زمانبندیهای «بَرد» مناسباند و میزانسنها با تم فیلم همخوانی دارند.
سینماسینما، شادی حاجی مشهدی:
فیلم «بَرد» مستندی واقعگرا و شخصیتمحور است که از زاویهای متفاوت به زندگی سوژهاش مینگرد و آگاهانه پیشفرضهای مخاطبانش را تغییر میدهد.
هویت زنانه فیلم از همان پلان اول آشکار است، که اگر شخصیت اصلی این قصه یک زن نبود، سوژه چندان جذابی برای ثبت و ضبط به شمار نمیرفت و منصفانه است که بگوییم مخاطب از اولین نمای فیلم درگیر پرسش میشود و صبورانه در انتظار گرفتن پاسخ، تصاویر را نظاره میکند.
آسمانی آبی در پسزمینه صخرههایی ستبر و سنگی، در همزیستی با زنی سیاهپوش و تیشه به دست و صدای جادویی طبیعت و تیشه، همه آن تصاویری است که در قاب زندگی این زن جای دارند؛ قصه زنی که در تلاش برای امرار معاش خود و خانوادهاش در ستیغ کوهستان پرصلابت ایستاده و زیر آتشِ آفتاب و نم ِ باران، سنگها را از دل کوه جدا میکند و میشکند.
جعفری در دیگر تجربه مستند خویش، که در مدت هشت روز فیلمبرداری و در روستای بُرم رامهرمز، در ۲۵ دقیقه ساخته شده است، روزهایی از زندگی زنی را به تصویر میکشد که بهواقع نزدیک به ۲۰ سال مسئول تامین معاش خانوادهاش بوده است.
فیلمساز در عین نزدیکی به حریم خانواده و ثبت کارهای طاقتفرسای زن، با حضور در کاشانه و زادگاهش، ابدا مزاحم او نمیشود و انتخاب زوایای دوربین، بهویژه در نماهای لو انگل و بیرونی کوهستان، بر هیبت و توان زنانه مریم نصیریزاده که بهراستی قهرمان این ماراتن سخت است، میافزاید.
شوهر اما، پیرمرد بیمار و معذبی است که حضور دوربین را در خانهاش تاب نمیآورد و آشکارا از آن دوری میگزیند و ترجیح میدهد در پیله خود باقی بماند. گویی برای او بودن در چنین حالتی، شرمآور و ناراحتکننده است و با دیدن دستهای خاکی و پینهبسته همسرش، هیمنه مردانه و سلامت ازدسترفتهاش را بهخاطر میآورد.
قصه رنج و تلاش برای بقا، اگرچه کهن حکایتی دیرینه است، اما در ابعادی از زندگی انسان که هویت و جنسیت او را به چالش میکشند، بیشتر و بهتر مورد تامل و درنگ قرار میگیرد.
صدای نفسهای عمیق و خستهای که در پی ضربههای تیشه بر سنگ، از نهاد زن به گوش میرسند، همچون نالههایی است که رنجی نهفته و دیرساله را فریاد میزنند.
وجود چشمهایی که هرگز به دوربین خیره نمیشوند و نبودن نمای بستهای که بیننده را رودرروی شخصیت محوری قرار دهد، موجب شده است تا سنگینی و سکوتی معنادار بر فیلم سایه اندازد. گویی فیلمساز در این تجربه مستند، میخواهد تکهای از زمان و مکان و زندگی آدمهایی را منجمد کند که حضور و حیاتشان را کسی باور ندارد… مخاطب از خود میپرسد مگر میشود که زنی با این قاعده و قامت، دست تنها و یگانه هر روز، با دیلم و پتک بر دل کوه زند و هر روز به رزمِ سنگ رود؟
مگر میشود انبوهی از صخرههای تکهتکهشده خشن و سنگین را بار کامیونی کرد و تمام آن را به بهای قیمت یک وعده غذای رستورانهای مدرن امروزی فروخت؟
مگر میشود ۲۰ سال جوانی و زنانگی و آسایش را زیر تَلی از گرد و غبار و خاک مدفون کرد؟
و… مگر میشود این همه سال برای خانواده هم مادر بود و هم پدر؟ هم زن بود و هم پرستار؟!
فیلمساز برای پاسخگویی به این شگفتیها، ورای نگاه واقعگرایانهاش، بهراستی در پی کشف ابعاد نهفتهای از توانمندیهای بشری به وقت تنگنا و در جهت بقاست.
جالب اینجاست که در همین سادهزیستی و مهجوری، دلخوشیهایی هر چند کمرمق و اندک در زندگی این خانواده، بروز مییابند و حضور این زن مهمترین دلیل وجود آنهاست.
آب و جارو کردن حیاط، قرار دادن سبزه جوانهزده عید بر روزن پنجره، نوشیدن چای به وقت عصرانه، تیمارداری و صفا دادن به سر و صورت پیرمرد و زدودن غبار از آینه شکسته خانه، همه آن چیزی است که این زن را به جهان پیرامونش پیوند زده و در مقابل از او زندگی میگیرد.
گرچه، فیلمساز تاکید لازم را بر جزئیات شخصیتپردازی و چهره و میمیک صورت و کلام شخصیتهایش ندارد و نگاه دوربین اغلب معطوف به نشان دادن نمای کلی از این همزیستی است، اما زمانبندیها مناسب و میزانسنها، با تم فیلم همخوانی دارند. از نکات مثبت این مستند کوتاه، قاببندیهایی است که با حضور آرام زن در برابر لنز دوربین همراه شدهاند و این جنس متانت و مسالمت با دوربین، به تدوین روان و حفظ ریتمِ درونی فیلم و ثبت جزئیات جریانِ زندگی کمک بیشتری کرده است.
مانیفست فیلم، آشکارا در دفاع از هویت زنانه و ستایش توان وصفناپذیر آدمی است. زنی که با تحمل مشقت بسیار برای حفظ نهاد خانواده و بقای حیات آن میکوشد، سبب میشود تا با دیدن این فیلم اساسا از درون برای درک وضعیت موجود خود تلنگری بخوریم و شکران نعمتهایی را که داشته و داریم کنیم و از این حیث است که درک مستند «بَرد»، قدرشناسی و قناعت را در برابر زیادهخواهی و سستی انسان امروزی کیمیا میسازد.
نیمی از زندگی این زن ۴۰ ساله آفتابسوخته خوزستانی در این نقطه از جغرافیای زمین منجمد شده است، بسان ذرهای محبوس در یک ساعت شنی. رنج و تلاش او در میان صخره و سنگ، هر روز و همیشه تکرار میشود… او ناگزیر است، تا نه همچون فرهاد برای دلدارش، که مریم باشد و برای نان خانوادهاش، سنگها را بشکافد و کوهکنی کند.
ماهنامه هنر و تجربه