سینماسینما، منوچهر دینپرست
تماشای فیلمی درباره کسی که حضور ندارد، میتواند جذاب باشد و در عین حال کشمکشهای خود را نیز داشته باشد. فیلمی که بتواند مخاطب را همراه خود به این سو و آن سوی لایههای ذهنی کسی که در غیاب است، همسو کند. فیلم «آندرانیک» نیز بر چنین اساسی ساخته شده است. جهان این فیلم بر اساس تصویری از کسی که حضور ندارد، ساخته شده و ما دائما با غیاب او سروکار داریم و دیالوگها و تصاویری میبینیم که نشاندهنده کسی است که نشان داده نمیشود. موضوع فیلم بر اساس روایتی از شخصی به نام آندرانیک است که گویا فعال و مبارز ارمنی بوده و در پی تحولات دوران شوروی کمونیستی به تهران فرار کرده و پلیسی در پی اوست. پلیس با پدر کشیشی که گویا قبلا در مبارزات نهضت جنگل بوده، مواجه میشود و در عین بازجویی از کشیش و دختر او به دنبال آندرانیک است. تمامی داستان فیلم در پی همین پیجویی پلیس برای به دست آوردن شخصی به نام آندرانیک است؛ روایتی ساده و بدون غل و غش و پیچیدگی که توانسته با دیالوگهای تودرتو، بدون توقف مخاطب را همراه خود تا انتهای داستان ببرد.
اما باید بپذیریم که جهان فیلم «آندرانیک» را میتوان در لایههای مختلفی دریافت کرد. ولی لایههای ادراک ما بر اساس تصاویری که در ذهن ثبت و تحلیل میشود، میتواند متفاوت باشد. بر این اساس، فراخوان «آندرانیک»، فراخوانی است برای بازگشت به جهانی که مقدم بر «شنیدن» است، دنیایی که دیدن در آن تمایزی جدی با «شنیدهها» دارد. ما در فیلم فقط میشنویم، بدون آنکه تصویری از فردی به نام آندرانیک ببینیم، یا محلی از او و زیستگاه و هر چیز دیگری را که روایتی از او باشد، فقط میشنویم. از سوی دیگر، ما دائما در گرداب دیالوگهای کشیش و پلیس هستیم. این دو دائما در حال بگومگو با یکدیگر از فرجام زندگی و سرنوشت و پنهانکاری و تاریخ معاصر و الهیات میگویند. گویی دیالوگ آنها قرار است سرنخی از گمشدهای به نام آندرانیک باشد. اما آندرانیک همچنان پنهان است. خفای او برای مخاطب بیش از آنکه بخواهد ما را به جهانی از تصاویر ورود دهد، ما را با جهانی از شنیدهها مواجه میسازد. آندرانیک فقط یک اسم برای کسی است که ما نسبت به او آگاهی چندانی نداریم و بسیار اندک اندک درباره او مییابیم که او کیست و چه میخواهد و چه میکند. از سوی دیگر، دیالوگهای عاشقانه پلیس و دختر کشیشی که گویا دلدادگی نسبت به آندرانیک دارد نیز ما را با تجربهای از فضایی آشنا میکند که نه عاشقی واضح و مشخص است و نه معشوقی. عاشقی در ابهام و عشقی که مشخص نیست که چگونه و چرا باید به سرانجامی برسد. او در مقام ایثارگری است که عاشقانه آندرانیک را دوست دارد، اما مخاطب به واقع متوجه عمق عشق و جذابیت او نمیشود، که بهراستی او عاشق است یا در نهان به دنبال مخفی کردن آندرانیک است و این نمایشی برای پلیس است که او را به بیراهه سوق دهند.
«آندرانیک» توانسته با تسلط جدی، بر اساس داستان گریز از مرکز، مخاطب را به حاشیه بکشاند و همراه با کسی کند که نیست. ما با یک موقعیت سیال و فضای جریانها و اطلاعات تغییریافته روبهرو میشویم؛ اطلاعاتی که بدون مرزبندی نگاهی از جنس معاشقه و مغازله با خود دارد. تنهایی آندرانیک او را همسو با کشیش و دخترش به جهانی سراسر از اضطراب و التهاب بیفرجامی میکشاند که فضای انتزاعی و وهمآلود خانهای شبیه کلیسا که غیرواقعی است، برای ما معنادار جلوه میکند. چراکه معنای آن کلیسا را باید در عدم آندرانیک جستوجو کرد، نه در گفتهها. گفتههای «آندرانیک» از جنس آشفتگی و سراسیمگی است. «آندرانیک» توانسته مخاطب را به این سو و آن سوی داستانها و خردهروایتها و فضاهای بیجان ببرد. بر این اساس در «آندرانیک» ابعاد گوناگون از مناسبات انسانی را ملاحظه میکنیم که در گفتههای پیرمردی مفلوک که در نقش خدمتکار کشیش است نیز تبلور دیگری نیز یافته است. اوست که آندرانیک را مخفی کرده، اما با دیالوگهای ساده و بیغلوغش میخواهد زبان باز نکند و این راز را مخفی نگه دارد. او نیز دل در گرو آندرانیک دارد؛ خدمتکار مسیحی که شاعری ارمنی را برای دوری از پلیس به خادم مسجدی سپرده و راز او را تا لحظه رهایی در دل دارد.
سرانجام باید تاکید داشت فیلم «آندرانیک» در عین سادگی نمادی از رژیم زیباییشناسی گفتههاست که از تصاویر جهان فیلمها بیبهره است. گویی به تماشای تئاتری در ستایش الهیات و ایثار نشستهایم، اما همه اینها تلقی رازآمیز و هراسآوری از فرجام آندرانیک است.
منبع: ماهنامه هنروتجربه