سینماسینما، ندا قوسی
جامعه ما شرایط نامساعدی را از نظر فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… میگذراند؛ لئامت و فرومایگیِ خارج از تصوری در انواع لایههای مردم ایجاد شده که دلایل گوناگونی را برای شکلگیری آن میتوان ذکر کرد؛ شاید مهمترین سبب را افول و انحطاط اعتقاد و اخلاق دانست. وقتی مذهب، اولویت سیاسی و اجتماعی دستگاه حاکم نبود، اتفاقا ایمان و اعتقاد آدمها بیشتر بازمیداشتشان از زیر پا گذاشتن مفاهیم اولیه انسانی و اخلاقی. چراکه آن هنگام، تمام معانی مقدس و پاک انتخاب بود و قوه قهریهای که خود آلودهدست و آلودهدامن باشد، تلاش نمیکرد برای متدین کردن و بهزور فروختن بهشت؛ آنگاه، آن اعتقاد خود به عنوان بهترین و قدسیترین وجه وجودی، بازمیداشت از خیل امور زشتِ واضح، همچون دروغ، خیانت، تجاوز، تعدی، تحمیق دیگران، بیتوجهی به فحشا، ابلهپنداری دیگران، قضاوت نابهجا، بدعهدی در پیمان، نفرتپراکنی، تحقیر، پدرکشی و برادرکشی و… با این اوصاف، وقتی امروز از دور به این معضلات- یا فجایع- نگاه میکنیم، میبینیم این کلیت بیایمان اجتماع را آبستن رستاخیزی عظیم کرده؛ رویدادی قریبالوقوع که تمام عجایب کریهالمنظر بدان ختم به شر خواهد شد!
سال ۱۹۹۳ رابرت آلتمن، کارگردان آمریکایی، فیلمی لایهلایه و تودرتو ساخت با دهها ستاره به نام Short Cuts (ترجمهشده به «راههای میانبر»). این اثر سینماییِ تقریبا سه ساعته داستانهای عجیبی را نقل میکرد که با نگاهی کلی شاید تنها طنز تلخی از جامعه آن دوران آمریکا به نظر میرسید، ولی در واقعِ امر، با کمی ریزنگری میشد فهمید که آلتمن تاسف و تاثر خود را برای زوال انسانیت به شکل فیلم درآورده بود. او ماهرانه و استادانه جهانی ابزورد را نمایش داد که واقعهای قهرآلود در طبیعت، همچون زلزله، از لابهلای شکافها و گسلها، چرکها و ورمهای بدعلاج یا لاعلاجی بیرون میکشید که مستقیم جامعه را به سمت سقوط میکشاند. «شرت کاتز» روایت ۱۰ داستان و ۲۲ شخصیتِ اصلی بود که به شکل موازی و با ریتمی تند از لسآنجلس و اطراف آن حکایت داشت و زلزلهای عظیم، همچون تلنگری محکم همه چیز را در آن دگرگون کرد.
اکنون، ۴۰ سال پس از انقلاب اسلامی، جوان هنرمند ایرانی، پوریا کاکاوند، کارگردان، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویسِ خودمان، در اولین فیلم بلندش، شیوع فرومایگی و نامردمی را به زبان خودمان و در کشور خودمان و در زمانه خودمان، تصویر کرده. فیلم «گلدن تایم» بسیار یادآور «شرت کاتزِ» آلتمن است. منتها در فیلم آمریکایی، خط اتصال قوی و قدرتمندی تمام وقایع عجیب و غریب و کاراکترهای بدسرشت و معمولی را به هم وصل میکرد. اما در «گلدن تایم» این نقطه وصل چندان قدرتمند و قوی نیست- هر چند که چشممان به دنبال این نقطه پیوست میگردد- ولیکن تنها خط اتصال داستانهای ۱۲گانه در این اثر ایرانی، مَرکبهایی هستند که سرنشینان آنها همه کارهای غیرمعقول ولی متداول انجام میدهند؛ مَرکبهایی متفاوت، از سواریِ سرخ و سبز گرفته تا آمبولانس و وانت و اتوبوس، شخصیتهای متلون و رنگارنگ را که آرام و قرار بر زمین ندارند و همگی محصول شرایط رو به زوال ما هستند، از این سو به آن سو میبرند. کارگردان جوان بهخوبی از طریق پرسوناژهای رنگ به رنگ، که بازیگر و نابازیگر در نمایش آن- نسبتا- خوش درخشیدهاند، فصل به فصل و ماه به ماه، چرکها و آماسهای عمیق را تصویر کرده و بدون سیاهنمایی صِرف، از طریق یک دنیای ابزورد ولی واقعی و رئال، انحطاط انسانیت را در لحظات سرنوشتساز و وقتهای طلایی حیات پرسوناژها نشان داده است.
