سینماسینما، سمیه علیپور-مهدی درستی: «ما همه با هم هستیم» از زمان ساخت و هنگامی که اخبار تولید فیلمی با فهرست طول و دراز بازیگرانش منتشر شد، توجهها را به خود جلب کرد. زمزمههای ساخت یک فیلم با بودجه بالا در میان سینماییها میچرخید و صدایش به گوش اهالی رسانه میرسید. این فضا از ساخت فیلم تا اکران چندان با قدرت ادامه یافت که به راحتی میتوان گفت آن دسته از اهالی مطبوعات، منتقدان و سینماییها که در جریان این پچپچهها بودند، با شروع اکران عمومی این فیلم به سینما رفتند تا ببینند فیلمی که با این سروصدا ساخته شده چطور است و همین موجب شد، ابر حاشیه دور تمامی فضای فیلم و نوشتههای مطبوعاتی و حتی همین مصاحبه پیش رو را هم بگیرد.
اما اگر لباس عاریهای گفتههای درگوشی و گاه بلند بلند را از تن «ما همه با هم هستیم» خارج کنیم و به تماشای یک فیلم بنشینیم به کارگردانی کمال تبریزی و تهیهکنندگی رضا میرکریمی که قصه عجیبی را روایت میکند، ماجرا میتواند از زاویه دیگری هم دیده شود. آن وقت قصه این میشود: آیا واقعا پس و پیش فیلم کمال تبریزی همین است که او درباره گروهی آدم فیلم ساخته که همگی قصد خودکشی در خلیج فارس دارند و وسیلهای هستند برای بقای یک شرکت هواپیمایی به گل نشسته؟
متن پیش رو حاصل گفتوگو با کمال تبریزی از همین دو زاویه اصلی است که به آن اشاره شد.
با توجه به شناختی که از شما به واسطه فیلمها و صحبتهایتان داریم، بعید به نظر میرسد که شما این فیلم را فقط درباره گروهی آدم ساخته باشید که میخواهند خودشان را بکشند و سپس پشیمان میشوند.
چرا؟
دقیقا به دلیل همان نکته که در ابتدای جمله گفتم، شناختی که از شما براساس دادههای دریافتی از سمت خودتان داریم. نمیتوان وجه و برداشتهای احتمالی سیاسی و اجتماعی را از این پیکره جدا کرد.
زمانی که آقای میرکریمی فیلمنامه را به من پیشنهاد داد و آن را خواندم از همین ایده مرکزیاش خوشم آمد، اینکه گروهی آدم به نقطهای از ناامیدی در زندگی رسیدهاند که میخواهند خودکشی کنند و این مجموعه با هم سوار یک هواپیما میشوند و میخواهد سقوط کند. از مسافران گرفته تا خلبان، خدمه پرواز و …
منهای اینکه موضوع فیلم و اینکه در سینمای ما تازه است، به طور طبیعی این استنباطهای سیاسی را نمیتوانید از آن بکنید، یعنی وقتی چنین قصهای را تعریف میکنید قدری از فضای فانتزی و سورئالیستی هم در آن داخل میشود و نمیتوان قصه را صرفا در فضای واقعی تعریف کرد چون غیرقابل باور میشود.
امکان اینکه افرادی در جامعه شناسایی و همه برای خودکشی سوار هواپیمایی شوند تقریبا غیرممکن است، به همین دلیل خود به خود این داستان حالتی نمادین پیدا میکند و هر کاری کنیم و هر طور هم به این ایده بپردازیم بالاخره در آن استعاره و استنباطهای شخصی و سیاسی میتواند نفوذ کند. پس بنابراین به موضوعی که اشاره کردید و برداشتهای متفاوت از آن امری طبیعی است، ولی باید یادآوری کنم که در زمان نوشتن فیلمنامه ما واقعا فکر میکردیم که در چنین فضای نسبتا سوررئال که مدلهای مختلف آن در سینمای جهان هم تجربه شده است، (ممکن است ما در سینمای خودمان از این قبیل فیلمها نداشته باشیم.) فیلمی بسازیم. سینمای ما امروز گرایش رئالیستی دارد و مردم هم تقریبا به این مسئله عادت کردهاند و علاقهمند به این سبک فیلمها هستند.
مجموعه فیلمهایی که در آنها تا حدودی استنباطهای نمادین و استعارهای وجود دارد، به هر دلیل تعدادشان در سینمای ما زیاد نیست و ممکن است برای تماشاگر عادی هم تجربه تازه و جدیدی باشد. پس با توجه به آنچه اشاره کردید قبل از هر چیز موضوع فیلم برای من جالب و جذاب بوده است.
پیرو ادعای برداشتهای سیاسی و اجتماعی که مطرح کردم، حتما باید این را هم بگویم که اصلا عنوان فیلم به این قضیه دامن میزند.
