سینماسینما، محمدرضا مقدسیان
مهمترین تحلیل که باید برای مغز استخوان داشت این است که در نظر داشته باشیم یک سوژه یا ایده ملتهب نیست که میتواند یک فیلم را موفق کند، یا ایجاد یک فضای ملتهب نیست که میتواند سرنوشت فیلم را تعیین کند و البته یک این ایده ملتهب یا حضور چند بازیگر نامدار نیست که میتواند یک فیلم را به سرانجام خوب برساند. مهم این است که آن ایده ملتهب در یک ساختار فیلمنامه نویسی درست تبدیل به یک داستان شود و بتواند انسجام روایی خود را از ابتدا تا انتها حفظ کند. مغز استخوان ایده ملتهبی دارد اما فیلمنامه ساختارمندی ندارد و دو داستان موازی به صورت در هم تنیده نشده روایت میشود که هر دو ملتهباند اما هیچکدام بسط داده نمیشود. به همین دلیل بدنهی داستان نحیف و بیرمق است.
ماجرای حضور بابک حمیدیان، پریناز ایزدیار و جواد عزتی یک حس عجیبی در ما تداعی میکند. پریناز ایزدیار به سبکی در این فیلم بازی میکند که انگار از سه کام حبس برداشته و در فضای مغز استخوان گذاشته شده است، همین آدم میتواند از این فیلم برداشته شود و در فیلم دیگری قرار بگیرد. تازگی نداشتن در بازی بابک حمیدیان هم همینطور است و بدون شک میتوان فیلمهای متعددی نام برد که زوج این فیلم به همین سبک و سیاق در فیلمهای دیگر حضور داشتهاند. بازی این سه ما را برای دنبال کردن سرنوشت آنها در فیلم اقناع نمیکند. بخشی از این برای ضعف فیلمنامه و داستانگویی است؛ ایدهای که بسط و عمق پیدا نمیکند و تنها با موقعیتهای سطحی کش پیدا میکند. از طرفی بازیها هم پر کشش نیست. در نهایت فیلم مغز استخوان یک فیلم اتفاق نیفتاده است.
شاید یکی از دلایل عدم توفیق در فیلمنامه مغز استخوان این است که در نظر گرفته نشده این فیلم در چه جغرافیایی با چه فرهنگی و با چه باورهایی ساخته میشود. موضوع فیلم به خودی خود ملتهب است اما آیا سوژه همبستر شدن یک خانم با همسر سابق برای نجات فرزند این قابلیت را دارد که به صورت کاملا دراماتیزه در فضای اجتماعی ایران تبدیل به فیلمنامه شود؟ دست کم آقای قربانی نشان داده است یا نمیشود یا نمیتواند.
فیلمنامه مغز استخوان قابلیت تبدیل شدن به فیلم بهتری را داشت اگر که به صورت عمیقتر و دقیقتری روی یک وجه داستانیاش تمرکز میکرد و در انتخاب بازیگرها هم میبایست دقت بیشتری میکرد تا تصویری که مخاطب از شیوه اجرای پریناز ایزدیار، بابک حمیدیان و جواد عزتی دارد تکرار نشود.
منبع: سانس ویژه