مستند «فرخی یزدی» مخاطب را در لایههای مختلف موسیقایی، پژوهشی و گفتارها قرار داده است.
سینماسینما، منوچهر دینپرست:
صحبت از تاریخ سخت و دشوار است. بهخصوص درباره کسانی که قهرمانان یا حتی اسطورههای آن تاریخ محسوب میشوند و بهسادگی نمیتوان زمینه و زمانه آنها را که در گرد و غبار حقیقت و اوهام مانده باشند، غبارزدایی کرد. از سوی دیگر، صحبت از تاریخ به عبارتی صحبت از فکر و اندیشه آن دوران هم هست. نمیتوان کسی را در قامت قهرمان دید، اما سراغی از تفکر او نگرفت. این دو همسو و همتراز یکدیگرند. نمیتوانیم در تاریخنگاری در سطحیگرایی قرار بگیریم و کولاژی از پارههای مختلف را گرد هم آوریم و مخاطب را در التهاب زمانه آن فرد و کنشها و واکنشهایش قرار دهیم. بر این اساس عدهای برای دوری از این فضای التهابی و پررنگ شدن بنمایههای فکری قهرمان، تاریخ خود او را در لایههای مختلفی قرار میدهند که از زوایای مختلف بر آن نور بتابانند.
مستند «فرخی یزدی» ساخته هومن ظریف را میتوان در دسته همین افراد قرار داد که فرخی یزدی برای کارگردان به مثابه قهرمانی است که در میانه تاریخ ایستاده و بدون اینکه مرزبندی عبورناپذیری در آن قرار دهد، مخاطب را در لایههای مختلف موسیقایی، پژوهشی و گفتارها قرار داده است. محمد فرخی یزدی، روزنامهنگار و نویسنده اواخر قاجار و اوایل پهلوی است که در قامت مبارزی سیاسی وارد میدان نبرد دانایی و جهل شد که سرانجام جانش را در سر این کار نهاد. روزنامهنگاری برای او بهانهای باورپذیر برای مبارزه بود. او در دورانی میزیست که زمانه گذار ایران از سنتهای مرتجع و واپسمانده عقبافتادهای بود که صدای فرخی را به آسمان کشاند.
صحبت از زمینه و زمانه فرخی یزدی ما را با دو مشکل عمده روبهرو میکند که کارگردان نیز با آن روبهرو بود. یکی آنکه مرگ فرخی یزدی به طرزی وحشتناک و دردآور او را در کالبدی اسطورهای قرار داده که همگان با چشمانی حیرتآور به او مینگرند. از سوی دیگر زندگی او ترکیبی از اوهام و واقعیت بود که سخن مستدل و مستند درباره او گفتن قدری سخت و دشوار است. گویی فرخی یزدی به جای زیستن در زمانه خود به زمانهای پرتاب شد که متعلق به او نبود و این پرتاب شدن را کارگردان نهتنها با تصاویر تاریخی، بلکه با لحن موسیقایی برای مخاطب قابل هضم کرده است. اولویت صدا (موسیقی) بر تصویر (سند و گفتار) منظومه پرسرعت مستند «فرخی یزدی» را در نظمی قرار داده که میتوانیم آن را مانند قطاری که سوتکشان بهسرعت میآید و دور میشود، ببینیم. اما سرعت قطار آرام و بیقرار است. ما با لوکوموتیورانی روبهرو هستیم که میخواهد قطار خود را به پیش ببرد. بر این اساس مستند «فرخی یزدی» روایت کارگردانی است که مستند خود را ساخته و مخاطب را به سمت مستند هُل داده است.
