سینماسینما، حسین آریانی:
کریستوفر نولان از همان ابتدای«بی خوابی»(۲۰۰۲) و از عنوان بندی، ما را در فضا و اتمسفر داستان قرار می دهد. کلماتِ عنوان بندی به گونه ای روی پرده نقش می بندند، که ابتدا «فلو» (ناواضح) هستند و سپس «فوکوس»(واضح) می شوند. گویی تیتراژ را از نگاه یک آدم خواب زَده می بینیم. بدین ترتیب پیشاپیش و به گونه ای ظریف، پیش زمینه ی ذهنی و حسی مناسبی از فضای فیلم و موقعیت دشوار شخصیت اصلی آن (که بعدا با او آشنا می شویم) به تماشاگر داده می شود.
بعد در نمایی اینسرت بافت پارچه ای را می بینیم که به خون آغشته می شود و نام فیلم هم روی همین نما نقش می بندد. سپس هلی شاتی(نمایی هوایی) از کوه های برفی و یخ زده آلاسکا پیش رویمان به تدریج« فلو» می شود. بعد باز ، نمایی داریم از پارچه خون آلود که قطع می شود به نمایی هوایی از کوهستان که این بار ابتدا «فلو» است و سپس «فوکوس» می شود. این نماهای کوتاه و متوالی عنوان بندی سرانجام قطع می شوند به نمایی نزدیک از چشمان بی رمق و خواب آلود کارآگاه «ویل دورمر»(آل پاچینو) که به زحمت باز نگه شان داشته است.
این شکل از تقطیع نماها و این شگردِ فلو- فوکوس به خوبی احساس خستگی و بی قراری «ویل دورمر» را به تماشاگر منتقل می کند. خستگی مفرطی که در طول فیلم بر شدتش افزوده می شود؛ و برخلاف تصور آغازین تماشاگر، تنها مرتبط با روزِ نخستِ ماموریتِ ویل دورمر در نایتمیوت آلاسکا نیست، بلکه با پرونده تخلف او در اداره پلیس هم در ارتباط است؛ که چندی است آرامش را از او ربوده و بی قرارش کرده است.
در اوایل فیلم در صحنه ای که «دورمر» در مورد دختر مقتول تحقیق می کند، شاهد نماهایی از لحظات کوتاهی از زندگی دختر در گذشته نه چندان دور هستیم. مثلا عکس خندان دختر در اتاقش، به نمایی از گذشته و دخترک که در حال خندیدن است، قطع می شود. یا نمایی از گردنبند دختر در دستانِ «دورمر» قطع می شود به نمایی از گذشته که دختر، گردنبند را در دستانش گرفته است.
این نماهای کوتاه و منقطع از زندگی مقتول، در گذشته ای نه چندان دور و پیوندش با زمان حال به بهانه اشیاء و لوازم مرتبط با او، حضور دختر را به گونه ای ملموس، تاثیر گذار و گویی چونان ناظری بر اتفاقاتِ زمانِ حاضر برای تماشاگر تجسم می بخشد.
کریستوفر نولان در «بی خوابی» هم مثل برخی از آثارش، شماری از مفروضات و مفاهیم ظاهرا بدیهی و پذیرفته شده در جوامع انسانی را به چالش می کشد؛ و پرسش هایی اساسی درباره ماهیتِ لغزان و آسیب پذیر عدالت و مرزِ گاه تفکیک ناپذیر میان خیر و شر مطرح می کند.
پرسش هایی مهم و کلیدی از این قبیل: آیا «دورمر» که برای محکوم کردنِ قاتلی که هیچ شکی در مورد گناهکاری اش وجود ندارد (ولی مدرک کافی برای متهم کردنش موجود نیست) لباسِ قاتل را به خون مقتول آغشته و او را گرفتار می کند، عملِ غیرانسانی و ظالمانه ای انجام داده است ؟ آیا برای محکوم کردن فرد جنایتکاری که دارد از اجرای عدالت می گریزد، مجاز هستیم گاه قانون را دور بزنیم یا اینکه خیر در چنین شرایطی باید چشممان را بر جرم و جنایتکار ببندیم ؟ در آن صورت اگر مجرم پس از آزادی افراد بیشتری را قربانی کرد، چه؟
موقعیت پیچیده و دشوار «دورمر»(بی خوابی ویران کننده اش در منطقه ای نزدیک به قطب و دغدغه پرونده ای که بر علیه او در جریان است)، زمانی دشوارتر می شود که سهوا همکارش «هپ»(مارتین داناوان)-که قرار است به عنوان شاهد در دادگاه بر علیه او شهادت دهد- را با تیر می زند.
