پرونده‌ای برای کیارستمی ۸/ ما تماشاگرانِ بُستانیم

عزیز الله حاجی مشهدیکیارستمی و مفهوم  مرگ  و زندگی

عزیزالله حاجی مشهدی ـ منتقد:

برای یافتن ردپای روشنی از نوع نگاه و اندیشه عباس کیارستمی در موضوع مرگ و چگونگی نگرش او به مقوله مرگ‌اندیشی و نیستی، هیچ سندی معتبرتر از فیلم‌های بلند او در دست نداریم. از دریچه فیلم‌هایی چون سه‌گانه (تریلوژی) روستای کوکر (با نگاهی غیرمستقیم به ویرانه‌ها و ویرانی‌های زلزله منجیل و رودبار) در قالب فیلم‌های «خانه دوست کجاست؟»، «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» و هم‌چنین فیلم‌های دیگری از جمله «طعم گیلاس» و «باد ما را خواهد برد» به‌خوبی می‌توان به شیوه نگرش او به مرگ و زندگی پی برد.

در این بررسی، برای پی بردن به نوع نگاه این فیلم‌ساز بلندآوازه درباره مرگ، باید به نشانه‌ها و نمادهایی در همین چند فیلم اشاره‌شده توجه داشت که از قضا در آن‌ها، بیشتر به نشانه‌هایی از شور زندگی و عشق و بنا کردن جهانی عاری از هرگونه خشم و خشونت پرداخته شده است.

داستان‌سرایی تمثیلی، سبک مستندگونه و بیان شاعرانه در همه گفت‌وگوهای به‌ظاهر ساده در فضاهایی بومی و روستایی، با تاکید بر نوعی بیان مبتنی بر ساختاری کمینه‌گرا (مینیمالیستی)، در مجموعه کارهای مورد اشاره عباس کیارستمی چنان فضایی ایجاد کرده است که با اندکی تامل، می‌توان به‌خوبی از سطح روزمرگی زندگی به عمیق‌ترین لایه‌های همان مفاهیم به‌ظاهر ساده دست یافت. شاید به همین دلیل است که باید به این مجموعه از آثار سینمایی این فیلم‌ساز، نمونه‌هایی اصیل و به نوعی فلسفی و معناگرا – البته نه به مفهوم رایج چند ساله اخیر آن – اطلاق کرد.

وجود نوعی نگاه عرفانی – فلسفی در فیلم‌هایی که در نگاه اول، بسیار ساده و واقع‌نما به نظر می‌رسند، باعث شده است با اندکی جست‌وجو در لایه‌های زیرین این نمونه‌های ساده، با درون‌مایه‌ها و مضامین پرمایه‌ای از زندگی، مرگ و هم‌چنین مفاهیمی چون تغییر و تحول و دیگرگونه شدن و تداوم حیات روبه‌رو شویم که البته با وجود برخورداری از نوعی قابلیت تفاسیر کشف و شهودی، با نگاه فلسفه‌های محض شرقی و اندیشه‌های بودایی فاصله معناداری در آن دیده می‌شود. گشت‌وگذار قلندرانه یک آدم عاشق در مناظر و چشم‌اندازهای پرنقش‌ونگار جهانی که در آن زندگی می‌کند، او را به تماشاگر هوشیار بوستانی تبدیل کرده است که تنگ‌نظرانه و آزمندانه به میوه‌های این باغ و بوستان چشم ندوخته است و به همین روی، از همه زیبایی موجود در هر کرانه این جهان پهناور، عارفانه بهره می‌برد و برای اوج گرفتن و شادمانه زیستن آماده‌تر می‌شود.