هنگام نگارش فیلمنامه نام «ولشدگان» را برای آن انتخاب کرده بودند که اشاره دم دستی بود به واقعیتی که در فیلم و قصه آن رخ میداد بود. بعد از نوشتن فیلمنامه فکر کردیم که خیلی نام مناسبی برای این فیلم نیست و با خط قصه و مسیر آن تناسب لازم را ندارد بنابراین وقتی فیلمنامه به بازنویسی نهایی رسید و برای دریافت مجوز آن اقدام کردیم به یک اسم جدید فکر کردیم و به «ما همه با هم نیستیم» رسیدیم و با همین نام هم فیلمنامه از ارشاد مجوز گرفت.
بعدها که دوباره روی فیلمنامه کار کردیم، پیش تولید شروع شد، بازیگران را دعوت کردیم و روخوانیها آغاز شد، تغییراتی را من و دوستان نویسنده در متن ایجاد کردیم و به این نتیجه رسیدیم که چرا عنوان فیلم منفی باشد، به همین دلیل نام را به «ما همه با هم هستیم» تغییر دادیم و ارشاد هم با توجه به موضوع فیلمنامه آن را پذیرفت.
توجه کنید که این جمله به طور کامل در دو جای فیلم توسط شخصیتها گفته میشود و تناسب درستی با کلیت فیلم برقرار میکند!
این مراحل کامل شدن نام فیلم بود گرچه به نظر من ایده مرکزی این فیلم اول عشق به زندگی است، تفاوتی که بین زندگی و مرگ وجود دارد و تمایل غریزی و دلنشین انسانها به حیات و بقای زندگی است و دوم تمایل به با هم بودن. اگر ما همه باهم باشیم میتوانیم در برابر بسیاری از مشکلات اجتماعی پیروز و سربلند باشیم. گرچه مخاطب با توجه به اتفاقات و مسایل این روزها میتواند از آن برداشتی منفی داشته باشد و با توجه به اینکه اسم فیلم «ما همه با هم هستیم» است نتیجه بگیرد که ما همه با هم نیستیم. چون در واقعیت جامعه هم این احساس به او منتقل میشود و آحاد متفاوت اجتماعی در بحران اقتصادی امروز معتقدند که مردم با هم نیستند و اگر این با هم بودن و هماندیشی وجود داشت مقابله با مشکلات وجه قابل قبولتری داشت و امروز شرایط بهتری را تجربه میکردیم.
اگر بخواهیم مصداقی وارد این برداشتها شویم، مثلا در مورد شخصیتی که پژمان جمشیدی آن را بازی کرد، میتوانیم برخی شخصیتهای سیاسی را جای او بگذاریم؛ کسانی که وقتی مردم دلسرد شده بودند و از تاثیرگذاری در جامعه نسبتا ناامید شده بودند و کناره گرفتن را ترجیح داده بودند، وارد شدند و موجی از حضور به وجود آوردند.
شاید باورتان نشود، زمان نوشتن فیلمنامه ما میدانستیم این جنس کار با توجه به اتفاقاتی که در آن رخ میدهد و کاراکترهایی که دارد حتما به این استنباطهای متفاوتی که شاهد آن هستیم منجر میشود. گاهی اوقات در فضای مجازی چیزهایی گفته میشود که یک جفت شاخ روی سر آدم شاخ میروید! چطور میشود کسی در تحلیلش به چنین نتایجی رسیده باشد. هرگز تصور نمیکردیم که تا این اندازه برداشتهای متفاوت داشته باشیم و همه تلاش در نگارش فیلمنامه معطوف به تعریف یک قصه سرراست بود یعنی اگر کسی بخواهد داستان فیلم را تعریف کند به راحتی بتواند آن را برای دیگری نقل کند و مشکلی از این بابت نداشته باشد
قرار این بود که همه جزییات مانند یک قصه بیان شود و اصلا کاری به این نداشته باشیم که کاراکترها ممکن است یک قشر یا افراد خاصی از جامعه را برای مخاطب تداعی کنند، واقعا در هنگام نوشتن فیلمنامه و حتی زمان ساخت فیلم به این موضوع فکر نمیکردیم و من اساسا معتقد بودم که نباید دیدن فیلم منجر به چنین تصوراتی شود! ولی وقتی کار به جایی می رسد که تصور شایع و نقد اجتماعی در افواه صورت نمادین به خود میگیرد و زبان استعاره فراگیر میشود، تعابیر عجیب و غریبی هم برای این فیلم شکل میگیرد!
