نگاهی به فیلم «زمانی دیگر»/ وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود*

سینماسینما، سحر عصرآزاد:

«زمانی دیگر» نخستین تجربه کارگردانی فیلم بلند سینمایی ناهید حسن‌زاده است که فیلم‌های کوتاه و مستند متعددی در کارنامه دارد و به جشنواره‌های خارجی نیز راه یافته‌اند. فیلم‌سازی که با هوشمندی، اولین و مهم‌ترین درس فیلمنامه‌نویسی و کارگردانی را در اولین ساخته‌اش مورد توجه قرار داده، که عبارت است از مانور دادن بر بستر قصه، قهرمان و جهانی که با آن قرابت و نزدیکی دارد.

حسن‌زاده که در درجه اول یک ماما است که به واسطه علاقه‌مندی در دوره‌های فیلم‌سازی انجمن سینمای جوان شرکت کرده، ایده اصلی فیلم و به‌خصوص سکانس آغازین را با ادای دین به این حرفه آغاز کرده است. صداهای مبهم و درهم و برهمی که به‌تدریج بر زمینه سیاه تصویر وضوح پیدا کرده و فضای اتاق زایمان یک بیمارستان را تداعی می‌کند و لحظاتی بعد تصویر به دنیا آمدن نوزادی که مادر نوجوانش در بهت به سر می‌برد.

این صحنه می‌تواند تصویر واقعی و دیده‌شده فیلم‌ساز از تجربه‌های کار روزانه‌اش در بیمارستان باشد که بدون دخل و تصرف، همان فضا و حس مستندگون را تداعی می‌کند. اما از این صحنه به بعد، ورِ نویسنده- فیلم‌ساز اوست که وارد گود می‌شود تا این تک صحنه را در قاب یک فیلم بلند سینمایی بسط و گسترش دهد و به تصویر دربیاورد.

با تکیه بر همین شروع، می‌توان خوانش‌های مختلف و متنوعی از این موقعیت اولیه یعنی نوزادی که از یک مادر نوجوانِ مبهوت به دنیا آمده، داشت که همگی امکان خوبی برای درام‌پردازی ایجاد می‌کنند. اما انتخاب حسن‌زاده و طبعا دغدغه‌مندی او چه روایتی را از این موقعیت نشانه رفته است؟

قابل پیش‌بینی است که سمت و سوی نگاه فیلم‌ساز به واسطه هم‌جنس بودن با دختر نوجوان به‌عنوان یک دختر- زن- مادر، معطوف به شرایط او به مثابه برشی از موقعیت زن در جامعه باشد. ویژگی‌ای که به واسطه دلسوزی و هم‌دلی و جانب‌داری فراتر از نیاز درام، می‌توانست منجر به شکل گرفتن قصه‌ای صرف از مصایب زنان و دختران در جامعه مردسالار باشد که اگر بود، نه سیاه‌نمایی بود نه غیرواقعی.

اما آن‌چه اهمیت انتخاب و زاویه نگاه حسن‌زاده را در فیلم «زمانی دیگر» ارتقا داده، تلاش او برای نگاهی فراتر از جنسیت و زن و مرد، به انسان است؛ انسانی که در چنبره شرایط و عرف و سنت‌های پوچ و نابخردانه به گونه‌ای خم می‌شود، اما له، نه… و قد راست کردن را یاد می‌گیرد.

در فیلم با تکیه بر همین سکانس آغازین و دختر نوجوانی که کمی بعد می‌فهمیم نامش سمیه است، با قصه سمیه و نوزاد پسر ناخواسته‌اش همراه می‌شویم. قصه دختری که حاضر نیست هویت پدر فرزندش را افشا کند و همین راز به خودی خود کافی است تا کنجکاوی و طبعا همراهی مخاطب را درباره کشف این راز شدت ببخشد.

فیلم‌ساز تلاش کرده با مانور تدریجی بر این بستر و ایجاد زمینه‌هایی منطقی برای باورپذیری پنهان‌کاری سمیه که در همان ابتدای فیلم در جست‌وجوی پدر بچه به زندان سر می‌زند، این کشف را گام به گام پیش ببرد و هم‌چنان جذاب نگه دارد. آن هم با تکیه بر کدهایی همچون پیدا کردن کلاه سربازی در جعبه وسایل شخصی سمیه توسط پدر و پلاک طلایی که دختر عقدکرده همسایه می‌گوید سمیه برای سقط جنین قصد فروشش را داشته، اما دیگر کار از کار گذشته بوده.

