فیلم «فرخی یزدی» درباره این شاعر و روزنامهنگار نیست.
سینماسینما، یزدان سلحشور:
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت
آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
در پیشگاه اهل خِرد نیست محترم
هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت
با آنکه جیب و جام من از مال و می تهیست
ما را فراغتیست که جمشید جم نداشت
انصاف و عدل داشت موافق بسی ولی
چون فرخی موافق ثابتقدم نداشت
(فرخی یزدی)
اعتراف میکنم که همیشه با نوشتن درباره سینمای مستند مشکل داشتهام و این مشکل کمابیش شبیه مشکلی است که دکتر صادق زیباکلام در مستند «فرخی یزدی» به آن اشاره میکند؛ اینکه ما با واقعیتی به نام رضاشاه روبهروییم که عصر مدرن ایران با او شروع میشود و زیباکلام بارها او را به این دلیل ستوده و البته اعتراف میکند که اگر او در این «عصر طلایی» [به قول ابراهیم خواجه نوری-پدر روانکاوی ایران-] زندگی میکرد، نه یک بار که چند بار به اعدام محکوم شده بود و این را در حالی میگوید که دانشجویانِ حاضر در مجلس، با شعار «مرگ بر دیکتاتور»، میخواهند جلوی صحبتهایش را بگیرند! صحبت کردن درباره دیکتاتوری به نام سینمای مستند، به همین اندازه مشکل است! سینما، با «مستند» شروع شد و این نوع از سینما، پیش از آنکه بر مبنای زیباشناسی تصویری یا روایت ادبی یا حتی درامهای تماشاخانهای شکل بگیرد، بر اساس خشونت ذاتی «واقعگرایی» عصر علم شکل گرفت، نوعی «مطلقانگاری» که «همین است و دیگر هیچ نیست»! اینکه میبینیم بیشترین پیشرفت این نوع از سینما، در دل حکومتهای ایدئولوژیک با خشونتهای افسونکننده و رمانتیک شکل میگیرد [بر من عیب نگیرید! بسیاری از معتقدانِ مارکسیست اتحاد جماهیر شوروی، با رنگینترین لحظات سرمستی و بوسههای جامعه آرمانی طبقاتی، جلوی جوخههای استالین قرار گرفتند!]، از همین رویکرد شکل میگیرد؛ مطمئنم که اگر چند سده زودتر، سینما ظهور کرده بود، سینمای مستند، در دوران ترور انقلاب فرانسه، به شکوفایی شگفتانگیزی میرسید و چه بسا اکنون، روبسپیر از مستندسازان نامی بود!
گفتن چنین مقدمهای برای چنین مستندی که دو سال کار برده، بیشتر از آنکه گشایش مبحثی نظری باشد، البته شبیهتر است به حملات شهردار تهران و نامزد ریاست جمهوری دوره دوازدهم به رئیس دولت یازدهم، در مناظرات تلویزیونی! نوعی فرار به پیش است برای نپرداختن به زحمتی که کشیده شده و فیلمی که شکل گرفته اما بههرحال، خالی از اخبار واقعی نیز نیست!
«فرخی یزدی» مشخص است و مسلم است که بر مبنای واقعیات شکل گرفته، با این همه، فیلم درباره این شاعر و روزنامهنگار نیست، درباره یک عصر است و شاعر، بهانه این روایت است. فیلمساز، که خود سابقه روزنامهنگاری دارد، بیشترین سعی را دارد که فیلم، منصفانه به نظر برسد، بیطرفانه! هم هومن ظریف میداند، هم من، هم شما و هم خدا، که حتی در ثبت «خبر» -به شکل علمی و مدرنش- بیطرفی، معنایی ازدسترفته است! فقط ما میتوانیم مخاطب را در بهترین شکلش، چنان بفریبیم که گمان کند «خبری خالی از خدشه» را شنیده یا خوانده است! فریب، البته اساسِ هنر است و در اینجاست که سینمای مستند، به «سینما به مثابه هنر» نزدیک میشود و مستندی چون «پیروزی اراده»، بدل به اثری هنری.