کاراکتر پژمان جمشیدی در هواپیما متوجه میشود مرگ به سراغش خواهد آمد و تلاش میکند تا جلوی خودکشی آدمها را بگیرد، به نظرم اگر هر انسان عاقل دیگری هم جای او بود همین کار را میکرد. یک فرد کاملا معمولی با آدمهایی مواجه شده که هم عقیده هستند و تصمیمی مشترک دارند و او کسی است که این وسط اشتباهی سوار شده است و به خاطر نجات جان خودش تلاش میکند که همه را از این تصمیم احمقانه منصرف کند، رفتار این آدم کاملا طبیعی است و در موقعیتی قرار گرفته که چارهای جز این ندارد.
این چالش او با سایر مسافران و عشق و علاقه غریزی که در عین ناامیدی مطلق دیگران به زندگی دارد، برای من جذاب است و در واقع محور اصلی فیلم است. رویارویی آدمها با مرگ و عکسالعملهای مختلفی که نسبت به حیات و ممات دارند. همه اینها نکاتی است که در داستانی معقول و سنجیده بیان میشوند.
ولی چون بستر وقایع یک هواپیماست که قرار شده در خلیج فارس سقوط کند، هر مسافر به شکلی ناگزیر نماد یک قشر یا افرادی به نظر میرسد و… خود به خود این برداشتهای استعارهای در کنار قصه اصلی فیلم قرار میگیرند و حتی فهم ساده آن را تحت الشعاع قرار میدهند! که نه من و نه هیچکس دیگر نمیتوانیم جلوی این برداشتهای سرکش و متفاوت را بگیریم. گرچه هنگام ساخت فیلم متوجه این قابلیت در فیلمنامه و عوارض آن بودم و معتقدم که چه اشکالی دارد، که فیلمی مناظر متفاوت برای مخاطب داشته باشد و این میتواند برای آن امتیاز محسوب شود و لزوما نباید در برابر این ویژگی مقاومت کرد!
طراحی فضا، لباسها و حتی به شکلی دیالوگها موید همین دیدگاه در ساختمان فیلم هستند. من شخصا دوست دارم که مخاطب در کامل کردن مفهوم فیلم به اشکال مختلف شریک شود، شراکتی که می تواند له یا علیه آن باشد برای همین مخاطبان اغلب فیلمهایم صفر و صدی هستند، یا خیلی دوستاش دارند و با آن ارتباط برقرار می کنند و یا هرگز از فیلم خوششان نمیآید.
البته با وجود اینکه اشاره میکنید این برداشتها را پیشبینی کرده بودید، اما به نوعی در شکل طراحی فیلم و نوع پوشش افراد، تلاش شده بود تا وجه غیرواقعگرایی غلبه کند تا شاید در را به روی این برداشتها ببندد.
به هر حال ما براساس دیدگاهی که دنبال میکردیم نظر جزییاتی که استناد مدل واقعی لباس را منعکس می کرد، حذف شد مثلا کسی که از مسافران بازجویی میکند لباس خاصی به تن دارد، که لزوما با مشابه آن در واقعیت زندگی امروز منطبق نیست با خانم خالدی راجع به لباسها در جلسات متعدد گفتوگو کردیم تا برای هر شخصیت به لباس مخصوص و مناسب برسیم. برای مثال لباس مامور امنیتی در پرواز در عین تفاوت با واقعیت، گویای بخش نمایشی شخصیت و تمایز او از دیگران است و …
آنچه شما در واقعیت با آن رو به رو هستید را در فیلم نمیبینید، سرزمینی را میبینید که داخل ایران است، اما تا حدود در مورد طراحی صحنه و فضای فیلم هم یک حس ناکجایی تا حدودی در سرزمین فیلم تداعی میشود، مکانی که مهران مدیری از مسافران بازجویی میکند نقاط کاملا متفاوتی میتوانست باشد اما بهتر بود محل استنطاق روی یک قله دوردست باشد که فقط با تله کابین امکان رفت و آمد داشته باشد. مجموعه فضاها کاملا با دقت کنار هم قرار گرفتند که مخاطب با توجه به جزییات آن به پاسخ سوالات احتمالی از جریان واقعی رخدادها در پس زمینه قصه اصلی دست پیدا کند.
متاسفانه نام گونه طنز در سینمای ایران تبدیل به فیلمی سهل الوصول با شوخیهای رایج کلامی و لودگی شده است به ویژه که حضور متعدد ستارههای این نوع از سینما هم که هر یک از آنها برای یک فیلم کافی هستند یکجا فراهم شده باشد. با این پیش فرض و به طور طبیعی بخش مخاطب عام گونه مذکور رویای یک انفجار غیرقابل تصور را در سر میپروراند اما با دیدن فیلم تصورات اولیه نقش برآب شده و احساس غبن میکند به این دسته از مخاطبین توصیه میکنم یک بار دیگر و بدون پیش بینی و تصور اولیه فیلم را ببینند و تقریبا مطمئنم که این بار فیلم را دوست خواهند داشت و جزییات و کشفی که می کنند لذت خواهند برد! من با مخاطبانی برخورد داشتم که در بار دوم و سوم که فیلم را دیدند بیشتر از قبل آن را دوست داشته اند! در واقع تاثیر فیلم در مرتبه اول مانند ضربهای است که مخاطب را گیج میکند و با خود می اندیشد که چه دیده است؟ ولی با دیدن دوباره فیلم گرههای ناگشوده قبلی به دنبال هم باز خواهند شد! شاید باور نکنید ولی سوال یکی از مخاطبان فیلم این بود که چرا دکتر و کارگردان بیدلیل باهم دعوا میکنند؟!
