سینماسینما، یزدان سلحشور:
دلایلی برای کاسپاروف نشدن!
آیا ما هنر «واقعگرا» داریم یا هنر «واقعنما»؟ شاید اگر به همین یک سوال اساسی، پاسخی درخور داده میشد، ۹۰ درصد آثاری که با پیشفرضی اشتباه شکل گرفتهاند، نه تولید و نه عرضه میشدند! میگویم «شاید»، چراکه بخش اعظم استعدادهایی که با تولید هنر «واقعگرا» به هدر رفتند، یا مدیون آرمانی سیاسی بودند یا مفتون آن! و چه کسی است که نداند قدرت یا آرمان سیاسی، قدرتمندتر از هر تحلیل یا پاسخ عقلانی است! توجه داشته باشید با چنین پیشفرضی که مطرح میکنم، بحث بر سرِ درستی یا نادرستی یک آرمان یا قدرت سیاسی نیست، بلکه بحث اصلی، ترجمانِ هنری آن است!
«واقعگرا» یا «واقعنما»؟ اتصال به واقعیت بهعنوان یک «فرامتن»، بدون کمترین شانس در رسیدن به «باورپذیری متن»، یا دوبارهسازی واقعیت یا شبیهسازی آن بهعنوان «متن»، با بالاترین شانس برای «باورپذیری» آن برای مخاطب؟
سینمای مستند، از آغاز بهعنوان هنری در خدمت «ارائه ناب واقعیت» مطرح شد، اما فقط کافی است بهترین آثار این نوع از سینما را از نو به تماشا بنشینیم تا به این نتیجه برسیم که از تدوین گرفته تا لنزهای به کار گرفتهشده و اندازه نماها و شیوه صدابرداری یا حذف صدا[در سینمای صامت] و صدای انسانیِ غالب بر فیلم[در سینمای ناطق]، نه «ارائه ناب واقعیت» که «ارائه ناب جعل واقعیت» است!
«مستند تاریخی» یک ترکیب «متضاد» است اگر «آرمانگرایانه» به «واقعیتی به نام تاریخ» استناد کنیم و ترکیبی «همگون» است اگر بپذیریم در بهترین شکل ممکن[مثل عدم دخالت عوامل فرامتنی در تغییر مسیر «روایت درست تاریخ» که محتملا مهمترینشان «قدرت سیاسی غالب» است] یک روایت شخصی از منظری شخصی است. با این همه، حساسیت مخاطبان و منتقدان و حتی تاریخنگاران، نسبت به این گونه سینمایی، بیش از سینمای داستانی است که به نظر میرسد فیلمسازانش، تاریخ را تنها بهانهای برای روایت خود میدانند، نه مبنایی برای این روایت.
«مستند تاریخی» اما همچنان درگیر پرسش ابتدای این متن است: «واقعگرا» یا «واقعنما»؟ البته در مورد مسائل مناقشهبرانگیز، همیشه مستندساز تاریخی، اگر هوشمند باشد، «منظر شخصی» خود را در زیرگفتارهای متن پنهان میکند و «متنی خودکفا» را شکل میدهد که به اندازه واقعیت، باورپذیر باشد. «آقای نخستوزیر» محمدرضا امامقلی، اما سعی میکند با کمک مصاحبهها و فیلمهای آرشیوی قدیمی، «واقعگرا» باشد و به کمک صدای تاثیرگذار و خاطرهانگیز ناصر طهماسب، دور زدنِ وقایع تاریخی و گفتار متنی که سعی شده در مورد شخصیتهای مورد علاقه فیلمساز [مثل آیتالله کاشانی] کوبنده و بدون اما و اگر و شک و شبهه باشد، مخاطب را به شیوه مستندهای «واقعنمایانه» آمریکایی یا اروپایی، کیش و مات کند. به گمانم امامقلی، پیش از آنکه در سودای کاسپاروف شدن باشد، باید قوانین شروع بازی، وسط بازی و پایان بازی را میآموخت!
فیلمی درباره ستایش تحریم!
یادم هست در دوره اصلاحات، گروههای اصولگرا، برای پیروزی در انتخابات مجلس، پوستر و پارچهنویسی و انواع تبلیغات بصری را در شهرستانها به کار میگرفتند با نام احزاب تازهمتولد و با عکس رئیس دولت اصلاحات در یک سو و عکس دکتر مصدق در سوی دیگر و نامزدهای خود در میانه و با تیترِ «به چهرههای ملی-مذهبی رأی دهید»! بنابراین شخصا از دیدن فیلمی اصولگرایانه در ستایش فداییان اسلام و آیتالله کاشانیِ «بیاشتباه» و دکتر مصدقِ «پراشتباه» با حضور اعضای «جبهه ملی ایران» و «نهضت آزادی» که عملا احزابی ممنوعالفعالیت هستند، حیرت نکردم! من در یک مورد با گفتارمتنِ «آقای نخستوزیر» موافقم: برای درک بهتر وضعیت کشور ایران، باید فیلم «آلیس در سرزمین عجایب» را دید!
