کارگردانی و فضاسازی در برخی سکانسهای فیلم «نگار» جالب توجه است.
سینماسینما، محمدرضا مقدسیان:
«نگار» بههیچوجه به هیچیک از آثار هنری رامبد جوان ربط ندارد. باید هر آنچه را از رامبد جوان در ذهن داریم، کناری بنهیم و سپس با اثر تازهاش روبهرو شویم. اثر تازه جوان فیلمی در فضاهای جریان سیال ذهن و رخدادهای ذهنی و غیرخطی است که حتما و قطعا فاصلهای کهکشانی با اثری چون «ورود آقایان ممنوع» دارد.
«نگار» چندان قرابتی با شکل گرفتگیهای ذهنی مخاطب ندارد. درواقع قاعده و قانون خودش را دارد. تنها ایستگاهی که مخاطب میتواند بر آن توقف کند و از آن بهعنوان نقطه عزیمتش برای همراهی با اثر بهره گیرد، این است که فیلم را نتیجه جریان ذهنی شخصیت نگار (نگار جواهریان) و ارتباط بیمنطقش با روح پدر ازدسترفتهاش بداند. در این مسیر حتما برداشتهایی از این جنس را که ارتباط این فیلم با «هملت» چیست، چه نسبتی بین ارتباط هملت با روح پدرش و نگار با روح پدرش هست و نیست، یا اینکه جنسی از سینمای دیوید لینچ که بیقاعده بودن را قاعده کارش قرار داده و ذهنها به هم تبدیل میشوند و رخدادها قواعد زمان و مکان را میشکنند و اسب را با تکیه بر اسطورههای یونانی نماد خانواده میداند یا اینکه بر طبق نظریههای روانشناختی نماد ناخودآگاه… میتوان از ذهن عبور داد تا این برداشت که فیلم بیسروته است و تنها شیطنتی از سوی فیلمنامهنویس و کارگردان در جریان است و ماجرا چندان هم که به نظر میرسد پیچیده و سخت نیست، منتفی شود.
درواقع ذهنی که دنبال الگو میگردد، مدام از یک سر طیف به سر دیگر طیفِ برداشتهای مثبت و منفی، عمیق و سطحی پیرامون فیلم در حال حرکت است. از یک سو گروهی «نگار» را اثری پستمدرن میبینند که رگههایی از شکسپیر (هملت)، تارانتینو و لینچ را با شمههایی از هجو واقعیت زمان و مکان و حتی به سخره گرفتن از طریق شیوه اجرای صحنهها در پیش گرفته، و عدهای آن را اثری بیسروته تلقی میکنند که تنها تلاش کرده تازه باشد، ولی نتوانسته حتی نزدیک تازگی شود.
این اساس ویژگی سینمای پستمدرن است که نتوان قطعیتی را بر آن متصور شد. اما آیا صرف سراغ گرفتن از سینمای پستمدرن، میتوان ایرادهای جدی منطقی (منطق سینمای پستمدرن) را نادیده گرفت؟ آیا میتوان ضعف در اجرای برخی صحنههای اکشن یا خامدستی در انتقال منطق بیمنطقی حاکم بر اثر را به حساب پستمدرن بودن گذاشت؟ اینجاست که منطق کلی حاکم بر فضای بیمنطق فیلم و نقش مواجهه مخاطب با اثر معنا پیدا میکند. در این مرحله اگر مخاطب بتواند فضای کلی فیلم را بپذیرد و با اثر همراه شود، فیلمساز موفق بوده است و اگر این همراهی شکل نگیرد، فیلم به مثابه یک اثر که سرنوشتش با نظر مخاطب گره خورده است، بیرمق و کماثر و پرایراد خواهد بود.
بر کسی پوشیده نیست که کارگردانی و فضاسازی در برخی سکانسهای فیلم «نگار» جالب توجه است. در کنار اینکه اجرای برخی سکانسهای اکشن فیلم میتوانست کمایراد و تمیزتر اجرا شود، نبودن یکدستی در اجرای صحنهها کارگردانی فیلم را در حدی قابل قبول اما پرایراد تصویر کرده است. جلوههای ویژه بصری فیلم و بازی با زمان و مکان و شیوه حضور شخصیتهای مرده و زنده، ذهنی یا واقعی، در نوع خود جالب توجه است. اما نقطه گیجکننده فیلم همان فیلمنامه و فضای کمتر آشنای آن برای مخاطب است.
به ظن این قلم اما «نگار» اثری است که بر ایستگاه جریان ذهنی شخصیت نگار شکل گرفته و بیمنطق بودن رخدادها و رفت و برگشتها یا بازیهای غلوشده و موقعیتهای ناهمگون آن ریشه در تراوشات ذهن خود نگار دارد. این تنها مدلی است که میتوان به وسیله آن فیلم «نگار» را بهتر دید. حال مشخص نیست که نگار زنده است یا مرده، اثرات مصرف مواد را تجربه میکند، یا به شکلی عمیقتر دچار پریشانحالی روان است. مشخص نیست نقطه عزیمت ارتباط او با پدر مردهاش کجاست و با چه منطقی این رخداد شکل گرفته است. تنها برداشتی که میتوان داشت، شاید این است که اساسا پدر و مادر و چک و سفتهای در کار نیست و هرچه هست، یک ذهن سیال است که رامبد جوان ما را برای مقطعی وارد آن کرده و بازگردانده است. «نگار» اثری بر ضد الگودار بودن و چهارچوب در نظر گرفتن برای ذهن و سینماست.
ماهنامه هنر و تجربه