عبدالوهاب در پرداختن به محک و بنیانگذار آن، نگاه و پرداخت کلاسیک رایج را به کناری مینهد و ساختاری آزاد ولی پویا برمیگزیند.
سینماسینما، همایون امامی:
ایده مجموعه «کارستان» از هر که باشد، ایده بکر و موثری است. هر که فیلمهای این مجموعه را ببیند، تحت تاثیر قرار گرفته و به فکر فرو خواهد رفت تا چرخ به گِلمانده اقتصاد امروز جامعه را به سهم خود به گردش دربیاورد. یک فیلم از این مجموعه به بنیانگذار محک اختصاص دارد؛ به خانم سعیده قدس، که فیلم را با بیان انگیزهاش در این زمینه آغاز میکند. او که خانمی از طبقه مرفه جامعه است، دختربچهای دارد که به سرطان مبتلاست. خانم قدس در میان مشغلههای فراوان روزمره خود فرصتی برای درنگ در اندیشیدن به مسائل و مشکلات جامعه را نداشته و تنها به صورتی کلی از آنها مطلع است. بیماری دخترش پای او را بیشتر به بیمارستانها باز کرده و با پدران و مادرانی آشنا میکند که در هزینه سرسامآور معالجه جگرگوشهشان درماندهاند. آنها در مراجعههای مکررشان به تهران به منظور مداوا، ناگزیرند شبهای سرد و روزهای گرم را در گوشه پارکها بگذرانند، تا مگر بتوانند هزینههای هنگفت بیماری را تا زمان بیشتری تاب آورند. خانم قدس همچنان در خود است. آنقدر از بیماری دختربچهاش پریشان است که به هیچچیز توجهی ندارد، تا اینکه روزی دختربچهای از ترکمن صحرا با دستهگلی سد راهش میشود و او را وامیدارد به بیرون از خود هم توجه کند؛ به خیل انبوهی که در مصافی نابرابر و غیرانسانی با بیماری دستوپنجه نرم میکنند. بیهیچ حمایتی از فرد یا نهادی که در این موقعیت به یاری آنها بشتابد. به این ترتیب چشمان مورب آن دختربچه ترکمن کار خود را میکند و خانم قدس کمی از فکر و خیال دختر خود بیرون میآید و به اطراف توجه میکند. تکان میخورد و پسلرزههای این تکانها روز به روز بیشتر و بیشتر میشود تا به شکلگیری نهادی میانجامد که تنها با اتکا به نیروی همیاری مردمی کاری میکند کارستان.
امروز کمتر کسی است که محک را نشناسد، ولی بنیانگذار آن را نه. این فیلم بیش از آنکه خواسته باشد بر پایه نگاهی تحسینبرانگیز و آکنده از اغراق و مداهنه فردی را بر قلل افتخار و درخشش تصویر کند، بر راه او تکیه میکند؛ راهی که بر پایه اعتماد به حس همیاری مردمی استوار است.
البته این آغاز کار است. هرکسی هم شاید به اتکای جویی معرفت و انسانیت قادر است چنین گامهایی بردارد، ولی تداوم راه و تقویت بنیه اقتصادی و گسترش روزافزون خدماترسانی به بیمار و خانواده او و بیمارستانها نیاز به درجه بالاتری از هوش و کوشش انسانی دارد. به مدیریتی که با شکیبایی و مداومت موانع را یکی پس از دیگری از میان برداشته و در عین حال با هشیاری هرچه تمامتر مراقب سودجویانی باشد که زیر پوشش و در تظاهر به امری انسانی آمدهاند بیهیچ توجهی به وجه انسانی قضیه، از آن نمد برای خود کلاهی دستوپا کنند.
در فیلم شاهد گسترش خدماتی هستیم که خانم قدس برای محک در نظر گرفته بود. او حالا تنها نیست و خیل انبوه انسانهای خیّر جامعه در کنار و پشت سر او جمع شدهاند. تحولی که او را وامیدارد به یک تصمیم تاریخی برسد. او تا آن زمان که از توانی فکری و عملی برخوردار باشد، قادر است امور محک را پیش برد. پس از آن چه؟ پس باید مهمترین تصمیم زندگی خود را بگیرد. محک را به نوآمدگان با ایمان محک بسپارد و این چیزی نیست مگر دمیدن روحی تازه در کالبد محک. تزریق خونی تازه و نو در شریانهای این بنیاد خیریه که امروزه از اعتبار و اعتماد بسیار بالایی برخوردار است.
