سینماسینما، رضا حسینی:
«والسی برای تهران» به کارگردانی زینب تبریزی، فیلمی جمعوجور و بیادعا اما لازم و ارزشمند در این دوره و زمانه از سینمای ایران است؛ اثری که نهفقط از نظر سوژه(ها) و داستانی که برای ما روایت (و به مسئولان یادآوری) میکند، بلکه از حیث فرم و پرداخت هم میتواند راهگشای فیلمسازان جوانی باشد که فکر میکنند حتما باید با یک تولید بزرگ کارشان را آغاز کنند و نمیتوانند با استفاده از تجهیزات حرفهای ارزانقیمت (که این روزها در دسترس همگان قرار دارند) کار کنند و حرفهای درخور تأمل بزنند. بهعلاوه، «والسی برای تهران» بهسادگی و بهزیبایی نشان میدهد که چطور میشود با انتخاب موضوعها و سوژههایی از پیرامونمان و اکتفا به قالبهای جدیدتر سینمایی مثل همین گونه «مستند درام» (یا با همان عنوان انگلیسی ژانرش «داکیودراما») فیلمی پویا و داستانگو و شخصیتمحور ساخت که از عمده تولیدهای سینمایی بهاصطلاح حرفهای و «جریان اصلی» این سرزمین (اگر واقعا چنین چیزی با این سازوکار معیوب تولید وجود داشته باشد) جلوتر باشد.
ویژگیهایی که در همان ابتدای نوشته به فیلم نسبت داده شدند، بهخوبی برای سوژههای آن هم صدق میکنند و بیشباهت به خود فیلمساز و دیگر هنرمندان کوشای این روزگار هم نیستند که کارشان برای دیده شدن و قدر دیدن هر روز سختتر از قبل میشود! و دستآخر هر روز بر حجم اخبار مهاجرت نخبهها و هنرمندان مستعد و توانمند افزوده میشود؛ بماند که خیلیها هم دوام نمیآورند و با روحیهای که از هنرمندان سراغ داریم، سرخورده و حتی دچار بیماری های روحی و روانی میشوند. از این منظر کافی است یک بار فیلم از ابتدا تا انتها مرور شود و شروع و پایانش بررسی شود، تا سیر این سرکوب و فروپاشی بهتر خودش را نشان دهد.
«والسی برای تهران» با یک نوازنده خیابانی آغاز میشود (میزانسنی که ابتدا موجب میشود مهرداد دستکم از نگاه اغلب تماشاگران جدی گرفته نشود)، اما بهتدریج دوربین به او و زندگیاش نزدیک و نزدیکتر میشود تا مخاطب در جریان تلاشهای بیوقفه او و دیگر جوانان موسیقیدانی قرار بگیرد که هرچه بیشتر دستوپا میزنند، بیشتر در باتلاق «وضع موجود» فرو میروند و نمیتوانند آن را به چالش بکشند. اما همانطور که مهرداد در صحنهای از فیلم میگوید، آنها تلاش خودشان را میکنند تا اگر هم به جایی نرسیدند، آینده درباره همه چیز قضاوت کند. (و چه خوب که فیلم و فیلمسازی هم بودهاند که همه چیز را ثبت و ضبط کنند.) مهرداد اگرچه در اواخر فیلم آلبومی را هم به صورت محدود عرضه میکند و با دوستانش میکوشند «دوباره» استودیوی تازهای را سروسامان دهند، اما مگر میشود حال و روز نزار و رنجورش در پایان فیلم – و جایی که سیاهپوش شده است – را از یاد برد؟ حالا نهفقط از انگیزههای اوایل فیلم و روحیه دادنهای مهرداد به مردم کوچه و خیابان با نواختن ساز و تشویق به لبخند زدن خبری نیست، بلکه او با سیمای جدیدش بیشتر به مجنونان آواره در خیابان میماند که هیچکس توجهی به آنها ندارد. (میزانسن ایستادن او در میان خیابان و پشت به ساختمان بانک هم جالب توجه است.) مهرداد با ساز خیالی خودش در وسط خیابان مینوازد و برخلاف ابتدای فیلم که همه در ترافیک از هنرش بهرهمند میشوند (و به طعنه میتوان گفت خیابان برای او بند آمده است!)، خودروها بهسرعت از کنارش میگذرند؛ انگار اصلا وجود خارجی ندارد.
***
متاسفانه با توجه به نقدهای بیاساس همیشگی به گروه هنر و تجربه و بیتوجهی به فرصتی که برای هنرمندان جوان فراهم شده، ظاهرا کار نگارنده این شده است که از هر فرصتی استفاده کند و بهطور مصداقی و خطاب به منتقدان بگوید اگر این گروه سینمایی نبود، چنین فیلم نوجویی کجا باید در معرض دید علاقهمندان قرار میگرفت و اصلا به آنها معرفی میشد؟ (مگر فیلمسازان جوانی که با حداقل هزینهها و به لطف تجهیزات ارزانقیمت دست به چنین تلاشهای هنری و خلاقهای میزنند، میتوانند از پس هزینههای آنچنانی عرضه و پخش و معرفی آثارشان برآیند؟) بهطور طبیعی نمایشهای تکوتوک جشنوارهای یا محدود به محافل سینمایی خاص مانند «مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی» و «خانه هنرمندان» نمیتواند جوابگوی طیف گستردهتر مخاطبانی باشد که بهواسطه هنر و تجربه از شانس تماشای چنین فیلمهایی برخوردار میشوند؛ آثاری که هرچند نمونههای ناموفقشان (طبیعتا) بیشترند، اما در همه جای دنیا قدرشان را میدانند و با ایجاد فرصتهای تولید و نمایششان، زمینه را برای ظهور فیلمسازان و هنرمندان بزرگ آینده مهیا میکنند. (همین چند وقت پیش در سایت هنر و تجربه خبری منتشر شد که میگوید یکچهارم سینماهای پاریس – که بهخاطر توجه و آمار متنوع نمایش فیلمها به پایتخت سینمای جهان معروف شده – به گروهی مشابه هنر و تجربه ما اختصاص یافته است.)
ماهنامه هنر و تجربه