هم‌چنین فیلم‌ساز از رابطه شکرآب مادر با سمیه که از حاملگی ناخواسته دخترش دل خوش ندارد، استفاده کرده تا پنهان ماندن این راز منطقی جلوه کند. به همین دلیل است که مادر دست به دامن مادرشوهر، خانم دکتر و حتی دختر همسایه می‌شود تا از زیر زبان سمیه حرف بکشند. اما او لب به سخن باز نمی‌کند.

چراکه فیلم‌ساز طراحی ویژه و دراماتیکی برای افشای این راز و گره‌گشایی دارد که قرار است در مواجهه دو کاراکتر محوری یعنی پدر و دختر در میان طبیعت یخ‌زده جلوه‌گر شود؛ مواجهه‌ای که به شکلی ظریف خشونت پدر بر دختر نحیف و زود مادر شده را برآمده از خشونتی که از سوی اجتماع بر او رفته و به‌خصوص فشار بار عرف و سنت‌هایی به تصویر می‌کشد که هر دو را خم کرده است.

وقتی سمیه لب به افشای راز باز می‌کند و معلوم می‌شود زندانی شدن پدر که به دنبال اعتراض اجتماعیِ به‌حقِ او و همکارانش برای گرفتن حقوق بوده، بستری برای آشنایی با سرباز وظیفه و پدر بچه‌اش شده، آن وقت است که تلاش فیلم‌ساز برای بر دوش کشیدن این راز و سر باز کردن آن در چنین موقعیتی و بین این دو کاراکتر هوشمندانه و دراماتیک جلوه می‌کند. پدر سمیه را به‌خاطر ساده‌دلی برای امید بازگشت پدر بچه از کانادا سرکوفت می‌زند و دختر هم‌چنان امید دارد که سربلند می‌شود؛ چون چاره‌ای جز امید و اعتماد به عدالت خداوند ندارد.

در مسیر سرگشتگی‌های سمیه که از تولد نوزاد ناخواسته او آغاز می‌شود و تاثیر آن را بر زندگی و خانواده طردشده‌اش در شهری کوچک می‌بینیم، نوع مواجهه آدم‌های پیرامونی با این موقعیت و بازخوردهایی که به او و خانواده‌اش انتقال می‌دهند، به‌خوبی افشاکننده فضای جامعه کوچک و نمونه‌واری است که زیر بار فشارهای اجتماعی، اقتصادی، عرفی و سنتی به‌سختی نفس می‌کشد.

انتخاب جامعه‌ای کوچک در شهری خلوت و جغرافیایی سرمازده، به جهت بصری و مضمونی بستر مناسبی برای باورپذیری غالبیت اتمسفر این شرایط و سنگینی فشارها بر دوش مردمانش فراهم کرده است. کارگران برای درخواست حقوق حقه خود یک سال به زندان می‌افتند و آسیب و لطمه این فقدان را هم باید به‌تنهایی تحمل کنند، آن هم در شرایطی که کسی به دنبال پاسخ چرایی این شرایط نیست.

به همین واسطه کاراکترهای انتخاب‌شده برای تاثیر گذاشتن بر موقعیت بحرانی این خانواده نقش مهمی دارند. خانواده‌ای با دختری آسیب‌دیده که راه چاره را در خلاص شدن از دست نوزاد و دخترشان و حتی مهاجرت یا ترک یکدیگر جست‌وجو می‌کنند، اما به‌تدریج در چنبره شرایط به جای این‌که زیر فشارها له شوند، رسیدن به هم‌دلی را یاد می‌گیرند.

نوع پرداخت کاراکتر پدر و مادر سمیه از نقاط قوت فیلمنامه و فیلم است که به واسطه پرداخت هوشمندانه فیلمنامه و اجرای خوب بازیگران ناشناخته یا نابازیگران، تبدیل به کاراکترهایی غیرکلیشه‌ای و غیرقابل پیش‌بینی شده‌اند. مادری که رابطه با دخترش دچار شکاف شده، اما به هر دری می‌زند تا گره را با دست باز کند و پدری که به جای پاک کردن ناموس با خون، به دیالوگ و همراهی با دخترش می‌رسد.

