«پریناز» فیلم تلخ و گزندهای است و قصهای را روایت میکند که موقعیت آن بوی کهنگی و تحجر میدهد.
سینماسینما، سیدرضا صائمی:
فیلم اگرچه به نام «پریناز» است، اما آنچه در ذات قصه و ساختار معنایی آن میبینم، نه او، که خاله پریناز (فاطمه معتمدآریا) است که زنی است دچار وسواس فکری و اختلالات شخصیتی که این سویه شخصیت او با سویه دیگرش که فردی خشک مذهبی با عقایدی سرسختانه است، در هم تنیده شده تا فیلم به روایت و بازنمایی شخصیتی بپردازد که در دوقطبی و تنگنای ذهنیت و عینیت غبارگرفته درنهایت به دگردیسی و تحولی روشنگرانه دست یابد. اگر بخواهیم خیلی ساده و یک خطی، داستان فیلم را تعریف کنیم، باید بگوییم که پریناز پس از مرگ مادر، به سراغ خالهاش میرود که تنها کسی است که میتواند به او پناه بدهد. خاله از پذیرفتن او امتناع میکند. اما سرانجام در ماجراهایی پریناز بهاجبار با خالهاش (که تنها کسی است که دارد) زندگی میکند. این همزیستی البته چندان مصالحتآمیز نیست و به دلیل ابهام بر سر چگونگی تولد پریناز و با تعصبات کوری که خاله دارد و حرف مردمی که تا حرامزاده بودن پریناز پیش میروند، موجب شده تا او بین عاطفه و عقیده در نگهداری پریناز دچار پارادوکسهای درونی و حتی اعتقادی شود. بااینحال برخی از انرژی خاص پریناز حرف میزنند و توقع دارند از انرژی او در جهت بهبود بیماری فرزند و همسر خود استفاده کنند. قضاوتهای تند و تیز و چندگانه مردم، خاله را هم که خود درگیر تناقضها و کشمکشهای درونی است، بیشتر به انسداد ذهنی دچار میکند و این البته نقبی است که فیلمساز به مثابه نقد اجتماعی – اعتقادی به جامعه خویش دارد که حتی قضاوتهای بیرحمانه آن دامن یک کودک معصوم را هم میگیرد. قضاوتهایی که خود دچار تناقضهای درونی است و پریناز را از دیو تا فرشته، بازمعنا میکند. او نماد یک عصمت و معصومیت مقدس است که در پسامدهای نظام اجتماعی و فرهنگ فرودستانه به اضمحلال وجودی دچار میشود. تاکیدی بر اینکه چگونه پدیدهها از ذات طبیعی خود در یک فرایند معکوس به دست انسان دچار قلب ماهیت شده و از معنا تهی میشود. انسانها هر ابژهای را به قالب سوژه خویش درآورده و در یک بازتولید معنایی به آن هویت مجدد میبخشند. پریناز میتواند نماد این ابژه باشد که در سوژهسازی متناقض، از دیو بودن تا فرشته شدن را تجربه میکند.
فیلم البته بیش از آنکه ارجاعات فلسفی داشته باشد، رویکرد اجتماعی و فرهنگی دارد و به بازخوانی تعصبات، قضاوتهای کلیشهای و مواجهه ناموجه مردم با آدمهای اطرافشان میپردازد و نقش مخرب این کژاندیشیها را در سرشت و سرنوشت افراد در جامعه بازنمایی میکند. فیلم، فیلم تلخ و گزندهای است و قصهای را روایت میکند که بوی کهنگی و تحجر میدهد؛ نه خود قصه و ساختار دراماتیک آن، که موقعیتی که در قصه به تصویر کشیده میشود. نوعی چرکی و پلشتی پشت تفکر و رفتار آدمها میبینیم که گویی در فضاسازی، رنگآمیزی، نورپردازی و لوکیشن فیلم هم بازتاب یافته و احساس نوعی خفگی و لختی در آن، تنفس را سخت میکند. خاله مدام میگوید زندگیام را چرک برداشته و این سخن بیش از آنکه تاکیدی بر فیزیک خانه باشد، بر ذهن متروک و چرکینی است که زندگی را بر او تنگ کرده، بیآنکه نسبت به آن خودآگاهی داشته باشد. بااینحال این تصاویر خفقانآور از حیث فرم و ساختار بصری دارای قاببندیهای زیباییشناسانه جذابی است که در نسبتی معنایی با قصه، فرم گرفته و آگاهانه به زیرساخت بصری سوژه فیلم بدل شده است.
«پریناز» اما ضرباهنگ کندی دارد و تناسب بین ریتم درونی و بیرونی قصه در یک تراز و توازن دراماتیک نیست. به همین دلیل گاهی مخاطب حس میکند قصه در حال کش آمدن است یا کشش لازم برای روایت یک موقعیت ملتهب را ندارد. درواقع فیلم زیاد شلوغ است و گاه میان چالشهایی که بین شخصیتهای متعدد قصه میبینیم، انگار قصه از مسیر مستقیم خود خارج شده یا دستکم مخاطب را در فهم این مناسبات پیچیده، گیج میکند. این گیجی و استیصال میتواند بازنمودی از حال روحی و درونی خاله هم باشد. اگرچه این استیصال به واسطه حضور پریناز در زندگی خاله و حرف و حدیثهایی که مردم مدام در گوش هم زمزمه میکنند، وضعیت پیچیده و بغرنجی را برای او رقم زده تا درنهایت بهخاطر اتفاقات تلخی که در همین اعوجاج و آشفتگی رخ میدهد، او را به دگردیسی و برونرفت از لاک سرسخت خویش میکشاند و نوعی رستگاری و رهاییبخشی را تجربه میکند. او در پایان میگوید من مومن بابصیرتی نبودم، و حالا انگار از پس آن ایمان جاهلانه به ایمانی آگاهانه رسیده که میتواند سرنوشت او را تغییر دهد، همچنانکه پریناز را به آغوش پدر واقعیاش بازمیگرداند تا زندگی به روال منطقی خویش بازگردد. «پریناز» را باید فیلمی در حوزه جامعهشناسی و روانشناسی دین دانست که کنشمندیهای متعصبانه دینی را به نقد میکشد و در پایان از ایمان رهاییبخش سخن میگوید.
ماهنامه هنر و تجربه