عبدالوهاب در پرداختن به محک و بنیانگذار آن، نگاه و پرداخت کلاسیک رایج اینگونه فیلمها را به کناری مینهد و ساختاری آزاد ولی پویا برای فیلم برمیگزیند. ساختاری که اگرچه با آغازی حسابشده در بیان زمینههای شکلگیری اندیشه محک، به شیوهای کلاسیک آغاز میشود، ولی در ادامه خود را از قید و بند نظمی کلاسیک که صحنهها را به ترتیب در طول فیلم سامان دهد، میرهاند. به دیگر سخن، عبدالوهاب با انتخابی هوشمندانه بیان توضیحی، اطلاعاتی را به کناری مینهد تا مخاطب مجال بیابد خود در شناخت محک دست به تجربه بزند. تو گویی صبح از خانه بیرون زده تا با مراجعه به دفاتر محک، این نهاد خیریه مردمی را شخصا تجربه کند. از این اتاق به آن اتاق، از این سالن به آن سالن، از بیمارستان به خانه، از خانه به سالن اجتماعات؛ بیهیچ نظمی بیرونی تا مخاطب به حس نابی از مکان و زمان و رویداد دست یابد. چشمانش پر شود، خشم بگیردش، نگاهی از سر استهزا بیندازد، یا قلبش از بروز و ظهور انسانیتی ناب مالامال شود.
عبدالوهاب خود دست به قضاوت نمیزند. تنها تو را از برابر رخدادها و آدمیان عبور میدهد تا درمواجهه آدمها را در برخوردهایشان محک بزنی و بشناسی.
فیلم درباره کودکان سرطانی است. کودکانی که در خانوادههای بیبضاعت یا کمبضاعت به دنیا آمدهاند. طبق روال رایج و آن نگاه کلاسیک، طبیعی است فیلم با رویکردی موردی خواسته باشد از بیمارستانی به بیمارستان دیگر و از فردی به فرد دیگر برود و موردهای مختلف موجود در این موضوع را به تصویر بکشد. تا فقر و تهیدستیِ همراه با کرامت انسانی رو به تهدید آدمها را آشکار ساخته، از ضرورت شکلگیری یک همیاری دستهجمعی در جامعه بگوید. عبدالوهاب اما چنین نمیکند؛ ما را در فضای شلوغ روزهای کاری محک از اینسو به آنسو میکشاند. از بیمارستان و کودکی که با ترس و نگرانی راهی اتاق عمل است تا مادری که نگاه محزون و ملتمسش را به آسمان دوخته، یا پدری که از فرط استیصال سر بر تختخواب بیمارستان نهاده و شانههایش بیصدا تکان میخورند. از مصاحبهای به مصاحبه دیگر، از جشنی به جشن دیگر، برخی دوده بر چهره مالیدهاند تا در کسوت حاجی فیروز برای لحظاتی دل کودکان بیمار را شاد کنند. و همینطور جشنی و گلریزانی که در آن افراد مختلف از متمول و غیرمتمول جمع شدهاند تا از این حرکت انسانی سهمی برای خود دستوپا کنند و میبینی و شگفتزده میشوی از اینکه برخلاف واقعیت و بیگانگیها و تخاصم خیابانی روزمره، اینجا مهر است که میدرخشد و تو امیدوارتر میشوی و این آن انرژی بزرگی است که محک در جامعه رها ساخته است.
