سینماسینما، مینو خانی
چکچک آب به تیکتاک ساعتی می رسد که پیرمرد آن را کوک می کند. بعد تلقتلق چرخ بافندگی و صدای ساعت ریتم اصلی می شود، ریتم اصلیِ نهفقط فیلم، بلکه ریتم اصلیِ زندگی پیرمرد، فیلمی که نه دیالوگی دارد که باعث پیشبرد داستان باشد و اگر چند جمله ای که گاه و گاه با افراد مختلف شنیده می شود نبود هم مشکلی در درک آن ایجاد نمی کرد. موسیقی فیلم هم چندان چشمگیر یا چندان پراهمیت نیست. توریست ها در بافت قدیمی شهر عکاسی می کنند. رنگ نیز همچون دیگر عناصر حضور پرقدرتی ندارد، رنگ فیلم کرم کاهگلی است. غیر از پیرمرد، هیچ بازیگری نیست، پیرمرد هم بازی نمی کند، زندگی می کند، زندگی خودش را، فقط دوربین کارگردان روشن است و او را در طول روز دنبال می کند.
«پنج» اولین فیلم بلند سینمایی کارگردان جوان یزدی، سیدمجتبی حسینی، است که به صبوری شعربافان قرون اهدا شده است. در واقع، حسینی این فیلم را به پاسداشت بافندگان صبوری که طی سالها و قرنها شهر یزد را به یکی از معروف ترین و قدیمی ترین شهرهای دنیا در تاریخ نساجی تبدیل کرده، ساخته است. فیلم نه به معنای مرسوم مستند است، نه انتظار از یک فیلم داستانی را برآورده می کند، نه یک فیلم تجربی است. فیلم خوش ساختی با معادله های خاص خود؛ صبوری و زمان. بیشتر از آنکه احساس کنم این فیلم به پاسداشت شعربافان ساخته شده، فکر می کنم پاسداشت «زمان» مسئله اصلی آن است؛ زمانی که در هر کاری و هر جایی ریتم خاص خود را به وجود می آورد، یک جا تند و یک جا هم کند و این یعنی ریتم. ریتمی که در زندگی هر کس جاری و ساری است. ریتم که به هم می خورد، نظم ذهنی به هم می خورد، همان چیزی که برای پیرمرد شعرباف «پنج» که در کارگاه شماره ۵ صبحش را غروب کرده و باز روز دیگر از نو، اما با همان کوک و همان ریتم. اما وقتی ساعت قدیمی خراب می شود، ریتم پیرمرد را به هم می زند و هیچ ساعت دیگری نمی تواند آن ریتم را در او به وجود آورد.
کادربندی ها زیباست، چون شهر زیباست، خصوصا بافت قدیمی شهر، ضمن اینکه تصاویر هوایی از شهر، هوای سفر به یزد در سر می آورد. برای همین به نظر می رسد شاید بهانه خوبی برای حضور در جشنواره های توریستی و خصوصا جشنواره های خارجی داشته باشد. و هم چنین شهر تاریخی یزد و ریتم ساده زندگی یک پیرمرد در کار و وقتی زیر سایه درختان حیاط به خواب قیلوله می رود، لب حوض آب وضو می گیرد و ما او را از میان شاخه های درخت از نمای بالا می بینیم؛ اینها نهتنها زیبایی بصری فیلم را زیاد می کند، که حلقه مفقود زندگی شهری انسان سرگشته و ماشین زده امروز در همه جای دنیاست و همین می تواند جایگاه و سرنوشت خوبی برای فیلم و عوامل سازنده آن رقم بزند. ذکاوت کارگردان نیز در بهکارگیری تصاویر ثابت از شهر، بادگیرها، گنبدها و مناره ها، سقف های طاق هلالی همچنان بر جذابیت های بصری فیلم افزوده است و ساعت که زنگ می خورد، منتظر نگاه مهربان پیرمرد به آن هستیم و وقتی ریتم نمی گیرد، ما نیز ریتممان را در زندگی عادی روزمره مان از دست می دهیم.
منبع: ماهنامه هنروتجربه