در «طبقه حساس» هم چنین مسئلهای وجود داشت.
بله، ولی خیلی کمتر.
بله ولی اگر در «طبقه حساس» مخاطب میرفت تا از کارگردان «مارمولک» فیلمی با بازی رضا عطاران ببیند و خوش بگذراند، غافلگیر میشد.
اگر توجه کنید، بعضیها در زندگی خود به موقعیتی دست پیدا میکنند که به لحاظ مرتبه اجتماعی فاصله چشمگیری با موقعیت قبلی و حتی بعدی خود پیدا میکنند. این موقعیت در زندگی آدمها و به ویژه فیلمسازان خیلی خاص و استثنایی است. خیلی از فیلمسازان ایرانی و خارجی را میتوانید در ذهن داشته باشید که در کارنامه هنری آنان موقعیتهایی وجود دارد که به نوعی نقطه عطف است. نقطههای عطف در زندگی انسانها معمولا ناگهانی و در یک فرایند نه چندان قابل توضیح به لحاظ علت تمایل اجتماعی رخ میدهد که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم عامل یک رویداد ویژه استثنایی میشوند! من اعتقاد دارم که رابطهای توصیف ناپذیر بین فیلم، فیلمساز و مخاطب وجود دارد که سه راس یک مثلث جادویی را تشکیل میدهند که برآیند نهایی قضاوت در مورد فیلم را تعیین میکنند و به همین دلیل است که جایگاه و اثرات اجتماعی آن در زمانههای مختلف تغییر میکند!
به هر حال این نقطه عطف در مسیر افراد باعث میشود که کارهای بعدیآنان را نیز تحت تاثیر قرار دهد و اینجاست که آدمها بر سر دو راهی قرار میگیرند، یا باید اثر استثنایی خود را در آغوش بگیرند و همراه با ترس ناشی از مقایسه آن با کار بعدی برای همیشه در نقطه عطف ساکن بمانند! و یا باید آن نقطه و اثر را ترک کرده و مسیرتازه ای را برای ادامه حرکت آغاز کنند. این راه نیاز به شهامت دارد و گاهی فیلمسازانی که به این نقطه میرسند دچار ترس ناشی از این مقایسه میشوند و خودخواسته از ادامه فعالیت منصرف میشوند درحالیکه جسارت لازمه ادامه مسیر است!
در واقع شما به نوعی با ساخت فیلم «یک تکه نان» تو گوش آن ترس زدید.
بله دقیقا، فیلمساز باید حرکت و سرزمینهای مختلفی را تجربه کند، من فکر میکنم جزو کسانی هستم که موقعیت پیش آمده برایشان اهمیت بیش از حد ندارد. برخی از منتقدان و طرفداران من میگویند که تو «مارمولک» ساختی، این چیه ساختی؟ من میگویم اون مارمولک بود و این یه فیلم دیگه است. هر فیلمی در مقطع خاص خودش با احتساب مثلثی که پیشتر گفتم ساخته میشود و اگر حالا فیلمی مانند «مارمولک» بسازیم معلوم نیست چه انعکاسی داشته باشد و ممکن است فیلمی کاملا معمولی به نظر برسد تا خاستگاه اجتماعی و شرایط مثلثی لازم را نداشته باشیم اتفاق قابل توجهی رخ نخواهد داد. جنگ جهانی خانمانسوز که همه را متاثر میکند بیدلیل رخ نمیدهد، شرایطی ایجاد میشود، که مثلث حوزه سیاست شکل میگیرد و جنگ جهانی دوم آغاز میشود که ایران ظاهرا در آن بیطرف است اما شعلههایش دامن ما را نیز میگیرد!
یعنی اتفاقاتی در طول زندگی آدمها رخ میدهد که مانند یک تصادف است، اما تصادفی که در آن محاسباتی خارج از تواناییهای بشر وجود دارد. بنابراین من فکر میکنم که هم خودم و هم دیگران اجازه نداریم و شاید اصلا خوب نیست که کارها را باهم مقایسه کنیم. هرکاری باید با خودش و تعریفی که در خود دارد مقایسه و نقد شود، به خصوص کسی که در سینما دارای ژانر مشخصی نیست. خیلیها برای خود ژانر دارند و در حوزه کاری خود استاد شدهاند اما بعید است که نمونه طنز هم داشته باشند اما به کارنامه من نگاه کنید تقریبا همه جور جنسی در آن هست!
