سینماسینما، علیاشرفی
فیلم «همه چیز، همه جا، به یکباره» (Everything Everywhere All at Once) فیلم آمریکایی، ساخته دانیل کوآن و دانیل شاینرت در ژانر کمدی-درام است. این فیلم دومین ساخته این دو کارگردان است که در اسکار ۲۰۲۳ موفقیتهایی از جمله بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را برایشان به ارمغان آورد.
داستان فیلم دربارهٔ یک زن چینی – آمریکایی به نام اِوِلین وانگ است که توسط خدمات درآمد داخلی حسابرسی میشود و متوجه میشود که باید با نسخههای جهان موازی خود ارتباط برقرار کند تا در برابر یک موجود قدرتمند از تخریب چندجهانی جلوگیری کند.
فیلم از همان ابتدا در فضایی کاملاً شلوغ از خانهای بههمریخته آغاز میشود. استفاده از نمای بزرگ (لانگ شات) جزئیاتی از این بههمریختگی را به ما نشان نمیدهد؛ اما در همان نمای اول فضای آشفته فیلمنامه و شخصیتها مشخص میشود. روایت خانوادهای با یک شغل خانوادگی، درگیری خانواده با کسبوکار، مشکلات مالیاتی و مشکل گرایش جنسی فرزند خانواده در ابتدا، روایتی که نوید یک داستان ساده و تکبعدی را به مخاطب میدهد، اما در همان نمای اول کارگردان نشان میدهد موضوع آنقدر هم که فکر میکنیم ساده و تکبعدی نیست. تدوین پیچیده و دکوپاژهای عجیب ما را به سمت داستانی، ورای آن چیزی که دیده میشود میبرد. غیر از روایت ساده ابتدای داستان، ساختار فیلم به سمت جهانهای موازی میرود و تدوین به بهترین نحو آن را نشان میدهد.
جهانهای موازی این فیلم با جهانهای موازی دیگر تفاوتهایی دارد که میتوان از دیدگاه نظریههای فلسفی به آن پرداخت. جهانهای موازی در فیلمهای پیش از این فیلم، علاوه بر حضور مستقل خود، حضوری ضمنی در کنار جهان دیگر و حضوری در ارتباط مستقیم با جهان اصلی را داشتند؛ در بیشتر فیلمهای قبلی هر جهان وجود مستقل داشت و ارتباطی شفاف یا پنهانی با جهان اصلی داشتند؛ اما در این فیلم رابطه مابین جهانها فقط تصویر گذراست که فاصله بسیار دوری از هم دارند و بر هم کنش ندارند. به بیان دیگر اگر جهان موازی فیلمهای علمی–تخیلی دیگر را دال در نظر بگیریم هر کدام مدلولی را نمایندگی میکردند و در جهان خود حضور مستقل داشتند. مدلول معنی حقیقی آن جهان بود که نشانههای آن ما را به سمت مشخصات جدید رهنمود میکرد. اما در این فیلم جهانهای دیگر هیچ حضور مستقلی از خود ندارند و به شکلی گذرا با استفاده از مچ کاتهای سریع مخاطب را نه درگیر میکند، و نه نشانهای به او میدهد. در هم تنیدگی این جهانها با توجه به نداشتن شخصیت مستقل آنقدر زیاد میشود که مخاطب خود را در هزارتوی این جهان گم میکند؛ این گمگشتگی با استفاده از تکنیک مچ کات بیش از پیش میشود. تدوین در این فیلم به بهترین شکل مفهوم فیلم را میرساند و کمکدهنده دکوپاژ عجیب آن است.
در واقع جهانهای موازی این فیلم ابژههایی یا نشانههایی بدون مفهوم هستند و حقیقتی را به دنبال ندارند همانطور که در فلسفه پستمدرن اشاره میشود: هر ابژهای به طرز علاجناپذیر و پویا پیچیده است. پستمدرنها اشاره دارند که پیچیدگی پدیدهها تمامنشدنی نیست، بلکه زاینده، یعنی قابل رشد است. در تفکر پستمدرن حقیقت به دنبال نشانه نمیآید به عبارتی دال، نماینده حضوری مدلول نیست و زنجیرهای از دالها بر جهان حاکم است و هر دال یک نشانه بدون حقیقت و مفهوم مستقل است. حقیقت آنقدر پنهان شده که قابل شناسایی نیست.
ساختار این فیلم هم به همین ترتیب است. نشانههایی که بدون هیچ مدلول پنهانی در پس هم میآیند و قابلاعتماد و اعتنا نیستند؛ جهانهای موازی این فیلم ما را در سرگردانی واقعی یا غیرواقعی بودن آن رها نمیکند، بلکه خود گویا است که تمامی آنها غیرواقعی و گذرا هستند؛ هرچه بیشتر هم به سمت انتهای فیلم میرویم این جهانها در زمانهای کوتاهتری نابود میشوند.
برای مثال تبدیل به سنگ شدن کاراکترها، عروسک شدن، بوزینه شدن و… مفاهیمی بیمفهوم است که مخاطب را فقط در زنجیره دالها گم میکند. البته نباید از این نکته گذشت که در استفاده از آنان کوتاهیها و اشتباهاتی رخ داده است و منظور جذب مخاطب به شدت لحاظ شده، اما در کل قابل قبول است.
این فیلم حتی به تفکرات ساختارگرایان هم اشاره دارد؛ زیرا با استفاده از مچ کات هر تصویری ساختار و بنمایه تصویر بعدی است و اشاره به این فلسفه نیاز به تدوینی این چنینی دارد. استفاده از کاتهای مچ شده و پنهای شلاقی. برای مثال در اواسط فیلم (حدود دقیقه ۹۰) یک مبارزه مابین شخصیت اول و دختر او رخ میدهد که تمام تکنیکها و کاتها، بر اساس صحنه قبلی پیریزی میشود و میبینیم تدوین به چه شکل به ساختارگرایی رسیده و گذرا بودن تمام تصویرها را به ما نشان میدهد. این سرعت کات و اکشنها و حرکتهایی که به صحنه بعدی منجر میشود ما را به سمت فلسفهای که کارگردان سعی در بازگویی آن دارد میبرد.
شخصیت اصلی که یک زن است نقش یک ناجی را برای خاتمه به این جهانهای بیمعنا دارد، در طول روند داستان نیز اشاره به تهی بودن جهان مدرن دارد و انتقاد خود را از جهان مدرن میکند. مانند از بین رفتن محبت، خانواده، رابطههای منزوی و تنهایی مفرط. ناجی در انتها موفق به بازسازی این مفاهیم میشود که این خود تأییدی بر نظریات فلسفی پستمدرن است. در واقع کارگردان بهنوعی پستمدرن را تأیید میکند و راه نجات جهان میداند. پستمدرنی که به دنبال کشف حقیقت کلاسیک نیست، بلکه به دنبال زنجیرهای از نشانهها میگردد.
در انتها باید متذکر شد این اثر قابلیت یک اثر فاخر را با دید زیباییشناسی ایده آلیسم گذشته ندارد، اما در بحث زیباییشناسی پستمدرنیسم حرفهایی میتواند بزند.