” سرشار از فضایل اخلاقی است؛ اخلاقیاتی که شاید در لابهلای روزمرگی و منفعتطلبی جامعه، کمکم به دست فراموشی سپرده میشود.
سینماسینما، وحید زندیفخر ـ احتمالا اعتراضاتی را که برخی عوامل تندرو نسبت به فیلم فروشنده داشتهاند، از گوشه و کنار شنیدهاید. آنها بر این نکته تاکید میکنند که نمایش فیلم میتواند ترویج رفتارهای غیرارزشی را در جامعه نهادینه کند. اتفاقا بر خلاف اظهار نظر این افراد باید گفت که “فروشنده” سرشار از فضایل اخلاقی است؛ اخلاقیاتی که شاید در لابهلای روزمرگی و منفعتطلبی جامعه، کمکم به دست فراموشی سپرده میشود. مصداق آن را میتوان در دیالوگ عماد (شهاب حسینی) در پاسخ به سوال یکی از شاگردانش مبنی بر چگونگی گاو شدن انسانها یافت: “به مرور زمان!” در حقیقت این عبارت، عصاره فرایندی است که آدمها را روز به روز در مسلخی فرو میبرد که بیرون آمدن از آن مانند داستان فرانتس کافکا سخت، ناممکن و ناتمام است.
در این میان اما فروشنده، احساس مسوولیت زوجی جوان را به تصویر میکشد که خود را نسبت به جامعه مسوول میدانند و اصول فردگرایی محض را کنار میگذارند. آنجا که ساختمان محل سکونتشان در حال تخریب است، آقای معلم (عماد) پیش از همه به فکر پسر معلول همسایهای میافتد که همراه با مادرش زندگی میکند. این نشانهها را میتوان در فیلم جدایی نادر از سیمین نیز پیدا کرد؛ پسری که حاضر نمیشود پدر ناتوان خود را رها کند و به هر زور و زحمتی در مراقبت از او میکوشد. حتی اگر این امر، عامل از هم پاشیدن بنیان زندگی خانوادگیاش باشد.
در فروشنده نیز زندگی عماد طوری رقم میخورد که سعی میکند با همه مهربان باشد. با اینکه جانش در معرض خطر است و هر لحظه امکان ریزش ساختمان وجود دارد، دست از کمک به دیگران و نجات جان همنوع برنمیدارد. تکرار چنین مفهومی در سکانسی به چشم میخورد که عماد برای جلوگیری از خیس شدن اثاثیه مستاجر قبلی در بارش بیامان باران، شبانه و به تنهایی آنها را جابهجا میکند؛ همان مستاجری که مقداری از اسباب خود را در یکی از اتاقهای خانه محبوس کرده بود و به این راحتیها حاضر نمیشد آنها را تحویل بگیرد. شاید کمرنگ شدن احساس مسوولیت برای چنین مواقعی در دنیای واقعی، اصغر فرهادی را در گنجاندن این مفاهیم در “فروشنده” مجاب کرده باشد. فضیلتی که امروزه کمتر افرادی در تقابل با فضاهایی شبیه آن، خود را ملزم به رعایت اصول اخلاقی و سیانت از اموال طرف مقابل میدانند.
آبروداری، فضیلت اخلاقی دیگری است که “فروشنده” آن را به رخ مخاطب میکشد. عماد که اتفاقا بازیگر تئاتر نیز هست، از شنیدن این جمله که “باید متجاوزان به عنف را با آفتابهای به گردن در سطح شهر گرداند،” متاثر میشود و نگاه معنیداری به گوینده میاندازد تا به او بفهماند که ریختن آبروی دیگران کار اشتباهی است. حتی اگر یکی از همین افراد بزهکار، به همسرش آسیب رسانده باشد.
او اعتماد میکند، میبخشد و در مواقع ضروری از دیگران میخواهد که او را ببخشند؛ خصایصی که بیننده را مجبور میکند تا با درک آنها احساس بهتر و شیرینتری از زندگی داشته باشد و در عمیقترین لایههای روحانی خود، عماد را به خاطر برخورداری از چنین مزایایی تحسین کند. اما همین فرد در جامعه به بیبند و باری متهم میشود. آنجا که زن میانسال، کنار او در صندلی عقب تاکسی نشسته و به آقای معلم هشدار میدهد تا کمی جمع و جورتر بنشیند؛ معلمی که شاید تا آن لحظه حتی متوجه حضور زن نشده بود. همچنین همسر او مورد تعرض یکی از همان کسانی قرار میگیرد که به مرور زمان، گاو شدهاند! اما عماد، در پایان فیلم بنا به درخواست همسرش، پیرمرد متعرض را میبخشد و از ریختن آبرویش اجتناب میکند. بنابراین معلمی که نقش فروشنده را در صحنه تئاتر بر عهده دارد، در دنیای واقعی خریدار آبروی کسی میشود که به خانهاش تعرض کرده است. اینجا عماد دوباره به مخاطب تلنگر میزند و این پیام را به او القا میکند که در هیاهوی این همه ناعدالتی جامعه، باز هم میشود از گاو شدن پرهیز کرد.