سینماسینما، احمد طالبینژاد:
اینکه فیلمسازی سالها بعد پشت صحنه یکی از ساختههای خودش را به فیلم سینمایی تبدیل کند، در دنیا که بیسابقه نیست، در ایران هم دستکم یک نمونه درخشانش را سراغ داریم. فیلم «زیر درختان زیتون» کیارستمی که درواقع به گونهای پشت صحنه فیلم «زندگی و دیگر هیچ» ساخته پیشین اوست. اینگونه فیلمها هم میتواند حدیث نفس سازندهاش باشد، هم آینه عبرتی برای نوآمدگان تا بدانند که فیلم ساختن دستکم در این ملک گاه از کار معدن دشوارتر است. چون کارها طبق برنامه پیش نمیرود و هیچچیز سر جایش نیست. سالها پیش، نزدیک به سه دهه پیش، مختاری که هنوز سودای ساختن فیلم داستانی در سر نداشت و هم و غمش صرف فیلم مستند میشد، فیلمی ساخت به نام «زعفران» که تمامی مراحل کشت و داشت و برداشت این محصول گرانبها موسوم به طلای سرخ را دربر میگرفت و در عین حال بیانگر مصایبی بود که بر سر کشاورزان میآمد و میآید تا به قول شاعر روستایی این «نرخ بوسه دختران» که «نرخ زعفرونه» را تولید کنند و به بازار بفرستند. ظاهرا در زمان پشت صحنه آن فیلم – مثل اغلب فیلمها – کشمکشهایی عاطفی و تجربی هم وجود داشته که مختاری پس از ۳۰ سال نتوانسته از شرشان خلاص شود و سرانجام هم ناچار شده این کشمکش را به فیلم سینمایی تبدیل کند، تا هم یک بار دیگر این محصول سبکبال و قیمتی را ارج بگذارد و هم از شر یک دغدغه ذهنی نجات یابد. «برگ جان» شرح این جدال ذهنی است. مستندساز جوانی به نام سهراب با بازی مهدی احمدی که در اجرای نقش آدمهای درونگرا مهارت دارد، تنها به انگیزه کسب پولی برای خریدن یک آپارتمان در تهران و آغاز زندگی مشترکش با دختری به نام نسیم (مریم مقدم)، پذیرفته است یک فیلم سفارشی در معرفی زعفران برای یک شرکت خصوصی بسازد. اما او بین ساختن فیلم بهعنوان حفظ شأن و اعتبار و خرید خانه، پادرهوا مانده است. از سوی دیگر باید با پیرمردی به نام مش رحیم (با بازی درخشان سعید پورصمیمی) که نمادی از سنت و اخلاقیات مذهبی است، کنار بیاید تا بتواند فضای لازم را برای پیاده کردن ایدههایش ایجاد و نامزدش را به آیندهای نزدیک برای تشکیل زندگی امیدوار کند؛ چون سرفههای پیدرپی و آزمایشهای مکرر بیانگر این است که سرطان دارد و بهزودی مرگ به سراغش خواهد آمد. به عبارت دیگر، مختاری در فیلمنامه روی دو نوع کشمکش متمرکز شده. کشمکش بین فرد با فرد (سهراب و مش رحیم) و کشمکش بین فرد با خود (خویشتن خویش) همان موجود ناشناختهای که در وجود هر انسانی است و در بزنگاههای مختلف او را به چالشهای فرساینده و بکن نکنهای دیوانهکننده وامیدارد. همان «اوی» مرموزی که مولانا میگوید: «در اندرون من خستهدل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست». باری… این جدال بیرونی و درونی، استخوانبندی داستان خیلی خیلی ساده «برگ جان» را شکل میدهد. مختاری بدون آنکه اصراری داشته باشد، همان روشی را در خلق درامهای سادهاش در پیش میگیرد که زندهیاد کیارستمی دنبال میکرد. اما مرحله عملآوری و پرداخت این موضوعهای ساده برآمده از دل زندگی مردمان ساده، میان این دو سینماگر فرق بسیار است. کیارستمی بر گرده رئالیسمی اختصاصی سوار میشد و در کوه و بیابان و کوچه پسکوچهها میراند و مختاری میان رئالیسم و ناتورالیسم سرگردان مانده است. در عین حال رسوباتی که نسل ما را از اوایل دهه ۱۳۵۰ احاطه کرده بود و هنوز در پستوی ذهنی ما حضور دارد، از لابهلای روابط آدمهای فیلم سر برمیآورد. مختاری از یک سو برای مش رحیم، این پیرمرد پاکدل روستایی، دل میسوزاند که محصولش دارد فنا میشود و از سوی دیگر او را شماتت میکند که چرا هنوز به برخی باورهای سنتی وابسته است. در همان صحنههای آغازین فیلم جایی که مش رحیم و الاغش قرار است از وسط کرت همسایه رد شوند و از مقابل دوربین بگذرند، مش رحیم که حلال و حرام سرش میشود، به نعل حیوان نمد میبندد تا مبادا ذرهای از خاک همسایه به سم الاغ بچسبد؛ نوعی باور سنتی متعصبانه. این جاست که کارگردان جوان کات میدهد و مش رحیم را که حاضر نمیشود کوتاه بیاید، سرزنش میکند. نوعی لجبازی دو طرفه که میتوان آن را به تقابل سنت و مدرنیته تعبیر کرد. این چالش همچنان در فرهنگ ما وجود دارد و چنان که پیداست، خواهد داشت. چون فرهنگ عمومی ما همواره در برزخ به سر میبرد. این کشمکش در نخستین ساخته سینمایی مختاری – فیلم قدرنادیده «زینت»- هم که نزدیک به دو دهه پیش ساخته شده، وجود داشت. آنجا هم بحث اصلی جدال یا بهتر بگویم تقابل میان این دو عنصر در مخالفت خانواده دختر جوانی به نام زینت که درس پرستاری خوانده و به زادگاهش برگشته تا درمانگر همولایتیهایش باشد، بهشدت و تا سرحد مرگ ادامه دارد. در «برگ جان» اما از شدت این رویارویی کاسته شده و حتی درنهایت به تفاهم بین طرفین میانجامد. جایی که کارگردان دستور داده در باغچه خانه مش رحیم درخت انار کاشته شود و پیرمرد مخالف است و درخت دیگری را پیشنهاد میکند. اما اینبار کارگردان جوان است که کوتاه میآید. چون به این نتیجه رسیده که آن درختچه با واقعیت هماهنگی بیشتری دارد. چرخش نهایی دوربین لای شاخ و برگهای درختچه با میزانسنی شاعرانه حاکی از رضایت کارگردان است. چون زیبایی این درخت طبیعی از زیبایی و اصالت مفروض درخت انار که میوههایش با نخ و سیم به شاخههایش وصل شدهاند، بیشتر است. به این ترتیب مختاری در آستانه پیری (پختگی) به دیدگاه تازهتری درباره زندگی رسیده و مثل اغلب همنسلانش دریافته است که در هیچ قوطی ایدئولوژیکی نمیتوان زندگی واقعی را پیدا کرد. آنچه در این قوطیها ریختهاند، مشتی رویای دستنیافتنی و مرده است. هر یک از اینها گور دستهجمعی هستند برای دفن آزادی اندیشه. مختاری راه درازی را پیموده تا در واپسین اثرش اعتراف کند که زندگی همین چیزی است که در حال انجامش هستیم و نه آن چیزهایی که وعده داده شده. همین دیگر؛ بقیهاش را میگذارم برای فرصتی دیگر .
ماهنامه هنر و تجربه