سینماسینما، منوچهر دین پرست:
شهیدثالث در فیلم هایی که خارج از ایران به خصوص به زبان آلمانی تهیه کرد، به نوعی به ازخودبیگانگی انسان توجه ویژه داشت. این نگاه شهیدثالث اگرچه متاثر از فضای فکری و معرفتی و توجه به زمینه و زمان هایی که در آن زیست داشت، است، اما نمی توان از بینش او به مسائل پیرامونی غافل بود. فیلم «فرزندخوانده ویران گر» را میتوان فیلمی از جنس روان شناسی دانست. فیلمی که توانسته لایههای روانی و ذهنی کودکی را در خانواده مورد بررسی و کنکاش قرار دهد. بر این اساس میتوان این فیلم را متفاوت از دیگر فیلم های شهیدثالث ارزیابی کرد. در این فیلم اگرچه کودکی نقش محوری فیلم را ایفا میکند، اما شهیدثالث حضور کودک در خانواده و تاثیر و تاثر او را مورد بررسی قرار میدهد.
فیلم «فرزندخوانده ویران گر» به مدت دو ساعت و ربع به شرح پیدایش یک خانواده میپردازد. در بافت این خانواده خرده بورژوا که هر گونه میل جست وجو برای یافتن خوش بختی خارج از چهاردیواریاش را در خود سرکوب کرده است، انسان جدیدی ظهور میکند؛ گابی کوچولو. کودکی آرام و کمی خشک و لج باز که اگر رفتاری را که با او میشود، در نظر داشته باشیم، اصلا گستاخ نیست. کودکی که نمیخواهد خودش را با زندگی در یک شهر کوچک که لوییزه از قبل برایش برنامهریزی کرده است، وفق دهد. سناریوی «فرزندخوانده ویران گر» که از رمانی نوشته یورگن برست اقتباس شده، به طور واضح با کارهای مینیمالیستی قبلی شهیدثالث تفاوت دارد. این تنها فیلم اوست که شخصیت اصلی و محوری آن مرد نیست و هرمن، پدری که به دلیل شرایط کاری اغلب اوقات غایب است و حتی وقتی بعد از فراغت از کار با بطری آبجوی همیشگیاش پشت میز آشپزخانه مینشیند، در آن یک شخصیت حاشیهای باقی میماند. در نتیجه فیلم به طور کامل بر ارتباط مادر و دختر متمرکز شده است.
شهیدثالث در این فیلم به جهان کودک توجه ویژه ای دارد. جهان کودکان جهان پرپیچ وخم و عجیب و غریبی نیست. جهانی مملو از شفافیت و همراهی است. آن ها با هر کسی که با زبان آن ها سخن بگوید، همراه میشوند. اما همراهی آن ها را نباید به مثابه کودکی یا حقه بازی مهندسی شده دانست. بلکه همراهی آن ها از جنس بی تعلقی به فضای پیرامون است. شاید بتوان مهم ترین ویژگی بی تعلقی آن ها را نوع کلام و گفتارشان دانست. فیلم «فرزندخوانده ویران گر» نشانه و نمادی از کودکی بی تعلق است که فضای معرفتی فیلم بر اساس او شکل گرفته است. او در هاله ای از اتفاقات عجیب و غریب گیر افتاده است. بنابراین نه اسیر دوگانگی ریاکارانه و مزورانه جبری است و نه تصویری بلورین از آن چه برایش رخ داده، متصور است. جهان یک دست و خطی او در دام جبر و اختیار گیر نیفتاده است. از سوی دیگر، «فرزند خوانده ویران گر» مضمون بسیار سهمگینی در بطن خود دارد که تحمل آن نه فقط خارج از توان کودک فیلم نیست، بلکه کارگردان با نگاه ویژه خود بار سنگین و سهمگین فرزندخواندگی را از دوش مخاطب برداشته است. اگر سخن گزافی در باب این فیلم نگوییم و آن را یک اتفاق ندانیم، اما به جرئت باید اعتراف کرد که با جهانی از مضمون در این فیلم روبه رو هستیم که تجزیه آن مانند تجزیه پیکری درون خاک است. در این میان فیلم «فرزندخوانده ویران گر» به مثابه محتوا، راهی برای عبور است، نه مکث، برای دیدن است، نه فراموشی، و برای جدایی از عالم تکرار روزمرگی است، نه حضور جسمانی. ما با فیلمی روبه رو هستیم که کانون اصلی و مضمون سنگین آن بر دوش دختری به نام گابی است.
«فرزندخوانده ویران گر» با بهره گیری از محیط جغرافیایی، نمادهای گوناگونی را به نمایش میگذارد که پیوند معنی داری با آن چه برای اعضای خانواده رخ میدهد، دارد. «فرزندخوانده ویران گر» از لحظهها و تاریخی بهره میبرد که گذشته، حال و آینده را به هم میپیوندد. هر کدام از این جنبهها واجد اهمیت است. اگرچه اوج این اهمیت را باید در لحظه ای ناب و استعلایی در مواجهه مادر با دختر دانست. مادری که میخواهد نقش مادری را ایفا کند، اما مواجهه او از جنس اصیل مادر نیست. شهیدثالث در این فیلم با تلفیق زمان و مکان، نگاهی رعب آور برای گابی به وجود میآورد که مخاطب همان هویتی را کسب میکند که گابی با تمام وجود درگیر آن است. فرجام این جدال پی بردن به حقیقت است. چراکه حقیقت واجد عنصری از بداهت و روشنی است. استعاره آفتاب برای حقیقت چندان هم بی ربط نیست. ولی درست به همین دلیل است که حقیقت میتواند نه تنها به چیزی مبتذل، بلکه به کذب ناب بدل شود. کارگردان برای رهایی از این کذب ناب فضایی مثالین فراهم آورده که «فرزندخوانده ویران گر» را در بستر آن دریابیم. فضایی که شهیدثالث توانسته سیطره پنهان و ایدئولوژیک جامعه سرمایه داری و له شدن دوران کودکی را به خوبی نشان دهد.
منبع: ماهنامه هنر و تجربه