«آلماگل» اگر در زمان تولیدش روی پرده میرفت، بیتردید بیش از امروز به چشم میآمد.
سینماسینما، رضا حسینی:
«آلماگل» میتواند فیلمی درباره جدایی، غم دوری عزیز، احساس گناه، بازگشت به زادگاه و کانون عشق و خانواده، و درنهایت بازیابی خویشتن تعریف شود و این سوال را برای عموم مخاطبان فیلم و اهالی سینما مطرح کند که چرا چنین فیلمی پس از ۱۲ سال باید فرصت نمایش بر پرده نقرهای را به دست بیاورد. مسئله دیگر این است که این اثر تجربی برای عموم تماشاگران مناسب نیست و میتوان استدلال کرد که در صورت نمایش عمومی نهفقط موفقیتی به دست نمیآورد، بلکه باعث هدر رفتن ظرفیت اکران هم میشد. بنابراین – و البته با توجه به پتانسیلهای هنری «آلماگل» – میشود اینطور نتیجهگیری کرد که این فیلم یکی از بهترین نمونهها برای نمایش در گروه سینمایی هنر و تجربه است که با هدف فرصتی برای نمایش آثاری با مخاطب خاص ایجاد شده است که تولیدشان میتواند دستاوردی برای سینمای کشورمان داشته باشد. واقعا چه کسی میتواند منکر اهمیت تجربه در قالبهای سینمایی و حرکت رو به جلوی سینما در طول تاریخ هنر هفتم شود؟ آیا تنوع نگاههای هنری و تجربهگرایی، همان عوامل اصلیای به شمار نمیروند که هر هنری را زنده و باطراوت نگه میدارند؟
«آلماگل» اگر در زمان تولیدش روی پرده میرفت، بیتردید بیش از امروز به چشم میآمد و دستکم سختی تولید ویدیویی آن در چشم مخاطبانش، به تصاویر تصنعی و بیرنگورو تعبیر نمیشد. بله، این فیلم اگر با دوربینهای دیجیتال ارزانقیمت این روزها ساخته میشد، بهمراتب از تصاویر شکیلتری برخوردار میشد و میتوانست تصاویر شبانه مناسبی را هم به ساختارش بیفزاید، که ظاهرا در تولید دشوار زمان خودش از این امکان به دلیل هزینه تجهیزات لازم بیبهره بوده است.
«آلماگل» ایده جذابی دارد. زنی (آلماگل) از شوهر هنرمندش (تایماز) در خارج از کشور جدا شده و برای به دنیا آوردن فرزندش به سرزمین مادری و به میان مردمان ترکمن بازگشته است؛ و حالا تایماز که تاب دوری آلماگل را نداشته، قید فرصت شغلی بزرگش (برگزاری نمایشگاهی از آثارش در گالری مرکزی فلورانس) را بهطور موقت زده و به ایران بازگشته است تا دوباره زن را برگرداند؛ چون فکر میکند هنوز دیر نشده است. تایماز در یک جاده جنگلی و برفگرفته با شبح همسرش روبهرو میشود و سفر خیالی، روحی و معنوی او برای بازگشت به خویشتن و اصلش آغاز میشود. متاسفانه مشکل بزرگ فیلم از همین تلفیق دنیای واقعیت و خیال، و در ادامه تاثیرپذیری این دو از یکدیگر ناشی میشود؛ که خوشبختانه به پایانی گنگ بدل نشده است و اتفاقا ایده جای گرفتن آثار هنری بر دیوارهای خانه ویرانشده و مفهوم و نسبتی که میان هنر و زندگی و آبادانی تعریف میشود، درخور تامل است.
با این تفاسیر، سفر ادیسهوار تایماز که درنهایت با بازگشت او به جاده و محل تصادفش با شبحی از آلماگل بسته میشود – و آنچه در ادامه میبینیم، میتواند حکم واقعیت را هم داشته باشد – مملو از مشکلهای ریز و درشت است. در پرداخت سینمایی این طی طریق و بازگشت به اصل، استفاده دراماتیک از لوکیشنها (پستیها و بلندیها، جنگل و رود و دریا و…)، شب و روز (روشنایی و تاریکی) و تغییرهای آبوهوایی (ابری، آفتابی، بارانی، آغاز بارش برف و…) میتوانست بهشدت بر بافت بصری و جنبهها و کیفیتهای سینمایی اثر بیفزاید و آن را به فیلمی واقعا «سینمایی» بدل کند. بهعنوان مثال، مرد با ماشین خود در منطقهای ساحلی متوقف میشود و پس از گلآلود شدن و دیدار با ریشسفید (در حضوری اسرارآمیز! مگر در دنیای خیال به سر نمیبریم و پیش از این همه چیز غریب و غیرعادی نبوده است؟) لباسهایش را از دست میدهد و جامههای بومی به تن میکند. اما بعد دوباره او را پشت فرمان اتومبیلی میبینیم که روشن نمیشود و شیهه اسب او را متوجه میکند و… خب، چه نیازی است پس از طی مسیر از دست دادن مادیات و جلوههای زندگی شهری، دوباره بازگشت به ماشین را داشته باشیم؟ آیا بهتر نبود پیدا شدن ناگهانی سروکله اسب را در پایان رقص بومی کنار دریا و غروب آفتاب میدیدیم، تا اینکه ناگهان آن را آماده و بستهشده به اسکله چوبی بیابیم؟ تازه در این بین قایقی هم نشان داده میشود و تصور سفری از میان آبها به جزیره به میان میآید، اما فیلم دوباره به عقب برمیگردد و این سفر تا پایان داستان به تاخیر میافتد تا سفر تایماز در دل دشت و ایستگاههایی که برای تکامل بازگشت او در نظر گرفته شدهاند، بهترتیب پشت سر گذاشته شوند.
در اینگونه آثار تجربی اگر فیلمساز بیشتر گوشهچشمی به داستان مینیمال خود داشته باشد و کمتر به نمادپردازی و بیان استعاری صِرف متوسل شود، دیگر نیازی نیست که در پایان خودش برای رمزگشایی از صحنهها، آنها را در کنار هم بچیند و تکرار کند، یا اینکه شخصیتها در دیالوگهایی صریح شروع به توضیح دادن «آنچه گذشت» کنند تا تماشاگران بهاصطلاح شیرفهم شوند! در این خصوص میتوان به جدال و کُشتی تایماز با پیرمردی اشاره کرد که سر خوابیدن تایماز در زمینش و اینکه میخواهد آنجا چاه بکند، با او گلاویز میشود و تیغ کلنگش بر فرق یک سیب فرود میآید و سایر سیبهای بهجامانده از آلماگل هم زیر پای آنها در حین کُشتی له میشوند. این فصل برای اغلب تماشاگران معنی خاصی ندارد و حتی ممکن است خندهدار هم به نظر برسد.
«آلماگل» چند صحنه و فصل بهیادماندنی هم دارد، ازجمله آوازخوانی تایماز در گورستان که با پوشیده شدن کامل تصویر آلماگل در پس شیشهای آغاز میشود که رنگها روی آن اضافه میشوند. همزمان با این آواز محلی دلنشین و پرسوز، تصاویر مستندی از تایماز و آلماگل هنگام خرید از بازار به نمایش درمیآیند که بهمراتب جذابتر و تأثیرگذارتر از واکنشهای ساختگی این دو در ابتدای فیلم و جایی است که فیلمساز میخواهد با نوعی چرخش دوربین به دور آنها، عشق و خلوتشان را در خانهای خارج از ایران پاس بدارد.
ماهنامه هنر و تجربه