مادر مُرد بس که جان نداشت!/ نگاهی به فیلم «جان داد»

سینماسینما، رضا صائمی 

«فیلم کوتاه «جان داد» به کارگردانی سهیلا پورمحمدی، قصه دختر یک ماهگیر است که مادرش را از دست داده و دیگر تحمل صید ماهی توسط پدرش را ندارد. دور از چشم پدر ماهی های نیمه جانی که صید پدر شده را در برکه نزدیک خانه می اندازد تا آنها را از مرگ نجات دهد. گویی در ذهن کودکانه خود بین صید ماهی توسط پدر و مرگ مادرش ربطی معنادار می بیند و گمان می کند مرگ مادر تقاص مرگ ماهی های است که توسط پدر صید شده. سهیلا پور محمدی در «جان داد» تلاش کرده تا تجربه های ازلی و ابدی «مرگ» و «زندگی» را در جهان فانتزی کودکانه به تصویر بکشد و زیست-جهان کودکانه را در بستر یک تراژدی، نشانه شناسی کند بدون اینکه در سانتی مانتالیستی انتزاعی یا فلسفی گرفتار شود. فیلم سرشار از نشانه های نمادین و بصری است که قابلیت ارجاع به دلالت های مفهومی متعددی دارد. مثلا نسبت حسی-عاطفی کائیات در چرخه حیات که در اینجا با نوعی لحن و نگاه شاعرانه هم همراه می شود. شاعرانه از این حیث که نگاه لطیف کودک را از هولناکی تجربه مرگ مادر به طبیعت و ماهی پیوند می زند که می توان آن را در خوانشی نمادین به رابطه پرچالش انسان و طبیعت در جهان امروز نسبت داد. ضمن اینکه نوع نگاه فیلمساز و روایت او از سوژه نیز سرشار از حس شاعرانه است و برای این تلاش کرده تا از محیط و طبیعت جغرافیای قصه بیشترین استفاده را بکند.

قصه گرچه در یک جغرافیای زیبا و در طبیعت شمال رخ می دهد که سرشار از زیبایی و رنگ است اما به واسطه تراژدی تلخ موجود در آن فیلمساز سعی کرده در عین حفظ سویه های زیبایی شناسی تصویر با بهره گیری هوشمندانه از رنگ های سرد و خاکستری در مواقعی که پدر در حال صید ماهی است، جهانی غم انگیز را از منظر کودک بازنمایی کند اما وقتی کودک را در تنهایی های خود می بینیم سبزی و طراوت جغرافیا برجسته شده که مماس با جهان رنگارنگ و پر نشاط کودک است. با این حال و فراتر از خوانش های نمادین و مفهومی از رنگ و محیط و جغرافیای قصه، فیلمساز وسواس زیادی در گرفتن قاب های زیبا به خرج داده که لذت بصری از تماشای فیلم را تضمین می کند. به این مورد می توان تمهیدات تکنیکی دیگری را هم اضافه کرد از جمله بهره بردن از نقاشی و انیمیشن در روایت تا به میانجی گرافیک بتواند جهان خیالی و فانتزی کودک قصه را به شکلی تجسم یافته انعکاس دهد.

این رویکرد انتزاعی البته در درون متن و جهان درونی فیلم هم نشانه گذاری می شود مثلا از طریق نقاشی های که دختر بچه بر روی دیوار خانه می کشد. در واقع دیوار در اینجا به ذهن تجسم یافته کودک بدل می شود که از این طریق مخاطب پی می برد که در جهان ذهنی کودکی چه می گذرد. ضمن اینکه موقعیت های مختلف قصه و وضعیتی که کودک در آن قرار دارد هم به نوعی از طریق این نقاشی ها روایت می شود. از سوی دیگر با بهره گیری از موشن گرافی و گرافیک بصری، جهان ذهنی و انتزاعی کودک برای مخاطب بازنمایی می شود و حتی پایان بندی فیلم و قصه نجات دختر توسط ماهی ها به واسطه همین تمهید و تصویر بیان می شود. کودکی که همواره به نجات ماهی ها از مرگ و تداوم زندگی آن می اندیشید و برخلاف پدر صیادش، به جای صید درگیر صیانت از آنها بود حالا توسط خود ماهی ها از غرق شدن در رودخانه و مرگ نجات می دهد که این البته مطابق با همان روایت و ذهنیتی بود که کودک قصه از نسبت مرگ مادر و مرگ ماهی ها داشت.

فیلم گرچه بر رخداد مرگ بنا شده اما از ضرورت حیات و زندگی سخن می گوید. در واقع سهیلا پورمحمدی با زبانی شاعرانه، جهان ذهنی یک کودک سوگوار را به نمایش می گذارد که به شدت همدلی برانگیز است. تحمل ناپذیری مرگ ماهی به عنوان یک جاندار نشان از فشار اندوه و رنجی است که کودک با مرگ مادرش تحمل می کند. عنوان فیلم با توجه به تجربه مرگ مادر در آن یادآور فیلم «مادر» علی حاتمی هم است و آن دیالوگ ماندگارش که مادر مُرد بس که جان نداشت!»

منبع: صبا

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 163150 و در روز جمعه ۳۰ مهر ۱۴۰۰ ساعت 19:32:41
2024 copyright.