سینماسینما، نازنین رحیمی
خشم یا عصبانیت وضعیتی روانیاست که درگسترهٔ آزردگی اندک تا غضب شدید میگنجد. از دید عدهای، خشم بخشی از واکنش مغز به بیمناکیاش از درد است. هنگامی که شخص خودآگاهانه تصمیم به اقدام میگیرد تا بلافاصله رفتار تهدیدکنندهٔ نیروی بیرونی دیگری را متوقف کند، توجه داشته باشید (خودآگاهانه). خشم احساس غالب (رفتاری، ذهنی و کالبدشناختی) در وی میشود. خشم را یکی از حالات طبیعی انسانها میدانند که در واقع راهی است برای نجات دادن. نمودهای خارجی خشم را در حالات چهره و بدن، واکنشهای کالبدشناختی و گاه رفتارهای تهاجمی در ملأعام (توجه کنید رفتاری تهاجمی) میتوان یافت. مثلاً جانوران و انسانها صدایشان را بالا میبرند، میکوشند که بزرگتر جلوه کنند، دندانهایشان را برهم میسایند و خیره میشوند. خشمْ الگویی رفتاریاست که برای مواجهه با تعرضکنندگان بروز داده میشود. (انگار ما هر لحظه مورد تعرض قرار میگیریم)
این تعریف خشم در جستجوی اینترنتی ساده است.
در ظاهر مسئله پیچیده ای نیست. ولی به نظرم عمقی که در مردم (همه اقشار) پیدا کرده است داستان را پر از فراز و نشیب های بی نتیجه ای می کند و در این گذرهایی که از کنار همدیگر صورت می گیرد باعث می شود به هم زخم بزنیم، بخصوص به نسل جوانی که امیدش را از دست داده است بی رحمانه زخم بزنیم.
به قولی از مقاله دکتر محمد صنعتی:
«ناخودآگاه سیاسی جمعی مردم ما در طول تاریخ اسطورهای و مکتوب، همواره جنگ، پرخاشگری و خشونت، و زور و کین خواهی و نفرت و انتقام را، به مثابه ارزش و یا ضرورت پاسداری از آئین و میهن، در دستور کار، زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود داشته است و دلیلش آن همه جنگ و گردن کشی و سلطه جویی برای تشکیل یک امپراتوری قدر قدرت از ۲۵ قرن پیش بوده است.»
اما چرا من دوباره و تکراری در حد بضاعتام، به این موضوع پرداختم.
مخاطب اصلی این یادداشت شاید آقای هنرپیشه ای ست که بر میز نقد جشنواره اش! می نشیند، اما با خشم پاسخ سؤال منطقی خبرنگار جوان، را میدهد. منطقی یا غیر منطقی چرا؟
من به این نمی پردازم که این بازیگر محترم، در هرجایی از دنیا به یک لحن و با یک دعا ویژه همان جا صحبت می کند، فقط سؤال من این هست چرا فریاد می زنید؟ چرا اینقدر شدید احساس ناامنی می کنید؟
کارگردانی پای همین میز، پاسخ سکوت اش را با فریاد می دهد. چرا؟
یا بازیگر خانم فرهیخته ای، با لحنی خاص از خبرنگار جوان رو بر می گرداند؟ چرا خانم این قدر در توانایی ات حس کمبود می کنی که با اولین سؤال، تمام می شوید؟شما هنرمند هستید به خود اطمینان داشته باشید.
یا موسیقیدان محترمی که از کتاب استاد بابک احمدی، که بیش از هفتاد جلد تألیف وترجمه دارد، نه تنها به او و تألیف اش و پیشینه اش و تاریخ اش،احترامی نمی گذارد، بلکه نقدش را (چه درست ،چه نادرست)با فحش و ناسزا پاسخ می دهد.
چرا؟
اگر ما کنار هم بنشینیم و به هم و گذشتهامان احترام بگذاریم و با هم نگاه کنیم چه می شود؟
نمی توانیم محترمانه با ألفاظی که تحقیر نمی کند ،از یکدیگر سؤال کنیم؟
شما استاد، شما کارگردان، شما هنرمند، چرا؟!
انسان تفاوت عمده ای با دیگر حیوانات دارد و آن فکر کردن است و همچنین اینکه میتواند با دست خود چیزهایی بسازد و خلاق باشد. این دو تفاوتی است که بین انسان و حیوان است اما در بقیه موارد تفاوتی بین انسان و دیگر پستانداران نیست. قسمت عمده ای از زندگی بشر اولیه بر پایه همین نیازهای اولیه بود و خیلی نمیتوانست از فکر خود این سان که بشر مدرن استفاده میکند استفاده کند. ماجراهایی مثل تجاوز یعنی عمل بر پایه غرایز و بدون فکر. البته تجاوز در روانپزشکی بین المللی به این معناست که اگر زن یا مردی به زور دیگری را حتی لمس کند بدون رضایت دیگری تجاوز محسوب می شود .تمام این مراحل اسمش تجاوز است ،چه در تاکسی چه در خیابان، چه در کنار میزهای مستطیل شکل نقد، چه در روزنامه ها، چه در خیابان های خسته، چه در مرگ های اجباری و جاهای دیگر و چه تجاوزی که به حریم انسانی و روح شما صورت می گیرد .حالا اگر ما خود را بسپاریم به دست غرائزمان، باید به هر شکل ممکن غریزه جنسی یا غریزه پرخاشگری را ارضا کنیم، یعنی به محض اینکه غریزه جنسیمان بیدار شد نتوانیم خود را کنترل کنیم، یا اینکه وقتی غریزه خشونت ورزی ما بیدار شد چاقو را بکشیم و دیگری را بکشیم تا ارضا شود.
غریزه جنسی را برای فهم بیشتر فروید کنار خشم قرار دادم. هدف ام فقط برای فهم بیشتر غریزه است. در آن وقت فروید میگوید اگر چنین کاری بکنیم جنایت کار میشویم، اگر هم کامل آن را سرکوب کنیم ممکن است افسرده یا مضطرب و بیمار شویم بعد توضیح میدهد بین این دو برای متمدن بودن من مجبورم کنترل را انتخاب کنم، چون اگر به همدیگر و به بدن دیگری احساس دیگری روح دیگری احترام دیگری، تجاوز کنیم جامعه ای نخواهد ماند. بنابر این باید این تاوان را پرداخت. اما میشود این تاوان را هم نداد که نتیجهاش میشود اضطراب و افسردگی.
پس به جای تجاوز به هم برای متمدن بودن می توانیم کنترل را انتخاب کنیم.
شما که خلاق و هنرمند هستید حداقل خود را کنترل کنید.
به امید تمدن.