من از همین لحظه اعلام میکنم اگر این فیلم، در جهت اجرای اهداف خود برای مطابقت دادن وضعیت تحریم زمان ملی شدن نفت با دوره فعلی تحریمها و رویکرد «دلواپسانهاش» در محکومیت سیاست خارجی دولت یازدهم[با شبیهسازی سیاست خارجی مصدق با دولت فعلی در اعتماد به آمریکا!] موفق میشد تا به فیلمی «واقعنما» و «خودکفا در متن» بدل شود، از آن دفاع میکردم بهعنوان اثری هنری، اما چنین موفقیتی به دست نیامده. به قول مسعود فراستی: «فیلم باید به این پرسش پاسخ میداد که مردمی که در سی تیر ۳۲ چنین به میانه میدان میآیند، چه میشود که در ۲۸ مرداد همان سال منفعل و بیاراده میشوند. کشیدن چهار کاریکاتور و پخش کردن چند شایعه آن مردم را به این مردم تبدیل نمیکند. اختلاف مصدق با آیتالله کاشانی و جبهه ملی چقدر در این امر دخیل بود؟ در فیلم حرف تازهای زده نمیشود، اما همین که بعد از اینهمه سال فیلمساز به چنین موضوعی میپردازد و از طیفهای مختلف در فیلم سود میبرد، یک خرق عادت است. فیلم به لحن روایی خودش نمیرسد و البته انتظار هم نداریم که برسد، چون اساسش مستند آرشیوی است. ضمن اینکه مستند باید حسی در درون خود داشته باشد که مرا رها نکند و این فیلم با حس من چنین نمیکند؛ گرچه همانطور که گفتم، فیلم خوبی است.» [البته اینکه فراستی با این همه دلیل در انکار موفقیت این فیلم، باز هم میگوید فیلم خوبی است، بهخاطر علایق مشترک او و فیلمساز در تقدیس طیفی از قدرت سیاسی است، وگرنه تقریبا تمام مردم ایران به استناد برنامه تلویزیونی «هفت» میدانند که تنها به اتکا به یکی از همین دلایل، فیلمهای غیرهمسو با طیف سیاسی مورد علاقه او، بدل به «زبالههای فرهنگی» میشوند! فراستی هم دچار مشکلی است که «آقای نخستوزیر» دچار آن است: «واقعنمایی» نمیداند!]
تاریخ را بردار و فرار کن!
من شخصا به رمان «آلیس در سرزمین عجایب» علاقه ویژهای دارم، چون نویسنده موفق میشود هرآنچه «پدیده غیرواقع» را بدل به «پدیده واقع» کند، یعنی «باورپذیر» کند. در سینمای داستانی، وقتی درباره تاریخ فیلم ساخته میشود، کسی دیگر نگران این نیست که لورنس یک جاسوس انگلیسی بوده که توانسته با درک بدویتِ قبایل مناطق خاورمیانه، یک امپراتوری را بهطور کامل ویران کند و حکومتهای مرتجعی را بنیان نهد که از دل آنها، القاعده و طالبان و داعش برآمدهاند؛ البته اگر فیلم بدی ساخته شود، همه اینها هست، اما فیلم دیوید لین نه روایت آن جاسوس، که روایت شاعری است که فرصت مییابد به طبیعت و انسان و آرزوهایش، بازگشتی دوباره داشته باشد در دل دنیای مدرن! اگر در قرن بیستویکم، فیلمی را دیدید که آدولف هیتلر را نقاشی تصویر میکند که میتوانست ونگوگ شود اما جهانِ مدرن مقابلش ایستاد و او علیه این جهان شورید، حیرت نکنید! همه اینها را گفتم که بگویم هیچ مشکلی با «معمای شاه» ورزی و نسخه مستندش «آقای نخستوزیر» ندارم اگر هر دو فیلمساز به قول فراستی به ریتم و فرم و به قول خودم به ساختار توجه داشتند و جهانی شخصی را خلق میکردند که آدمها و شخصیتهایش، بینیاز به جهان بیرونی، هویت مورد نظر آنها را کسب میکردند.[راستی! من فیلم دوم وودی آلن-بعد از «چه خبر سوسن بلند آسیایی؟»- را هم خیلی دوست دارم: «پول را بردار و فرار کن!» چون به «پول» ماهیتی شخصی و فراتر از باورهای مخاطبان بخشیده. آقای امامقلی! برادر! تاریخ را بردار و فرار کن!]
ماهنامه هنر و تجربه