خوب است اشاره کنم که «ما همه با هم هستیم» را رضا میرکریمی میخواست خودش بسازد اما در محاسباتش به این نتیجه رسید که این کار را نکند بهتر است، همان اولش به من گفت کمال میخواستم فیلم را خودم بسازم اما صادقانه بگویم، میترسم.
از نظر من مقایسه فیلم یک کارگردان با سایر فیلمهایش کار اشتباهی است، هر فیلم قواعد خاص خودش را دارد. به خصوص آدمی مثل من که در ژانر خاصی محدودش نمیشود، تلاش ناموفق منتقدان این بوده است که با اندرز و نصیحت و در لحظه حساس کنونی مرا به مسیر موفق در گذشته بازگردانند و متاسفانه بینتیجه بوده و هیچگاه این اتفاق رخ نداده است و خوشبختانه من دائم در حال تغییر مسیر بودم که حاصل غیرقابل انتظار داشته است، یعنی وقتی شما آخرین کار مرا میبینید نمیدانید با چگونه فیلمی به لحاظ، ساختار، لحن و میزانسن ممکن است رو به رو میشوید، حداقل در مورد «ما همه با هم هستیم» این اتفاق به شکل عجیبی رخ داده است به نحوی که هیچ نقطه مشترکی با فیلمهای دیگر من در آن نمیبینید.
سالهاست که چنین تصمیمی گرفتهام و مدت نسبتا طولانی است که با این روش ادامه میدهم و عواقب آن را نیز پذیرفته و مسائل آن نیز برای من حل شده است و امیدوارم از مسیری که در پیش گرفتهام عدول نکنم! چند روز پیش که پشت صحنه «مارمولک» را میدیدم واقعا برایم نوع میزانسن، دکوپاژ، صحبتهایم با بازیگران و عوامل و … عجیب بود و خیلی با امروزم تفاوت داشت. این اتفاق از تغییرات آدمها در طول زمان نشات میگیرد و من خودم از این بابت خیلی وجدان آسودهای دارم و وقتی فیلمهایم با «مارمولک» و «لیلی با من است» مقایسه میشود خود به خود خندهام میگیرد و بیشتر یقین میکنم که هر فیلمی تعریف خودش را دارد.
الان فیلم بعدی که روی فیلمنامه آن مشغول کار هستیم یک نوع کاملا متفاوت است که کماکان فضای آن با تمامی کارهای قبلی من متفاوت است و از الان دارم فکر میکنم که چه ساختاری باید داشته باشد، از چه بازیگرانی استفاده کنم، فیلمبرداریاش چطور باشد و … درست مانند یک تجربه تازه است با اینکه من نزدیک ۲۰ فیلم سینمایی ساختهام و وقتی فیلمنامه جدید را تصور میکنم احساسم میگوید حتما و باید یک تجربه جدید در راه باشد!
نکتهای ذهن خود من را درگیر کرده است و بعید نیست برخی دیگر هم همین مساله را در نظر داشته باشند. آقای تبریزی شما جدای از جایگاه خودتان در زندگی، برای کسی مثل من که از بچگی فیلمهای شما را دیده، مقام و رتبه ویژهای دارید. همانطور که برخی دیگر از فیلمسازان ما این جایگاه را دارند. حالا در این نسبت و به دلیل این ویژگی شما برای من است که در ذهنم سئوالی شکل میگیرد که نکند کمال تبریزی به جای دنبال کردن دغدغههای واقعیاش، جایی که بودجهای باشد فیلم میسازد. حالا میتواند موضوع چندان هم با علاقهمندیهای خود او نزدیکی نداشته باشد و شاید همین دلیل کیفیت گاه به نسبت دور از انتظار فیلمش شود. این نگاه نه فقط برای «ما همه باهم هستیم»، حتی «طعم شیرین خیال» هم به نوعی برای من به وجود آمد. آیا واقعا شده است که وجه مالی جلوتر از موضوع فیلم در نظر شما باشد؟
من در «طعم شیرین خیال» کمترین دستمزد را گرفتم و اصلا فیلم شائبه اینکه کمال تبریزی خواسته است دستمزد بالایی بگیرد نداشته است، من همیشه به فیلمهایی که ساختهام اعتقاد داشتهام. فیلمهایی که افت و خیز زیادی دارند و کاملا با یکدیگر متفاوتاند، یکی از آنها «امکان مینا» است و من همیشه از همه فیلمهایم دفاع کردهام چون همه آنها را دوست دارم در حالیکه لزومی ندارد این را اقرار کنم. برای من در همه کارهای گذشته و امیدوارم در آینده قبل از دستمزد و قرارداد، نوشته و فیلمنامه اهمیت داشته و خواهد داشت. روزانه فیلمنامههای زیادی میخوانم و چون علاقه لازم به آنها را ندارم پاسخ منفی میدهم من حاضرم با هر منتقدی و درباره همه کارهایم حتی مستندهایی که ساختهام گفتوگو کنیم و من ثابت کنم که هیچ یک از کارهایم سردستی و باری به هر جهت نبوده و برای تک تک آنها اندیشیده و تلاش کردهام. من برای هر کاری که انجام دادهام چه سریال چه مستند و چه سینمایی، نزد وجدان خودم آسودهام که قطعا بیش از دستمزدی که دریافت کردهام برای کارم فعالیت و تلاش کرده و زحمت کشیدهام.
