سینماسینما، منوچهر دینپرست:
دیوار میان یقین و تردید شاید بسیار طولانی باشد، اما تلنگری میتواند آن را فرو بریزد. حال باور ایمانی باشد یا باور فرهنگی و سنتی. به تعبیر پاسکال، حقیقتی که میتواند در این سوی کوه برای ما پذیرفته شده باشد، در آن سوی کوه میتواند خطا یا لغزشی تلقی شود. به بیانی فلسفیتر، حقیقت همیشه میتواند در معرض ابطال قرار گیرد. بر این اساس ما با جهانی مملو از حقایقی روبهرو هستیم که صدای ترکیدن آن بسیار خاموش است و کسانی این صدا را میشنوند که گوشهای متفاوتی داشته باشند. ما در فیلم «پریناز» با ترکیدن حقایقی روبهرو هستیم که در کالبد فیلم نهفته شده و جابهجا صدای آن را میشنویم، و شگفتانگیز این است که صدای ترکیدن حقیقت را خورشید سر داده، اما هیچ صدایی و سخنی و شکوهای از او نمیشنویم. خورشید شاهدی است بر حقیقتی که صورتش چنگ افتاده است. گویی جهان خورشید و فرخنده جابهجا شده است. زیر ناخنهای خونآلود حقیقت، قطرات خون را نمیبینیم، اما صورت نواختهشده خورشید را میبینیم. قضاوتی بیمعنا و پوچ که تمرکز ذهنی ما را به هم میریزد. داستان فیلم تمام تمرکزش بر فرخنده بهعنوان خالهای متعصب بر باورهای خود است. اتمسفر فیلم ما را در فضای معلقی قرار داده که در برابر تمامی صحنهها و روایتها میتوانیم همراه و همگام با دیگر عناصر فیلم پیشاپیش قضاوت کنیم و خرافات آنان را نکوهش کنیم. اما خورشید را عمدا فراموش میکنیم و جهان رازآلود و معمایی او را با جهان فریبنده و آزاردهنده فرخنده در معرض جستوجوی عبث قرار میدهیم. از سوی دیگر پریناز کودکی بیگانه و منزوی که از چنبره سرنوشت محکوم و سرکوبگر رها و به فضای خسران روحی پرتاب شده، ما را با خود همسو میکند. همسویی ما در نگاه ملودراماتیکی قرار گرفته که سرنوشت او و کنشهای محیرالعقول اما تهیاش را باور نمیکنیم. عدم باورپذیری ما نسبت به رفتاری است که فرخنده برای ما هموار کرده است.
با چنین جهان آشوبناکی ما همچنان از جهان خورشید دور میشویم. او محور و مرکزیتی است که گسست اخلاقی فیلم را دائما با خود همراه میکند. او ما را به قضاوتهای عجولانه و رفتارهای احمقانه عناصر داستان ارجاع میدهد، اما بدون اینکه بدانیم که خورشید در مرکز است و ما گرد او هستیم. او در هالهای از ابهام، ذره ذره به مخاطب آگاهی میدهد. ما با چینش آگاهیهای او در کنار یکدیگر میتوانیم گسست مسئلهداری را که در فیلم ایجاد شده، به مرور دریابیم. در صحنهای که خورشید از بام فرومیافتد و همگان بیانیه خودکشی سر میدهند، بدون اینکه بدانیم چشمان حیرتزده پریناز از این واقعه مبهوت است، خورشید را در نماهای بعدی فراموش میکنیم، و بدون اینکه باور کنیم در تمامی مراحل داستان خورشید است که اتمسفر داستان را جابهجا میکند، نتایج آن را میپذیریم. گویی کارگردان عمدا تحرکات تهوعآور فرخنده را برای ما بازگو میکند و ما را سرگرم شعبدهبازیهای متافیزیکی او که سراسر از تشخیص نجاست از پاکی است، قرار میدهد تا ما نماهای پیدرپی بارانی را که میبارد، ببینیم، اما سقف سوراخ را نپذیریم. «پریناز» فیلمی سراسر ارجاع به خورشید است. اما جهتیابی این وضعیت را کارگردان تعمدا بر عهده تماشاگر گذاشته تا از اختلاف فازهایی که ایجاد میکند، فرخنده را هم درک کنیم. اما خورشید را در تعلیقی قرار دهیم که گویی خورشید از این سوی کوه تا آن سوی کوه تحرکی به یکباره دارد. مسیر «بودن» تا «شدن» خورشید در فیلم زمانی اثبات میشود که پدر مجنون و شیدای پریناز را میبینیم؛ نمایی بسیار مهم و تاویلپذیر. تغییر و دگردیسی فرخنده از جهالت به حقیقت بسیار کند است. او زیر نور خورشید قرار گرفته و فقدان او را برای خود پیروزی میداند. اما بهخوبی میفهمد که پیروزی او در دو راهی است که باید یکی را انتخاب کند؛ گذشته سراسر کژ و پوچ خود را، یا خورشید روبهرو را.
زمانی که پریناز با انگشتان خود بازی میکند، فیلم آغاز میشود و پایان آن هم با بازی انگشتان اوست. انگشتان همیشه دال بر نشانه انتخاب مسیری است که هدف قرار دادهاند. آستانه انتخاب ما همانجایی است که پریناز با انگشتان خود بازی میکند. او باز هم به ما ارجاع میدهد که خورشید کجاست؟ تصویر آرمانی اما شوم و بختبرگشته خورشید چشمانداز روابط موقعیتهای انسانی و غیرانسانی را در فیلم نشان میدهد؛ از دوچرخهسازی که کودکش را از دست داده تا کسانی که به دنبال پریناز برای تشفی آمدهاند. همگی ارجاعاتی به همان تصویر خورشید است که داغ ننگی بر صورتش زده شده که ترمیم آن بهسختی امکانپذیر است. سکوت پریناز در فیلم بیش از آنکه ما را آزار دهد، فضایی اغواکننده برای ما فراهم میکند که میتوانیم همان ارجاع را به خورشید با یافتن مسیر سکوت بیابیم. «پریناز» بیش از آنچه فیلمی داستانی باشد، جهانی مملو از داوری اخلاقی و دوری از تعصب و رهاشدگی از جهان مغشوش باورها را نشانه رفته است.
ماهنامه هنر و تجربه