۱۲ داستان بالا و پایین، اوج و فرود، قدرت و ضعف عدیده دارند، ولی مجموعه آنها مستندی واقعی را تشکیل میدهند که روایتگر ایران چهارفصل ماست در آخرین دهه قرن ۱۴ هجری شمسی.
فروردین؛ رقص با گرگها: اپیزود اول، که ای کاش برای حسن مطلع آن را در نظر نمیگرفتند، داستان بازی و بازیگری است که بهوضوح مشخص است خودش بازی خورده.
اردیبهشت؛ مردان اردیبهشت: آدمهای اصیل، تماشایی و دلنشین هستند، خودشان، اکتهایشان، بازی کردن و بازی نکردنشان. هوشنگ گلمکانی و کیومرث پوراحمد از آن نمونههای بزرگ، موثر و شیرین هستند که تلاشهای پرثمرشان در گستره هنر هفتم مثالزدنی است. این دو دوست خواستنی و دیدنی در اپیزود دوم این فیلم درخشیدهاند. از این روی، بیش از آنکه حواسمان به بازیها و اکتها و اصلا موضوع جدید و جذاب این حکایت باشد، بیشتر نگاهمان به سمت این دو مرد بزرگ و تکرارنشدنیِ سینمایمان است.
خرداد؛ ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم: شاید تکاندهندهترین و دهشتناکترین- البته واقعیترین و قابل باورترین- داستان از ۱۲گانه «گلدن تایم»، ماجرای راننده سرویس مدرسهای است که موردهای مشابه آن زیاد شنیدهایم. بیماران پدوفیل و کودکآزار رشد
عجیب و غریبی کردهاند در ایام اخیر. شاید یک دلیل آن را بتوان کودکی نارسا و ناقص نسلهای پیشین دانست؛ نسلهایی که این بیماری صعبالعلاج درشان سرایت کرده و معلوم نیست با این واگیر غریب، چه بلاهایی بر سر نسلهای آتی خواهد آمد.
تیر؛ تیر شکسته: داستان این اپیزود یکی از الکنترین قسمتهای فیلم است. به گمانم، از دلایل آن، بازیِ بازیگرانه بازیگران، بیان دیالوگهای ساختگی به شکل تصنعی و اصلا کلیت موضوع داستان کلیشهایاش باشد. این است که اقرار راننده خاطی بعد از یک سال را دلنچسب کرده.
مرداد؛ بیخود و بیجهت: ابزوردترین و کمیکترین اپیزود این چندگانه همین قسمت است. مکالمه، خواستگاری و مباحثه دختر جوانِ آسیبدیده از پدر، از پسری ناشناس به قصد مهاجرت، آن هم پشت وانت.
شهریور؛ مردن به وقت شهریور: فحشا موضوعی تکراری ولی بهشدت قابل بحث است که همیشه و همه جا، مسئله مطرح جوامع بوده که بیتوجهی به آن و سکوتِ ناگزیر در مقابل چنین معضل خطیری، این فاجعه را روزبهروز بیشتر رشد داده.
مهر؛ متولد ماه مهر: رابطه بدون ضابطه بین استاد و شاگرد که مدام در مورد آن جوک و لطیفه میسازند، اتفاقا موضوع جدی، برجسته و پراهمیتی است که اصلا جای شوخی ندارد. خوشبختانه اپیزود هفتم «گلدن تایم» نیز آن را دمدستی نشان نداده. فقط ای کاش در دیالوگنویسی و بازی بازیگران دقت بیشتری میشد.