خوشبختانه در مورد «طعم شیرین خیال» و «ما همه باهم هستیم» به شدت به هر دو کار اعتقاد دارم و از خودم مطمئن هستم که هرگز سراغ موضوع یا فیلمنامهای نرفته و نخواهم رفت که اعتقاد یا تمایلی به آنها نداشته باشم.
من پشت همه کارهایم میایستم و در عین حالیکه نمیگویم ضعف نداشتم ولی هیچیک از کارهایم را از کارنامهام حذف نمیکنم به خصوص دو فیلم «طعم شیرین خیال» و «امکان مینا» که در اکران عمومی موفق نبودند.
نکته مهمی که در سینمای ما کمتر به آن توجه میشود تعریف گروه مخاطبان برای پروژهای است که قصد اجرای آن را داریم هنگام ساخت دونده زمین این تعریف را برای آن داشتیم و می دانستیم که فیلم متفاوتی است و ربطی به سینمای بدنه هم ندارد. من در همه کارهایم ابتدا این پیش بینی را با تهیه کننده توافق می کنم تا بعدها مشکلی از این بابت باهم نداشته باشیم ضمن اینکه تصور تهیهکنندگان از من کارگردان گران و پرهزینه نیست همه می دانند که من بیش از اندازهای که دستمزد می گیرم کار میکنم، انرژی میگذارم و برای پیشرفت مناسب و درخور پروژه همراهی میکنم، و تقریبا هیچ تهیه کنندهای نیست که تمایل نداشته باشد که برای دفعات بعد هم با من کار کند. و نکته قابل توجه اینکه معمولا زمان جلسات عقد قراردادم با تهیهکننده و توافق نهایی بیش از نیم ساعت نبوده است، گرچه این توافق به تهیهکننده، بودجه فیلم و سختی اجرای فیلمنامه بستگی کامل دارد.
در مورد فیلمهایی که اجرای خیلی سخت داشتند میتوانم به «گاهی به آسمان نگاه کن» و «ما همه باهم هستیم» اشاره کنم.
«گاهی به آسمان نگاه کن» چرا سخت بود؟
چون فیلمنامه دائما در موقعیتهای مختلف بود و مانند «ما همه با هم هستیم» ترکیبی از فضای واقعی و سورئال داشت و حفظ این تعادل از نظر اجرایی کار مشکلی است.
اما واقعیت این است که دستمزد همه عوامل سینما یک توافق دو جانبه با تهیهکننده است و نتیجه ممکن است مثبت یا منفی باشد، دستمزد هیچکدام از کارگردانان سینما باهم یکسان نیست، هر کسی به تناسب موقعیتش در سینما دارای ارزشهای متعلق به خودش است
من نمیدانم شما از کجا به این نتیجه رسیدهاید که من در برخی از کارهایم کم کاری کردهام و صرفا انگیزه مادی داشتهام؟!
شاید به خاطر کیفیتی که توقع میرفته است؟
اتفاقا در «طعم شیرین خیال» هم خیلی روی فیلمنامه با خانم ثمینی کار کردیم و هم در اجرا دقت زیادی در جزئیات داشتیم تا به نتیجه مطلوب برسیم و زمانیکه من برای نوشتن فیلمنامه و ساخت این فیلم گذاشتم بسیار کمتر از مثلا «مارموز» بوده است در عین حالیکه بودجه محدودی هم داشتیم و اتفاقا اصلا فیلمی نیست که شائبه کم کاری و صرفا انتفاع مالی داشته باشد و انگیزه اصلی این بود که در حوزه محیط زیست کاری تخصصی و متفاوت انجام دهیم که مخاطب را متوجه بحران پیش رو کند.
در حقیقت ضعف و قوت کارهایی که ساختهام هیچکدام به انتفاع مالی از پروژه مربوط نبوده است و به ساختار غیر عادی خود اثر بر میگردد، مثلا در «امکان مینا» جزئیات مینیاتوری در کنار هم منجر به اجرایی دشواری در برداشت نماها میشد و فکر میکنم که کاملا فضای متفاوتی به لحاظ روایت قصه، درام و موقعیت کاراکترها در مقایسه با سایر فیلمهایم داشت و تجربه جدیدی بود.
