سینماسینما، ابراهیم عمران
میگویند گل بنفشه آفریقایی به مراقبت نیاز دارد و حساس است و اگر رسیدگی درستی بدان شود به آرامی رشدش را ادامه میدهد و چون طول روز برایش اهمیتی ندارد در همه سال گل میدهد و موقعیت مناسب را متوجه میشود و به زیبایی اطراف می افزاید. بر این اساس مورد توجه بسیاری است و در زندگی آپارتمانی، طرفداران زیادی دارد. نام آخرین ساخته مونا زندی حقیقی بر گرفته از نام این گل است که در لوکیشنی سنتی در شهر آمل فیلمبرداری شده و انتخاب درستی است چه که چند پلانی که از تراس رو به کوچه گرفته میشود قدمت عشق و عاشقی در آن موج میزند و حکم صادر میشود که «جز غم چه هنر دارد عشق». داستان ساده آن نیز کمک بسیاری کرده در باور پذیری مخاطب. شکو(شکوفه) با بازی معتمدآریا هر چند که در کارنامه اش اثری رو به جلو نیست و امر جدیدی در کارنامه بازیگری شان ایجاد نمی کند؛ زنی است که شوهر سابق اش را برای نگهداری به منزل می آورد و گویا موافقت اولیه رضا(سعید آقاخانی)را نیز میگیرد. هر چند چنین داستانی با توجه به فضای سینمای ایران و خطوط قرمز پر چالش آن، دست کارگردان را برای پرداخت اصولی و رئال بسته نگه میدارد ولی کارگردان در را بر پاشنه ای می چرخاند که مخاطب نیازی به برخی سکانس های در فکر داشته خویش؛ نبیند. شکو که گویا رضا را بعد از طلاق گرفتن از فریدون(رضا بابک) به دست آورده در پی زندگی آرامی است که با رنگرزی گذران امور میکند. مهربان است و با اهالی شهر دوست و آشنا و در پی حل مشکلات این و آن به خصوص دل داده های عاشق. رضا نیز کارگاهش در خانه است و کمتر بیرون میرود و چند باری هم که رفته بعد از آمدن شوهر سابق همسرش، نیش کنایه در و همسایه را شنیده و این امر موجب بروز برخی بگو و مگوها میانشان شده است. هر چند به درستی مشخص نمیشود چرا فریدون نمی تواند در خانه سالمندان زندگی کند و چرا همسر سابق اش خواهان کمک به اوست. و چند سکانسی هم که از دل دادگی بین این دو مشاهده میشود، آنچنان نمی تواند به طور مستقیم برای مخاطب این شکاف را پر کند. هر چند به درستی در سکانس سه نفره روی تراس، فریدون عاشقان را از ناعاشقان جدا می کند و برای هر یک شناسنامه ای درست میکند که اینجاست وجه تمایز فریدون با رضا. رضایی که شاید از عشق و دل دادگی آنچنان که فریدون بو برده است، طرفی نبسته و در پی دیالوگ این دو، از کادر خارج میشود و پرده اتاق به اهتزار در میآید از سفیدی عشق با دیالوگی که رضا برای عاشقان میگوید: چتر گُلی و کفش گِلی و روز جمعه و سیگار. و مشخص میشود شکوه آن عشقی که به فریدون داشته برایش رنگ و بوی دیگری دارد و معناهای خاصی از آن مستفاد. و اگر بسان گل بنفشه آفریقایی موقعیت برایش مناسب باشد میتواند به زندگی آرامی دست پیدا کند و روز و شب برایش معنا نداشته باشد از برای پراکندن بذر محبت. در شب بازداشت شکو آنکه نگرانی بیشتری از خود بروز میدهد و هراسان و سراسیمه است فریدون است و رضا بد نمیبیند که زنش شبی در بازداشتگاه بماند و آن شب به اتفاق فریدون و فرد دیگری مشغول نگاه کردن به ماهواره و آهنگ و موزیک شاد شدند؛ آنچنان که در سکانس صبح آزادی شکو، با روشن کردن تلویزیون مشخص شد. و این باز شکو بود که نان به دست وارد خانه شد. فرجام رفتن فریدون نیز با جا گذاشتن دو تاس بیشتر نمایان شد. دو تاسی که وقتی شکو آن را میندازد بی درنگ دو تک می آید که نشانه تنها بودن این دو دل داده سابق است. شکوهی که به خواست فریدون برای عقد کردن با ثریا زن همسایه، وقعی نمینهد و همچنان می خواهد فریدون در ذهنش برای او باشد. تا جاییکه وقتی رضا تختی بیمارستانی برای فریدون میسازد ناخوادآگاه گریه و اشکش سرازیر میشود. بنفشه آفریقایی فیلم بی آزاری است، شاید برخی نماها و سکانس های زائد و اضافی داشته باشد و برخی خرده پیرنگ در نیامده در کلیت داستان؛ ولی به هیج عنوان در پی قال گذاشتن مخاطب نیست و با نشانه هایی حرف اصلی اش را بیان میدارد. بسان گلی که اگر خوب بدان توجه شود متوجه روز و ماه و هفته و سال نیست. و گل قصه فیلم که شکو باشد مابه ازای انسانی است در برهه ای که بدان توجه کافی صورت نگرفت و حالیه بعد از سالها که تیمارگری پیدا کرده (رضا) یاد سالهای از دست داده اش می افتد. سالهایی که می توانست متوجه طول روز نشود و مهر و محبت اش، قدردانی داشته باشد. سکانس پایانی نیز سر بر بالین گذاشتن رضا است و آسوده خوابیدن که این بار شوهری دارد که معنی رسیدگی به گلِ زندگی را اگر هم بلد نبود؛ با فوت فریدون بیشترخواهد دانست. که شاید همان کرداری که پانزده سال پیش، شکو در برابر رضا انجام داد و ترکش کرد برای او هم حادث شود اگر به زمان مقتضی گل زندگی اش را پاسبان نباشد. که عشق فقط به ابراز نیست و رسیدگی و توجه به وقت می خواهد؛ امری که فریدون برای شکو نتوانست انجام دهد حال به هر دلیلی. بنفشه آفریقایی در ستایش پنهان و ناگفته عشاقی است که شاید بلد نبودند به هنگام، عشقشان را بروز دهند و زمانی که به خود آمدند جز پژمردگی ذاتی گل (عشق)ثمری برای خویش ندیدند. که عشق چتر گلی و کفش ِ گلی و عصر جمعه و سیگار است و بس…