آبان؛ زندگی دیگران: ژاله صامتی از آن دست بازیگران پخته و سردوگرمچشیده است که اگر هم رُل اول و اصلی زیاد بازی نکرده، ولی هرکجا نقشی بر عهده داشته، تمام و کمال از پس آن برآمده است. اینجا فقط شنیدن و گوش فرا دادنش را میبینیم و در انتها کمی صدایش را از دور میشنویم، پس این نقش چندان قابل نیست در برابر تواناییهای این بانوی هنرمند.
آذر؛ آذر، ماه آخر پاییز: اپیزودی دیگر که مفهومی دردناک را نشان داده. عروس و دامادی که از همان ابتدا، عاقبت کارشان معلوم و مشخص است. بازی زوج جوان چندان به دل نمینشیند، اما اتفاق و اعتیاد سرنشینِ معتاد که مادر بختبرگشتهاش را فدای اعتیاد لعنتیاش کرده، کاملا باورپذیر است.
دی؛ بودن یا نبودن: ریما رامینفر چه بازیگر فوقالعاده و کمنظیری است. اصلا چهره مضطرب و نگاههای نگران و دلواپسش جان میدهند برای نقش زن رنجدیده و مشقتکشیده این اپیزود. بازی او اینجا شبیه نقشش در نمایش «غریبهای در خانه» (دلآرا نوشین/ ۱۳۸۸) است و او با همان ظرافت و با همان میزان حساسیت نقشش را برای دقایقی کوتاه در فیلمی بلند بازی کرده. (به حساب تحسین و تکریم خانم رامینفر- نه برای تحقیر و بیارزش کردن کار سایر بازیگران زنِ فیلم- چه خوب میشد این بانوی کاربلد پیش از فیلمبرداری قسمتهای گوناگون این اثر سینمایی، یک دوره آموزش بازیگری میگذاشت برای تمام بانوان بازیگر «گلدن تایم».)
بهمن؛ به شرط آنکه پدر را پسر کند داماد: اتفاقا این اپیزود و بازیها و اکتهای آن هم از نمونههای جاافتاده و درست و حسابی است که داستان کمیک و هجوگونه و مکالمات متناسبش در باور فضا تاثیر مستقیم داشته.
اسفند؛ چه چیز این آدمها را آزار میدهد؟!: لاسی هالستروم از آن دسته کارگردانان آمریکایی است که چون رویکردی اسطورهای در تمام آثارش داشته، لاجرم فیلمهایش همه جا و همه وقت قابل مشاهده و استناد هستند. عجیب است، بعضی از کارگردانان ایرانی که علاقه وافری به کپیکاری محض از آثار خارجی دارند، کمتر سراغ آثار جذاب او رفتهاند! اپیزود پایانی شباهتِ اندکی به یکی از فیلمهای هالستروم دارد؛ «چه چیز گیلبرت گریپ را آزار میدهد» (۱۹۹۳)، با بازی جانانه جانی دپ و لئونارد دی کاپریو. (تاکید میکنم، شباهت دارد، کپی نیست.)
درنهایت باید گفت کارگردان و فیلمنامهنویس جوان ما تمام روایتهایش را بهخوبی و بهجا در فیلمی دو ساعته جا داده. او هیچ کجا و هیچ طور راهحلی برای وقایع و فجایع در حال اتفاق یا قریبالوقوع فیلمش توصیه نکرده، لیکن آنچه ساخته، کموبیش مخاطب را درگیر و متوجه اوضاع نگرانکننده این مملکت میکند؛ اوضاع و شرایطی که به این زودیها و به این راحتیها راهحلی نمیتوان برایش یافت. از اینروست که در پایان وقت طلاییِ فیلم، نگاه مخاطب نیز در افقی دوردست محو میشود و تمام
منبع: ماهنامه هنروتجربه