سینماسینما، ابوالفضل نجیب
زامبیها در سینمای امریکا مدتهاست از یک پدیده سینمایی و ژانر قائم به ذات در سایر ژانرهای سینمایی چون ملودرام و خانوادگی و سینمای حادثهای و حتی در لایههای زیرین به سینمای سیاسی در حال استحاله و تغییر شکل و ماهیت است. این تغییر رویکرد را میتوان بخشی از هویت سینمای امریکا در تعامل با پدیدههای فرازمانی و به تعبیر درستتر آخرالزمانی تعبیر و تاویل کرد. رویکردی که بهکرات شاهد تعدیل و تغییر آنها به سایر پدیدههای نوظهور سینمایی و لاجرم تحتالشعاع قرار گرفتن آنها بودهایم. تا آنجا که بهتدریج موضوعیت خود را در پیوند با شاخصهای اصلی سینمای امریکا از جمله حادثه و خانواده و ماجراجویی و خشونت حفظ و در اشکال مختلف بسط داده است. آنچه در ارتش مردگان زک اسنایدر شاهد هستیم اگرچه در محوریت و مرکز داستانی آن زامبیها گره اصلی اتفاقات را رقم میزنند، اما سوای این فاعلیت آنچه فیلم را از یک اثر حادثهای فرازمینی و تخیلی فراتر میبرد، نیم نگاه اسنایدر به برخی شخصیتها و روابط فیمابین است. اسنایدر کوشیده این رویکرد را با تمرکز بر رابطه اسکات و دخترش کیت برجسته و به نوعی به عامل تحول محوریترین شخصیت فیلم یعنی اسکات تبدیل کند. رابطهای که هم به مثابه یک داستان فرعی و هم به کاتالیزوری برای تعدیل ریتم تند و تامل بر درک چند و چون ماجراهای قبلی و بعدی تبدیل میشود. شاید کم و بیش به همین انگیزههای سطحی و ایضا ناگزیر که البته میشد با زمینهسازی و دادههای باورپذیرتری آن را در چارچوب فیلم گنجاند و چه بسا نفس این رابطه را در فضای خشونتآمیز فیلم به یک بزنگاه عاطفی تبدیل کرد. اما آنچه حاصل شده این رابطه ضعیفترین بخش فیلم را رقم زده. هر چند پیشتر برای حضور کیت در آن بلبشو و همچنین درخواست اسکات برای همکاری او در ازای دریافت پول نیز همین اندازه شتابزدگی و نگاه سرسری را شاهد هستیم.
به عنوان مثال نگاه کنید به دلایلی که اسکات درباره چرایی عدم توجه به کیت توضیح میدهد و در نهایت واکنش انفعالی کیت به این توضیحات که در سکانس پایانی به تغییر موضع عاطفی او نسبت به اسکات و در حد ساختن یک قهرمان از اسکات منجر میشود. اسنایدر میکوشد این چرخش عاطفی را با کشته شدن اسکات به دست او که حالا به یک زامبی تبدیل شده، به یک تراژدی ارتقا بخشد. رویکردی که اسنایدر تلاش میکند شق دیگران را با تقدیری که برای زئوس رقم میزند همسانسازی کند. زئوس تنها فردی است که حتی بعد از بمباران لاس و گاس موفق به سرقت موجودی گاوصندوق کازینو و بهدر بردن آن از مهلکه میشود. زئوس با کرایه کردن هواپیمای شخصی و حس فارغالبالی در تصاحب موجودی کازینو به همان اندازه میتواند خوش خیالی مخاطب را از پایانی چنان تلخ و تراژیک منتقل کند. اگر ظاهرا قرار نیست خوشخیالی او و مخاطب چندان دوامی داشته باشد. نمای نزدیک گازگرفتگی بازوی زئوس آخرین نشانه بر رویاهایی است که تکتک تیم اسکات در ورود به عملیات سرقت پولهای کازینو برای خود رقم زدهاند. از این منظر شاید نتوان برای ارتش مردگان سوای آنچه بهطور معمول معطوف به جنبههای سرگرمکننده فیلم است امتیاز خاصی قائل شد. آنچه شاید فراتر از یک اثر حادثهای موفق بتوان روی آن تامل کرد به برخی گوشه و کنایههای تصویری از جمله تابلو به لاس و گاس خوش آمدید بر ویرانههای شهری اشاره کرد که برخلاف تصور و انتظار به کانون مرگ و وحشت تبدیل شده است. یا به پیچیدگیهای امنیتی حول گاوصندوقی کازینویی که برای باز کردن آن به جای هوش و ذکاوت به تکه تکه شدن گوشت انسان گره خورده است. همچنانکه میتوان به سکانس دو نفره اسکات و کیت بعد از سقوط هلیکوپتر در پیشزمینه شهر لاس و گاس که بعد از بمباران در حال سوخته شدن است و همزمان شلیک کیت به مغز پدرش اشاره کرد. تاکیدی پارادوکسیکال بر ناگزیری کنش جمعی و فردی در مواجهه با چالشی که برای عبور از آن چارهای جز کشتن عواطف فردی و جمعی پیش روی و به همان اندازه تقدیر ناخواسته آدمهایی مثل زئوس نمیتوان انتظار داشت.
منبع: اعتماد