۲۰ سال پیش دنیا به کاممان بود. کیارستمی نخل طلایی کن را برای «طعم گیلاس» برد تا پیروزی سینمایی برایمان مقدمهای باشد بر پیروزی سیاسی (دومخرداد ۷۶) و پیروزی ورزشی (راهیابی تیمملی فوتبال ایران به جامجهانی ۹۸). اینکه ما چقدر سینمای کیارستمی را دوست داشتیم، اهمیتی نداشت. هنوز «طعم گیلاس» را ندیده بودیم و تعداد شیفتگان فیلمهای قبلی کیارستمی («خانه دوست کجاست؟»، «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون»و…) هم خیلی زیاد نبود؛ حتی میشود گفت تحویل گرفته شدن کیارستمی در مجله «فیلم» و موفقیتهای بینالمللیاش، کمی هم برایمان سؤالبرانگیز و در مواردی حرصدرآور بود. اما این یکی، یعنی بردن نخل طلایی کن آنقدر موفقیت چشمگیر و غرورآمیزی بود که نمیشد نادیدهاش گرفت.
برای اولین بار (و تا امروز آخرین بار) یک فیلمساز ایرانی توانسته بود جایزه بهترین فیلم معتبرترین فستیوال سینمایی جهان را بگیرد. تئوری توهم توطئه که در اینجا طرفداران زیادی هم داشت، میکوشید همهچیز را تحت لوای «ارتباط فرانسوی» توجیه کند، اما اینکه فرانسویها قبل از دیدن «طعمگیلاس» آن را برای بخش مسابقه انتخاب کرده بودند و اینکه فیلم در آخرین لحظات به کن رسیده بود و مدیران کن قوانین خودشان را هم دور زده بودند نیز نمیتوانست طعم شیرین موفقیت «طعم گیلاس» را برایمان گس کند. با اکران «طعمگیلاس» در سینما عصر جدید، سرانجام چشممان به جمال برنده نخل طلاروشن شد؛ فیلمی که در آن خبری از کیارستمی زیادی خوشبین و منادی تز «زندگی ادامه دارد»، «زیر درختان زیتون» و «زندگی و دیگر هیچ» نبود.
آن شاعرانگی و گرایش به طبیعت سرسبز شمال و صفا و سادگی روستاییها، جای خودش را به تلخی و اندوهی داده بود که مشابهش را تنها در «گزارش» دیده بودیم. بدیعی (همایون ارشادی) که قصد خودکشی داشت (و میدانستیم کیارستمی هرگز دلیلی برای این کارش ارائه نخواهد کرد) دنبال کسی میگشت که پس از اطمینان به تمام شدن ماجرا (با انداختن چند سنگریزه به داخل گور) روی قبرش خاک بریزد. اینکه چرا برایش این موضوع مهم بود مثل دلیل یا دلایلی که برای خودکشی داشت، گنگ و مبهم بود. همه این ابهامات میتوانست در فیلمی که وفادار به فرم کلاسیک داستانگویی بود، ایراد محسوب شود، اما در «طعم گیلاس» جای تبدیل شدن به نقطهضعف، مبدل به ویژگیها و شاخصههای فیلمی مدرن شده بود.
حالا که ۲۰ سال گذشته و فیلمهایی چون «باد ما را خواهد برد»، «پنج»، «ده» و «شیرین» را هم از کیارستمی دیدهایم، «طعم گیلاس» خیلی هم ساختارشکن به نظرمان نمیرسد؛ در عوض اندوه عمیق و تلخی هر دم فزایندهای که فیلم در پس لحن به ظاهر خونسردش نمایان میکند، بیشتر به چشم میآید؛ بهخصوص اینکه در این سالها به شکلی تراژیک کیارستمی را هم از دست دادهایم. ازسوی دیگر فیلم ویدئویی چسباندهشده به انتهای فیلم که به نوعی نقض جهان اثر و پایان منطقی چنین اثری است هم بیشتر از گذشته تحمیلی و زاید به نظر میرسد. «طعم گیلاس» یک شاهکار بیعیب و نقص نیست. تکههای درخشانی دارد و تصاویری بدیع که حاصل ذهن خلاق سازندهاش است و کنارش گاهی مقدمهچینیهای طولانیاش، بیکارکرد هستند و ملالآور، اما همینها هم بهشدت کیارستمیوارند؛ مثل ابهاماتی که در سراسر «طعم گیلاس» موج میزند و از کاراکتر اصلیاش آقای بدیعی میآید. در تقابل با این ابهام همراه با تلخی روشنفکرانه، قطعیت آقای باقری را داریم که خوشبینیاش به زندگی، آدم را یاد کاراکترهای روستایی فیلمهای دیگر کیارستمی میاندازد. کیارستمی در «طعم گیلاس» پرسشهایی را در ذهن تماشاگر ایجاد میکند، اما پاسخی به آنها نمیدهد. مهمترین پرسش دلیل خودکشی بدیعی است که کیارستمی به شکلی هوشمندانه از جواب دادن به آن طفره میرود و راه به تأویل و تفسیرهای متفاوت میگشاید.
مثل همان قوطی حشرهکش فیلم «کلوزآپ» که حسن فرازمند به آن ضربه میزد و به حرکتش درمیآورد. قوطی حشرهکش که به قول کیارستمی چون خالی بود میشد در آن هر چیزی ریخت و همه نوع تحلیلی ارائه کرد. جوان که بودیم این نوع فیلمسازی را نوعی فرار از مسئولیت میدانستیم، الان اما به نظر میرسد نمیشود کلمه کلی صادر کرد و همهچیز به رویکرد فیلمساز و میزان تواناییاش در متقاعد کردن تماشاگر بستگی دارد.
کیارستمی در «طعم گیلاس» با همه حاشیهرویها و کاستیهایش (بهخصوص در فصل پایانی بیجهت امیدوارکننده آن) به شکل قابل قبولی توانسته تماشاگر را به پذیرش قواعد جهان اثرش متقاعد کند؛ قواعد فیلم مدرنی که با پرسشها و ابهاماتش، قصه آدم تنهایی را روایت میکند که دیگر انگیزهای برای زنده ماندن ندارد؛ درست عکس خالقش که عاشق زندگی بود و بیخود و بیجهت از این دنیا رفت.