سینماسینما، حمید باباوند:
شاید باید زودتر مینوشتم که به نظرم تختی نمیتواند در گیشه موفق شود، آن هم به چند دلیل ساده.
- فیلم غلامرضا تختی سیاه و سفید است و تجربه سینما در کشور ما نشان داده است که فیلمهای سیاه و سفید از اقبال کمتری برخوردارند.
- روایت بهرام توکلی از زندگی تختی برخلاف باورهای عمومی است. مردم دوست دارند قهرمانشان شهید باشد؛ مرگ یا خودکشی را برای او دون شان میدانند.
- روایت فیلم غلامرضا تختی نه چندان در قهرمانی او عمیق میشود؛ نه آن چنان که باید زندگی عاشقانهاش را بازگو میکند؛ نه زندگی اجتماعی او را میتواند به تمامی روایت کند.
مرور تجربه سینمایی بهرام توکلی نشان میدهد که او چندان با سینمای قهرمانپرور میانهی خوبی ندارد. فیلمهای او نقش اولهای شکسته و بستهای دارد که از دنیای خودشان بیرون آمدهاند و در دنیای جدیدی گرفتار شدهاند. کسانی که در دنیای جدید سردرگم هستند. داستانهای توکلی بیش از آن که داستان شخصیت باشد، داستان موقعیت است. او موقعیتهای عجیبی خلق میکند که هر شخصیتی در برابر آن کم میآورد. شاید بههمین دلیل است که اسم فیلمش به جای جهان پهلوان تختی میشود غلامرضا تختی. او نمیخواهد قهرمان و جهان پهلوان داشته باشد. او به دنبال شخصیتی است که در موقعیتهای بزرگتر از قد و قوارهی خودش گرفتار است. همانطور که فیلم پابرهنه در بهشت، یحیی را در آسایشگاه بیماران علاجناپذیر میان داستانهایی نشان میدهد که دیگر اثری از شخصیت اول فیلم باقی نمیماند. فراموش میکنی که از کجا آمده بود و چرا گرفتار این شرایط بود! تختی توکلی در جامعهای گرفتار است که در هر گوشهاش مشکلی وجود دارد. مشکل، مشکل است چه آن که دخترکی نیازمند پدری کردن تختی در آیین خواستگاریاش است، چه آن جا که تختی میخواهد عنوان و قهرمانیاش را در فضای سیاست برای مقابله با فساد حاکمیت هزینه کند.
شاید سکانس بینظیر گود باغچالی در فیلم غلامرضا تختی بهتر از هر تصویری نشان دهندهی شیوه روایت توکلی باشد. تختی به واسطه افتادن در آب سیاه، فقط یک قدم تا مرگ فاصله دارد، اما جامعه اطرافش چنان درگیر مشکلات زندگی هستند که مردن یا زنده ماندن یک کودک برایشان تفاوتی ندارد. مخاطب کودکی را میبیند که با کرمها بازی میکند؛ کودکی که کنار سگها آرام گرفته است. لباسهای پارهای که هیچ پوششی برای بدن محسوب نمیشوند. بزرگترین حرکت قهرمانانه زنده ماندن در این فضا است.
روایت بهرام توکلی از زندگی تختی همانطور که از اسمش پیداست؛ روایت یک زندگی است، اما توکلی درگیر تعارضی شده است که معلوم نیست نتیجهاش برای مخاطب هم به اندازه او خوشآیند باشد. او در تلاش است تا زندگی یک اسطوره را بدون برجستگیهایش روایت کند. اسطورهای که به خاطر قدرتش در اذهان جاودانه شده حالا باید بدون هیچ کدام آن ویژگیها خود را به نمایش بگذارد. فکر کن به طاووس بگویی زیبا باش بدون آن تاج و دم.
موقعیت تختی در فیلم بهرام توکلی، شرایط اسطورهای است که از سرزمین جادوییاش بیرون آمده و دیگر ابهتی ندارد؛ اژدهایی که همه میخواهند با او عکس «سلفی» بگیرند. توکلی آگاهانه نمیخواهد در هیچ فضایی قهرمان بسازد. یک بار دیگر تنگه ابوقریب را ببینید، شاید این موضوع را بهتر متوجه شوید. رزمندههایی که درگیر زندگی روزمره هستند به جای مرخصی وارد میدان جنگ میشوند. «حسن» حتی هنوز لباس رزم به تن ندارد. رزمندگانی که پیروز نمیشوند اما اسطوره میشوند اما نه در قالب همان تیپی که همیشه نشان داده شدهاند. به همین خاطر اوج تصویر قهرمانانهی فیلم زمانی است که اسامی شهدا در آخر فیلم بر پرده نقش میبندد. اسمهایی که حتی خوانده نمیشوند، اما مخاطب را روی به احترام موقعیتشان از جا بلند میکنند. تمام لحظات فیلم تنگهی ابوقریب روایتگر شخصیتهایی است که قهرمان نیستند. مانند هر انسان دیگری اشتباه دارند. حالات روحی مختلف دارند از شادی و اندوه و … .
تختی اسطورهای در فیلم توکلی بین شخصیتی عادی و قهرمان گرفتار است. توکلی تلاش میکند تختی را در شرایط و موقعیتهای خاص قرار دهد اما شخصیت برساختهی او هیچ بالا و پایینی ندارد. نه عصبانی میشود و نه خوشحال. چهرهاش خشک است، بدون هیچ حرکتی. تعارض بزرگ فیلم غلامرضا تختی در این جا شکل میگیرد؛ شخصیتی که در خاطرهی جمعی بسیار اخلاقی و احساساتی است زندگی کاملا عادیای دارد که اتفاقا با کمکهایش میتواند زندگی دیگران را مختل کند و قبل از همه زندگی خودش را. او به دوستش کمک میکند که گلفروشی راه بیندازد. از یک سو میخواهد کارش هدیهای باشد به دوست نیازمندش اما از سوی دیگر دائم در حال برداشت از عواید گلفروشی است تا جایی دوستش تصور میکند دارد تاوان شراکت را میدهد. تختی اسطورهای در موقعیتهایی گرفتار شده است که توان رویارویی با آنها را ندارد، حالا میخواهد تکرار رتبه اول مسابقات کشتی جهان باشد یا دادن هزینه بیمارستان فلان نیازمند. او از یک سو زمین اهدایی شاه را برمیگرداند و از سوی دیگر برای گذران زندگی از دیگران قرض میگیرد بدون آن که برای برگرداندن آن برنامهای داشته باشد.
توکلی میخواهد با اسطوره ملی مانند شخصیت فیلمهای گذشتهاش برخورد کند. او قهرمان را از صندلیاش بلند کرده و آورده تا کنار سفرهی بزرگی بنشاند که هیچ کس از بابت حضور و زندگی نه شادی میکند و نه فخر میفروشد. تختی در کنار این سفره غریب افتاده است. سفرهی بهرام توکلی آدم بیشناسنامه و بیادعا میخواهد، اما تختی حتی اگر ادعایی نداشته باشد؛ شناسنامهای دارد که نمیتوان توی دو ساعت تاریک سالن سینما؛ مهر ابطال بر آن زد.
بهرام توکلی فیلم بزرگی ساخته است که از نظر تولید مانند فیلم تنگه ابوقریب تجربه خاص و مهمی در سینمای ما به حساب میآید اما از سوی دیگر فیلمنامهای نوشته که موضوعش زندگی یک قهرمان است اما در روایت توکلی قهرمان جایی ندارد.