روشن و بدیهی است در موقعیتی که «دورمر» در آن قرار دارد، دیگر هیچ کس حرفش را درمورد سهوی بودن تیر اندازی نخواهد پذیرفت. همان طوری که «هپ» لحظاتی پس از تیر خوردن و پیش از مرگش حرف او را باور نمی کند.
به همین دلیل دورمر ناچار می شود که دلیل اصلی مرگ همکارش را پنهان و آن را منتسب به قاتل فراری کند. احساس تاسف و عذاب وجدان «دورمر»، هنگامی که غمگین و درهم شکسته خبر مرگ «هپ» را به همسرش می دهد با بازی تاثیر گذار آل پاچینو را هرگز نمی توان از یاد برد.
«دورمر» در صحنه ای از فیلم به «الی»(هیلاری سوانک) می گوید: «یک پلیس خوب نمی تونه بخوابه چون معما حل نشده، و یک پلیس بد هم نمی تونه بخوابه چون وجدانش اجازه نمی ده». و شخصیت «دورمر» در حقیقت آمیزه ای از این دو است.
او نمی تواند بخوابد چون گناهِ قتل«هپ» روی وجدانش سنگینی می کند؛ و همچنین نمی تواند بخوابد چون نمی تواند «فینچ»(رابین ویلیامز)را به عنوان قاتل دختر، معرفی و معما را حل کند، چرا که در آن صورت گناهکار بودنش در مورد قتل «هپ»بر ملا می شود. سخن تهدیدآمیز «فینچ» به «دورمر» را به یاد بیاوریم: «در گفتن حقیقت، حق انتخابی وجود نداره».
«بی خوابی» تریلری روانشناسانه است؛ که البته می توان آن را در گروه فیلم های معمایی-پلیسی هم قرار داد. «بی خوابی» داستان و معمای جنایی پیچیده ای ندارد؛ و قدرت اصلی خود را از پرداختِ روانشناسانه و پُر ظرافتِ شخصیت اصلی و موقعیت دشوار و چالش برانگیزش می گیرد.
«بی خوابی» البته از یکی از عناصر اصلی و کلیدی تریلر ها و فیلم های معمایی-پلیسی یعنی «تعلیق» هم غافل نیست. کافی است تعلیق موثر و نفس گیر صحنه ای را به یاد بیاوریم که «دورمر»، خود را با عجله به خانه نامزد دختر مقتول می رساند(که «فینچ» آنجا اسلحه ای را برای گناهکار جلوه دادن او جاسازی کرده است) و سعی می کند تا قبل از رسیدن پلیس، اسلحه را بیابد.
در «بی خوابی» البته در پرداخت برخی از کاراکترها کاستی هایی به چشم می خورد. مثلا معلوم نمی شود وقتی که «اِلی» می خواهد پرونده تیر خوردن هپ را ببندد، چرا دورمر اصرار می کند که دوباره با دقت بیشتری پرونده را بررسی کند؟چنین عملکردی، هر چه قدر هم که «دورمر» را به شغل و حرفه اش متعهد بدانیم، از شخصی با هوش و ذکاوت او بعید است؛ و در نهایت هم همین اصرار عجیب «دورمر» موجب می شود که «الی» به رازِ او پی ببرد.
سکانس پایانی «بی خوابی» از جمله لحظات به یاد ماندنی فیلم است. «دورمر» تیر خورده؛ و وقتی «الی» به او می گوید که لازم نیست کسی جریان را بفهمد؛ و می خواهد گلوله ها را داخل آب بیندازد؛ «دورمر» مانعش می شود و به او توصیه می کند از راهش منحرف نشود. چنین پایانِ باشکوه، دراماتیک و تاثیرگذاری، برای هر تماشاگری می تواند لذت بخش، فراموش نشدنی و الهام بخش باشد.
«دورمر» پیش از مرگ از «الی» می خواهد که اجازه دهد لحظه ای بخوابد. او از زمانی که به آلاسکا آمده یا حتی مدتی پیش از آن نخوابیده؛ و در طول فیلم هم همواره در حسرت خوابیدن بوده و نتوانسته؛ او می خواهد بخوابد تا به خستگی، بی خوابی و به احساسِ گناهش پایان بخشد. چشمانش را بر هم می گذارد تا دَمی بیاساید. دَمی به بلندای ابدیت.