مصالح و مضامین مستند «فرخی یزدی» تجدیدنظرطلبانه و هل من مبارز طلبیدن است. او میخواهد به مخاطب بگوید که فرخی یزدی جان بر سر راهی نهاد که با دهان دوخته به اعماق گور افتاد، اما در صحرای عدم بیتفاوتی و تملق بزکشده و سیاست اغواگر سر فرود نیاورد. روزنامه او همانند کشتی در توفان بود، اما این کشتی نشان از بحران سرنشینانش دارد. بحران کسانی که بیناموهویت نیستند. هر کدام سر در موقعیتی دارند که نشان از زوال دورانشان است. بر این اساس کارگردان نهتنها زوال دوران را به تصویر کشیده، بلکه با قرار دادن گفتهها و تصاویر، مخاطب را در معرض شوکهای حاصل از تزریق مستقیم باور خود دارد. کارگردان در مستندش چنان فرو رفته که فرخی یزدی را از دوگانهسازی کاذب دور کرده و جایی برای فهم دخالت عوامل پیچیده زیست اجتماعی در جریان دگرگونیهای تاریخی برای فهم مخاطب باقی گذاشته است.
مستند «فرخی یزدی» آن ارتفاع درست را بهخوبی دیده، اما به سهولت نمیتوانست به آن ارتفاع دست یابد. چراکه ارتفاع برای او بیش از آن چیزی است که متصور است. او نمیتواند شناختی روان از کسی که در کنارش هست، داشته باشد، بنابراین گفته و شنیدهها و تحلیلها و نظرات را به مثابه کلی در کنار هم قرار داده تا کلیتی از زندگی کسی را به مخاطب نشان دهد. بودن او حاصل از انتخابی خودخواسته است. او با روایتی از دوران کودکی و معصومیت هر انسانی آغاز میکند، اما به سنگلاخی میرسد که صدای نفس نفس زدن کارگردان را برای اتصال مضامین ساختمان بهوضوح میشنویم. او با تصویری فریبنده ما را در اتمسفر قبرستانی رها میکند که خود دریابیم که بهای بهار روزنامهنگار آزاد دهانی دوخته و گوری ناپیداست. هیبت فرخی یزدی بهعنوان مرجعی مقتدر کارگردان را فریب نداده که از قبرستان برای رهایی خود و رساندن مخاطب به ساحل پرطمطراق استفاده کند. او با بازسازی زیست خط خطی فرخی یزدی به مثابه شیئی موزهای که مرمت و ترمیم شده، سیمایی قهرمانوار به مخاطب ارائه میکند. اما فریبندگی کارگردان را باید در استفاده از موسیقی دانست که گوش مخاطب را درگیر نواهایی میکند که با تصویر اشتراکی انفسی مییابد. در جایی از تصاویر که صحبت از دوخته شدن دهان فرخی یزدی میشود، ما شاهد از هوش رفتن راوی هستیم. اما هوش او نه از سر بیتجربگی و نه نادانی است. او مناسبات مناسک دوخته شدن دهان روزنامهنگار نگونبخت را تنها در مقابل دیدگان مخاطب قرار نمیدهد که خود قضاوت کند. کارگردان چنان در اجرای مناسک دهشتناک همآوا میشود که رویداد را لحظه به لحظه که شب بود؟ صبح زود بود؟ کی بود؟ کجا بود؟ چه کسی بود؟ و … در چشمان از حدقه بیرونزده مخاطب فرو میکند تا بداند تاوانی را که فرخی یزدی داد، چه کسی حاضر است محاسبه کند. او در برابر جهل مردم زمانهاش روزنامه را برای آنها میخواند، اما او همآوایی دوران خود را نپذیرفت. مستند «فرخی یزدی» را میتوان سلوکی در مقامات گفتهها و تصاویری دید که درنهایت مزه تلخ باورپذیری تاریخ را زیر زبان گس میکند. اما این کارگردان است که در برهوت تصاویر ابهامآلود تنها و رها در قبرستان در پی گوری است که سنگ قبرها را به کناری میزند، شاید حقیقت آشکار شود. اما صدای بیوقفهای را میشنود که پیکر نحیف او در تاریخ گم شده و من فقط راوی او هستم.
ماهنامه هنر و تجربه