نگاهی به “ناگهان درخت” / به کودکی که هرگز زاده نشد

سینماسینما، حسن شریعتی:

 

تصور می کنم اگر درخت در کنار ساحل دریا ناگهان قرار نمی گرفت و مهتاب فرزندش را به دنیا می آورد برای او چه اتفاقی می افتاد اگر به تماشای ناگهان درخت می نشست؟ خوشحالم که درخت آنجا رشد کرد تا این همه آشفتگی روایت و سالادی از همه چیزهای ناهمگون تمام شود. روایت پنجاه سال زندگی مردی که از کودکی پر جنب و جوش آغاز می شود ودر مسیر زندگی با خودش مثل همه کودکان دیگر دروغ می گوید؛ شیطنت می کند وبه همسالانش عشق می ورزد و در مسیر زندگی به فانتزی های کودکانه‌اش دلخوش است. و دلخوشی‌اش را در محیط مدرسه به تصویر می کشد. فارغ از پلیدی و پلشتی به رنگ آبی و آرامش. رویایی که دیگر تکرار نمی شودو پرچمی که بالا می رود. دندانی که می شکند و کنایه ای به شرایط حال که جایگزینی پیدا نمی کند. فیلم تا ۱۵ دقیقه اول حس نوستالژی را در متولدین قبل از انقلاب بیدار می کند و ناگهان در مسیری قرار می گیرد که بی هیچ دلیل و کنشی که به آن در طول فیلم اشاره شود قصد مهاجرت از وطن می کند. آنهم نه به طور قانونی که به صورت قاچاق. با نشان دادن پلیس کشور که همیشه کمیت آن لنگ می زند و متهم به کمک پلیس می آید تاماشین قراضه او را روشن کند وبتواند او را به دست قانون بسپارد. اینجاست که سالادی از انواع ناگفته در هنگام بازجویی و زندان روی می دهد. کاستی با صدای مرحوم شاملو وشعری از لورکا، چند جلد کتاب علایق مردی شبه روشنفکر مستاصل را نشان می دهد. مردی که در تقابل خود و همسرش برای بچه دار شدن و نشدن نیز به قانون کنایه می زند. و مادری که تمام مرد در او خلاصه می شود. رفتار خونسرد زن در دستانش است. آرام و بی‌دغدغه .دستانی که برای نجات پسر ناتوان است. تنها به استعاره هنرمندی آن اشاره می شود بی آنکه نشانه ی آن به تصویر درآید.جز در حد شعار نیست. در میانه فیلم با روانکاو مرد روبرمی شویم. که داستان پنجاه سال زندگی اش را روایت می کند پنجاه سالی که بیش از همه بعد از انقلاب گذشته است. آدمهایی که برای فرزندشان آینده ای نمی بینند و حتی از ترس خیس کردن بچه نداشته شان واهمه دارند. درست مثل اوراینا فالاچی در رمان “به کودکی که هرگز زاده نشد” ترس پنهان خویش را تصور می کنند. رفتارهای سرد عاشقانه که می خواهند با تصاویر شاعرانه به زور در ذهن مخاطب بنشیند. وعکسهایی از رشت که شاید نماد فرهنگ وخلق و خوی ایران گذشته را نشان دهند. با دریا و باران و کوچه باغ و جنگلهایی مهربان. بازگشت به رشت به تعبیر نیچه “بازگشت به همان” است یعنی آرزوی دست‌نیافتنی و قصه آمال های مرده که از آن جز خرابه ای برجای نمانده است. و درد زایش کنار دریا و مردان قانون که اکنون بر دریا مسلط هستند و اینبار توالی خودکار بیک در دست گرفتن مرد و زن عوض می شود گویی قانون کاری جز بیهوده انگاری مردم ندارد و در همه حال ناظر آنهاست .درنهایت بعد از این همه تصویر مردی که از رانندگی بیزار است ناشیانه برای ادامه نسل در کنار آرامش دریا برای پایان دادن به قصه ای که هیچ نیست با درختی که ناگهان سبز می شود برخورده کرده و منجر به یک تولد سوررئالیستی پیش پا افتاده می‌شود. ودر حرکت چرخشی دوربین از دریا و جنگل و رسیدن به صورت دختر فیلم تمام می شود والبته بیننده نیز از چشم دوختن بر پرده سینماراحت می شود.
فیلم جز در ۱۵ دقیقه اول که بازتاب حس نوستالژی کودکانه است در بقیه موارد لنگ می زند. بازی های سطحی وخسته کننده بازیگران وتکرار نازل خود مخصوصن آقای معادی و خانم افشار ضعف ساختاری روایت وریتم کند در فیلم کاملن مشخص است.
تنها نقطه قوت فیلم بازیگر نقش مادر است با بازی به مراتب بهتر از بازیگران به اصطلاح حرفه ای کار و البته تصویر و موسیقی مناسب که تا حدودوی ضعف های ساختاری اثر را پوشانده بودند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 105538 و در روز دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷ ساعت 13:01:07
2024 copyright.