گرچه برخی از فیلمسازان احتمالا بعضی از فیلمهای خود را دوست نداشته باشند ولی من اعتراف میکنم که تمام فیلمهایم را مانند بچههایم دوست دارم گرچه آنها هیچ شباهتی به هم ندارند.
چرا از «خیابانهای آرام» نام نمیبرید؟
خیابانهای آرام که متفاوتترین تجربه فیلمسازی من است و از آن بچههای شیطان و دوست داشتنی است! اخیرا به فکر امکان نمایش عمومی آن افتادم، چون فیلم خوب «آشغال های دوست داشتنی» در سینماها به نمایش درآمد به نمایش این فیلم هم که در محاق توقیف است، امیدوار شدم و باید حتما برای مجوز نمایش آن اقدام شود.
در مورد بازیگران فیلم، درباره انتخاب پژمان جمشیدی از ابتدا مطمئن بودید؟
پژمان جمشیدی استعداد خوبی دارد به شرطی که مراقب این استعداد و کارهایی که میکند باشد. پژمان باید از خودش محافظت کند!
جواد عزتی هم خوب بود ولی انگار دور کردن او از قالبی که در آن جا افتاده سخت است؟
جواد عزتی را در سرزمین کهن شناختم جوان خوش قریحه با انرژی و پر قدرت که وقتی کنترل میشود نتیجه خیلی خوب و باور پذیراست. به نظرم یکی از کارهایی که در این فیلم انجام دادم کنترل بازیها علیرغم موقعیت کلی طنز بود که برای من تجربه تازهای محسوب میشد. دلم میخواست در عین موقعیت کمدی، جدی بودن موضوع هم فراموش نشود!
فیلم را که دیدم به نظرم دلیل نداشت به جشنواره نیاید.
فیلم نه به جشنواره ملی و نه جشنواره جهانی فجر نرسید و حتی در جشنواره جهانی هم که برای برخی از مهمانان به نمایش درآمد اعلام کردیم که پروژه هنوز تمام نشده و در حال کار است.
آنچه الان روی پرده میبینید نتیجه فعالیت بسیاری است که کمتر در فیلمهای طنز ایرانی دیده میشود.
البته بد نبود فیلم در یکی از جشنوارههای داخلی به نمایش در میآمد اما به خاطر استثنایی بودن موقعیت بازیگران در فیلم مطمئن بودیم که باید خود را برای مخالفتهای مغرضانه و غیر منصفانه و حتی تخطئه آن آماده کنیم! این جا ایران است و چشم بسته با حرکات غیرمعمول و ساختارشکن، مخالفت بیرحمانه میشود! حالا که فیلم صرفا به نمایش عمومی درآمده با این حجم از واکنشها رو به رو شدیم و اگر در جشنوارهای به نمایش در میآمد مسلما حملههای ناجوانمردانه از سوی محافل مختلف بیش از این میبود! عادت دیرینه ماست که رفتارهای تازه و غیر معمول را سرکوب کنیم.
چقدر برای تروکاژ این فیلم به دردسر افتادید؟
خیلی زیاد، به قدری طولانی و زمان بر شد که به مرز آزاردهندگی رسید!
همه مراحل را هم در ایران انجام دادید؟
بله، و خیلی در کش و قوس این بودیم که آن را خارج از ایران انجام دهیم ولی به دلیل هزینههای بیش از اندازه ترجیح دادیم در ایران انجام شود. «ما همه با هم هستیم» از این نظر هم یک اتفاق تازه است، در ایران به ندرت پیش آمده است که برای یک فیلم طنز سرمایهگذاری جدی و سنگین شده باشد و اگر فیلم بتواند در جذب مخاطب هم موفق شود، یک حرکت تازه است که در آن از الگوها و فرمولهای سطحی و تکراری در سینما که صرفا به خاطر سودجویی به کار گرفته میشوند، خبری نیست. برای مخاطب و فکرش ارزش و احترام قائل شده و از فراهم بودن بساط عیش و نوش همچون موارد مشابه دیگر سوء استفاده ابزاری نشده است. کاری در شان مردم ایران و فیلمی طنز با فضایی جدید که همه باهم و در کنار خانواده به تماشای آن بنشینند. اما متاسفانه و عمدا به چشم بعضیها حواشی بیشتر از متن فیلم دیده شد. سینما هنری نیست که حقیر و کوچک نگاه داشته شود. تفکرات اینچنینی سینماگران را مجبور به تکرار ساختههای قبلی خود میکند و نهایتا با انبوه فیلمهای ساده و دم دستی رو به رو خواهیم شد.