حضور کاراکترهایی مانند مادربزرگ و عمو که به نوعی نماینده فشارهای عرفی – سنتی و کلیشه‌ای و البته واقعی هستند، در کنار مادر و پدرِ مادر که تصویر گذشته تا آینده چند نسل هستند، به‌خوبی می‌تواند رنگ‌آمیزی‌ای از آدم‌های این جامعه با بحران پیش رویِ خانواده قدیر ارائه دهد که گویای بسیاری از چرایی‌هاست.

هرچند در این میان خرده‌ قصه‌های فرعی هم وجود دارند که ابتر و ناکارآمد می‌مانند، یا آن‌طور که انتظار می‌رود، از کاشت به مرحله داشت و برداشت نمی‌رسند. از نمونه‌های آن می‌توان به رسیدگی قدیر به خانواده همکارش که هنوز از زندان آزاد نشده یا باری که با وانت می‌برد و… اشاره کرد که تاثیرگذاری خاصی در قصه ندارند و بی‌نتیجه می‌مانند.

اما کاستی مهم فیلم را نه در فیلمنامه، بلکه باید در ناهمگون بودن جنس بازی‌ها و به‌خصوص بازی گرفتن از کودکان و حتی بازیگر نقش سمیه در موقعیت‌های حساس و بحرانی دانست. هرچند فیلم به‌درستی کم‌دیالوگ است تا به درون کاراکترها نزدیک شود، اما در موقعیت‌های بحرانی جنس و لحن ادای دیالوگ‌ها با شرایط هم‌خوانی ندارد و به نوعی حس لحظه را از بین می‌برد و تصنعی بودن آن توی ذوق می‌زند. این کاستی به‌خصوص در دیالوگ‌های بین سمیه و خواهرش در بازگشت از بیمارستان و عدم حضور نوزاد در خانه دیده می‌شود. حتی در فریادهای تکرارشونده سمیه در مقابل کتک‌های پدرش در میان برف، کلمات بیان‌کننده بحران لحظه این دختر نوجوان نیستند.

فیلم هم‌چنین به لحاظ کارگردانی در موقعیت‌هایی نمی‌تواند ارتباط دراماتیک بین صحنه‌های مجزا را به گونه‌ای برقرار کند که مخاطب را به حس نهایی سکانس نزدیک کند، که نمونه برجسته آن در ابتدای فیلم است؛ جایی که مادر قصد دارد نوزاد را در خرابه‌ای گم و گور کند و سمیه او را تعقیب می‌کند. نماهای مجزا از دویدن دو زن در کوچه و سرگردانی آن‌ها در خرابه و درگیر شدنشان به لحاظ ارتباط تصویری گویا و روان نیست و مخاطب را دچار سرگردانی می‌کند، که این ابهام لازمه چنین سکانس تاثیرگذاری نیست و چه بسا با انتخاب زوایای مناسب و تدوین روان‌تر می‌توانست به نتیجه تاثیرگذارتری منجر شود.

این کاستی به‌خصوص در قیاس با میزانسن‌های تاثیرگذاری که برای برخی موقعیت‌های بحرانی طراحی شده و مخاطب را با اتمسفر موجود همراه می‌کند، به چشم می‌آید. مثل سکانس به آب سپردن نوزاد توسط قدیر و هم‌چنین سکانس زیبای پایانی که هم رمز و رازی به همراه دارند، هم به واسطه تعلیق به‌جا، داده‌های ذهنی مخاطب را به شکلی ظریف به سطحی جدید ارتقا می‌دهند.

«زمانی دیگر» یک فیلم اولی قابل تامل با نگاهی موشکافانه و غیرکلیشه‌ای است که می‌تواند گام‌های بعدی ناهید حسن‌زاده را کنجکاوی‌برانگیز و هوشمندانه‌تر جلوه دهد.

 

*قطعه‌ای از شعر «پنجره» فروغ فرخزاد

 

ماهنامه هنر و تجربه

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 91501 و در روز شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۱۲:۵۵
2024 copyright.