فیلمساز، در این فیلم از راویان بسیار و البته ناهمگونی بهره میبرد و برای ایجاد ریتم، عکسالعملهای پیش و پس از روایت را هم که راوی، گویا حتی نمیداند که دوربین روشن است یا خاموش، لابهلای نماها میگنجاند که در شکلگیری فیلم، بهعنوان ساختاری منسجم، موثر است، گرچه کافی نیست.
اولین مشکلِ «فرخی یزدی» از زمانش شروع میشود، یا بهتر بگویم «زمان روایت»اش؛ طولانی است! زیادی طولانی است و روایات، بیشتر از آنکه سینمایی باشند، به گزارشهای خبری تلویزیون ایران نزدیکترند!
دومین مشکل، کمبود بودجه است! فیلمساز، پول کمی دارد برای ساخت چنین فیلم بلندی که محتاج بازسازی برخی صحنههاست و درنتیجه، ریتم، در همان ۱۵ دقیقه اول، اندکاندک از دست میرود و اضافه کردن فیلمهای آرشیویِ تقریبا نامرتبط [چون دست فیلمساز بسته است و سراغ مقطعی از تاریخ رفته که بهزحمت، حتی میتوان فیلمی خبری درباره حکمران مورد علاقه زیباکلام در آن یافت!] مشکلی را حل نمیکند.
سومین مشکل، بهانه بودن فرخی یزدی است! شاعر، نه انگیزه روایت، که بهانه روایت است و گرچه ظریف، با هوشمندی سعی میکند با دادن اطلاعات بسیار درباره زندگی فرخی و ریختن کلی شعر در نماها[چه به صورت خطاطیشده و چه کلامی و چه آوازی] مخاطب را متقاعد کند که این فیلمی درباره شاعر و روزنامهنگاری دهاندوخته است که موقع «نانِ عصرِ پهلوی خوردنِ» برخی، چوبِ عصرِ پهلوی را میخورد، اما ما تقریبا فرخی را نمیبینیم، بلکه کژ و مژی کشتی بیلنگرِ عصر او را میبینیم و درنتیجه، بار دراماتیک فیلم، از دست میرود. نه اینکه هر مستندی باید بار دراماتیک داشته باشد، اما اگر نداشته باشد، باید چیزهای دیگری داشته باشد، مثلا جلوههای بصری[که چند جایی در فیلم با ریختن رنگ روی کاغذ و خطاطی و الخ، فیلمساز طرفش میرود، با این همه بدل به بافت فیلم نمیشود]، یا رنگآمیزی موسیقایی [که باز در این زمینه هم ظریف، قدمهایی برمیدارد، اما نه به فرجام میرسد نه مثل همنامش-وزیر امور خارجه دولت یازدهم- به برجام!].
همه اینها را نگفتم که بگویم دو سال تلاش و دوربین، از این خانه به آن خانه و از این دفتر به آن دفتر بردن و تحقیقات روزنامهنگارانه و شرح حالنویسانه، بیثمر بوده است! ظریف تحقیقات وسیعی کرده و حتی تاثیر شعر فرخی بر موسیقی افغانستان دوران مدرن را هم از قلم نینداخته و گرچه به گمانم برخی از شواهد و مدارک شنیداری و دیداری و مکتوب، مدیون علی دهباشی است، با این همه، مفت چنگ فیلمساز که حالش را برده و وارد مستندش کرده!
اما نکته آخر: به گمانم فیلم باید کوتاه شود؛ تدوینش باید مورد تجدید نظر قرار گیرد و دیالوگهای صرفا خبری، حذف شوند یا لااقل کوتاه شوند.[نمیگویم دیالوگهای چه کسی یا چه کسانی، چون بههرحال، به اندازه کافی دشمن دارم و با برخی از ایشان نیز، سلامی و علیکی که خوشتر آن باشد که از دست نرود!] حتی میتوان دوباره به سراغ این افراد رفت و فیلمساز، که حالا لابد پختهتر شده، از جایگاه یک سینماگر از آنها حرف بکشد، نه یک مصاحبهگر مطبوعاتی!
و باقی: بقای شما و این مُلک، که هنوز مشکلی دارد سترگ، به نام اهل قلم!
ماهنامه هنر و تجربه