رفتن سراغ فضای سوررئالی که گفتید در فیلم هست و استفاده از جلوههای بصری خیلی کار سختی بوده است، در این حالت یا باید از فیلم خارجی الگو بگیریم و یا باید بنشینیم و چیز جدیدی طراحی کنیم که معمولا ترکیبی از هر دو اتفاق میافتد. چطور شد که به این الگو رسیدید؟
در توافق با با تهیهکننده و سرمایهگذار سعی کردم بخشهایی که نیاز به اجرایی درست و پرهزینه دارد با دقت لازم انجام شود و مثلا به همین دلیل جزو نادر فیلمهایی در ایران است که در آن لباس برای همه بازیگران طراحی و دوخته شده است.
طراحی لباس فیلمی یکی از ویژگیهای آن است و از همان ابتدا معنادار بودن آن مشخص است.
به تمام جزییات فکر کردیم، از طراحی لباس تا اجرای دقیق صحنهها و تا فیلمبرداری با نورپردازی لازم از آغاز پرواز تا حضور در هواپیما و نقطه سقوط با رنگ مایه موثر در حس زمان و حال مسافران با جهت تابش و حرکت نور آفتاب در یک فضای ساکن که با دقت تمام القای هواپیمای در حال پرواز و گذشت زمان را داشته باشد. با هماهنگی تمام تروکاژهای دو بعدی در پلانهای ماقبل و مابعد آن، کاری بسیار مشکل و پر حوصله که تقریبا هیچکس متوجه آن نشد!
البته شاید اگر شب میگرفتید این مشکلات هم کمتر بود؟
چرا ولی حیف بود، هواپیما باید بعد از ظهر پرواز میکرد تا در گرگ و میش بعداز غروب سقوط کند، اگر شب فیلمبرداری میشد بیش از ۵۰ درصد از تروکاژهای فیلم کاهش پیدا میکرد. اما ترجیح بر این بود که موقعیت زمانی را احساس کنیم. همین جا بگویم که تیم سازنده هم واقعا همه زحمت کشیدند و باید از آنها تشکر کنم همه با دقت و نظم مثال زدنی کار کردند، ساخته شدن اجزا توسط عوامل صحنه، اقدامات طراح لباس و همکاران او، طراحی چهرهها و اجرای آنها، گروه کارگردانی، فیلمبرداری، صدا و گروه پرتلاش تولید با هدایت مدیر تولید و مجری طرح، گروه تدوین که که کار بسیار سنگینی را انجام دادند و کار که با همراهی تهیهکننده تک تک قطعات را با آقای علیقلی شنیدیم و خیلی روی آنها کار کردیم. فکر میکنم جزو معدود پروژههایی هست که به طور کامل دو سال پروسه ساخت آن به درازا کشید.
در هر صورت برای من تجربه فوقالعادهای بود که آن را نقطه عطفی در کارنامهام میدانم.
یک نکته درباره فیلمنامه، فیلمنامه اول از همان ابتدا کمدی بود یا بعدها رویکردتان تغییر کرد؟
در همین اندازهای که در فیلم میبینید کمدی بود و حتی کمتر از این، بعضی صحنهها را هم در نگارش فیلمنامه اضافه کردیم که حال و هوای طنز فیلم را بیشتر کند.
بحث حضور گلزار در فیلم هم داغ است و خیلی انتقاد میشود که او به فیلم اضافه شد تا مخاطب را جذب کند، نظر شما در این باره چیست؟
خود فیلم و لحنش خودخواسته میگوید که اتفاقات هیچ ارتباطی به گلزار ندارد و او در واقع نقش خودش را بازی میکند و این خیلی به نظرم تحسین برانگیز است که یک نفر خودش را در فیلم بازی کند و از قضا حضور گلزار خیلی به آنچه که میخواستم نزدیک است.
منشاء این فکر در فیلمنامه از اینجا آمد که در دورانی از زندگی شخصی گلزار هر جا که افرادی را به هر دلیل دستگیر میکردند او هم در جایی دیگر دستگیر میشد و متهم بود که با مجرمان ارتباط داشته است! بعدها خودش برای من تعریف کرد که بارها و به دلایلی که فکرش را هم نمیکرده است، به سراغش آمدهاند!
حضور این نقش در فیلمنامه با همین استدلال بود ولی واقعا نمیدانستم گلزار قبول میکند نقش خودش را بازی کند یا نه، خیلی هم انتظار نداشتم که بتوانیم او را راضی کنیم که این نقش را بازی کند. هنگام نگارش فیلمنامه پیشنهاد شد که شخصیتی داشته باشیم که هیچ ربطی به اصل ماجرا ندارد و اشتباهی احضار شده است اما پس از انتخاب گلزار برای این نقش در بحث و گفت و گو با او به نکاتی رسیدیم که بعدها به کاراکتر اضافه کردیم.
منبع: خبرآنلاین