نگاه عبدالوهاب سویه دیگری نیز دارد؛ سویهای اجتماعی. تا این حرکت خودجوش خیریهِ مستقل در خلأ تصویر نشود. بستری اجتماعی لازم است و این یعنی طرح مختصاتی که به این حرکت، کنتراست لازم را بخشیده و شناختی کامل از آن ارائه دهد. در این میان همه چیز خیر و خوب نیست. همه چیز از انسانیت و کرامت انسانی سخن نمیگوید. کسانی هم هستند که میکوشند همانطور که قبلا هم اشاره شد، از این نمد برای خود کلاهی دستوپا کنند. و اینجا با هشیاری خانم قدس مواجه میشویم که با ادب و احترام آنها را از خود میراند، تا راه بر سوءاستفاده بسته شود. چنین است که تو به گونهای ضمنی و تلویحی، و فارغ از تجربههای روزانهات با سیمای بهروز جامعهای مواجه میشوی که میکوشد از هر پدیدهای به نفع خود استفاده کند. رویکردی که با تشبث به امور خیر و انسانی، در عمل، هر اعتمادی را به بیاعتمادی بدل میسازد، و جامعه را بیش از پیش به سوی بیتفاوتی و بیگانگی پیش میراند. چنین است که در رویکردی از این دست و در قلب جامعهای که سالهاست بیاعتمادی بر آن سایه افکنده، فعالیتهای خیرخواهانه دشواری خود را در جلب و جذب حمایتهای مردمی آشکار میسازد؛ امری که بهخوبی سترگی کار بانی محک را آشکار میسازد.
فیلم «بنیانگذار محک» فیلمی است موثر و بهرغم پویایی ریتم تدوینیاش و اینکه از قید و بندهای روایتی کلاسیک رهاست، ولی از آنچنان توانی در تاثیرگذاری برخوردار است که در همان درنگ کوتاه چند ثانیهای تاثیرش را برجا میگذارد. امری که توفیقش را علاوه بر عبدالوهاب وامدار تصویربرداری خوب تصویربرداران فیلم، محمدرضا جهانپناه و رضا تیموری – و البته خود محسن عبدالوهاب- است. این تصاویر میتوانستند یله و رها باشند. پراکنده و ناموفق در ترکیب. ولی چنین نمیشود و بهرغم آنکه فیلم ظاهرا از فیلمنامه و طرح تدوینی اولیهای بهرهای ندارد، در ترکیب پلانها و صحنهها و سکانسهای فیلم، نشان از یک درهمتنیدگی ریزبافت مییابی.
اگر از پیشینه عبدالوهاب خبر داشته باشی و اینکه او از تدوین به کارگردانی روی آورده، از این امر تعجب نخواهی کرد. با این وصف این خاستگاه و پیشینه در تدوین بسیاری از آثار برگزیده سینمای مستند ایران نباید مانع از آن شود تا نقش احمد وفایی بهعنوان تدوینگر فیلم از قلم بیفتد. وفایی سالهاست در تدوین فیلم، و بهویژه فیلم مستند، حضور و نقشی جدی دارد. و تدوین این فیلم تاییدی دیگر است بر این حضور موفق.
قصه وقتی به اینجا برسد، تمامشده تلقی میشود. عناصر و عوامل همه در کار خود توانا و مسلط و نتیجه کار هم رضایتبخش و موثر، ولی فرد دیگری هم در این میان حضور داشته که در سرنوشت فیلم و در ارتقای سطح کیفی آن نقشی تردیدناپذیر داشته است؛ مجتبی میرتهماسب بهعنوان تهیهکننده. امری که امروزه به واسطه حضور خنثی – اگر نگوییم مخرب – تهیهکننده، محلی از اعراب ندارد. چراکه تهیهکننده در روند تولید فیلم مستند، امروزه فراتر از منبع مالی معنای دیگری ندارد. بدعتی که میراث مستند تلویزیونی است. ولی هر از گاهی مستندی در این دیار تولید میشود که نباید و نمیتوان نقش سازنده تهیهکننده را در ارتقای سطح کیفی آن نادیده گرفت. مجموعه «کارستان» یکی از این مصداقهاست. مجموعهای که کارکرد ویژه خود را بهخصوص در این شرایط که جامعه در حوزه کار و کارآفرینی با مشکلات و موانع عدیدهای مواجه است، بهروشنی آشکار میسازد.
ماهنامه هنر و تجربه