درست به همین دلیل است که از دل گورستانی سرد و غم‌زده – که با نمایی از عبور عزاداران در بلندی آبادی نشان داده می‌شود – با چرخش تند و سریع دوربین روی درختان سرسبز و کودکانی که سرخوشانه روی سبزه‌ها به این‌سو و آن‌سو می‌دوند، آوای عشق و دلدادگی (حسین و طاهره) و جوانه زدن یک زندگی تازه (کودک شیرخواره خفته در گهواره) را شاهد می‌شویم! حتی وقتی پیرمردی دارد با زحمت فراوان، آن کاسه دست‌شویی چینی سفیدرنگ را در مسیر پرپیچ‌وخم و دشوار «کوکر» بر دوش می‌کشد، یا آن کپسول گازی که یکی دیگر با خود حمل می‌کند، یا سرپناهی که حسین با پلاستیک برپا می‌کند و گلدان‌های شمعدانی طاهره («زیر درختان زیتون») و نمایش آن درخت سرسبز بالای تپه، در پی نمایی از یک درخت زرد و خزان‌زده در فیلم «طعم گیلاس»، یا نگاهی که فیلم‌ساز در فیلم «باد ما را خواهد برد» به مرگ و زندگی دارد، همه و همه، نشانه‌هایی ساده از اشتیاق بی‌اندازه به ادامه زندگی است. حس‌وحالی که ویرانی و مرگ را به ریشخند می‌گیرد و عارفانه به نظاره زیبایی‌های وصف‌ناشدنی جهان می‌نشیند!

عباس کیارستمی با چشم‌هایی به جهان می‌نگرد که صدالبته با آمیزه‌ای از رویاهای شیرین و با حذف آگاهانه زشتی‌ها و پلشتی‌ها از صحنه زندگی، جهان را عاری از خشم و خشونت و مرگ به تصویر می‌کشد. مثبت‌اندیشی او را در اثری مثل «طعم گیلاس» به‌روشنی می‌توان شاهد بود. او در چنین اثری – بی‌آن‌که به لحنی شعارگونه توسل جوید – انگار دارد بیانیه‌ای در ستایش زندگی قرائت می‌کند! مردِ به‌ظاهر به بن‌بست‌رسیده فیلم (آقای بدیعی) که گویی به خط پایان رسیده و حتی با دست‌های خودش، در کنار کوره‌راهی پرت، در حاشیه شهری بزرگ، گورش را نیز آماده کرده است، با شنیدن خاطره جالب و فراموش‌ناشدنی آن کارمند ساده موزه حیات وحش (آقای باقری) درباره چشیدن طعم شیرین یک دانه توت در شبی در دل تاریکی و بر فراز یک درخت، از خودکشی‌اش صرف نظر می‌کند و خود را دوباره به زندگی تسلیم می‌کند و با نگاهی تازه به زندگی و زیبایی آن می‌نگرد و گویی تولدی دوباره آغاز می‌کند و آشکارا با صدایی بلند فریاد می‌زند: «مرگ، پایان کبوتر نیست!»

عباس کیارستمی، آگاهانه و هوشمندانه با حذف و نادیده انگاشتن زشتی‌های زندگی، به ستایش زیبایی زندگی می‌نشیند و با نادیده گرفتن مرگ و انکار آن، در عمل، ترس از مرگ را نیز از خود و آدم‌های فیلم‌هایش دور می‌کند تا توان زیستن و تحمل رنج‌های گریزناپذیر زندگی را داشته باشند. او، در سایه همین مرگ‌آگاهی، برای کاستن از تلخی‌های این حقیقت دشوار، به زندگی، نگاهی عاشقانه می‌اندازد و شاید باورکردنی نباشد که در این راه، گاه حتی به کمترین بهانه و دل‌خوشی‌های کوچک نیز توسل می‌جوید تا تصویر آرمانی خود را از زندگی، به مخاطبان آثارش ارائه دهد. به همین روی است که دلش می‌خواهد آدم‌های فیلم‌هایش «هر روز صبح که بیدار می‌شوند، به همسایه‌هایشان سلام کنند!» همین کنش ساده در فیلم‌های او به معنای دوستی و عشق است و گویاترین تصویرها از مهربانی و صمیمیت را به نمایش می‌گذارد.

ماهنامه هنر و تجربه

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 23579 و در روز سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ ساعت 12:23:54
2024 copyright.