سینماسینما، رویا فتحاللهزاده
فیلم سینمایی «ب۱۲» داستان تلاش دو کودک روستایی به نام بهادر و ایوب را روایت میکند که میکوشند برای مادربزرگ بیمار بهادر دارو تهیه کنند. یک روز بهادر تصمیم میگیرد به شهر برود و داروی مادربزرگش را بخرد و در این مسیر ایوب نیز همراهیاش میکند. تنها کسیکه از تصمیم آنها مطلع میشود، نرگس، خواهر بهادر، است. دو کودک بدون اطلاع از خانواده به شهر میروند، اما متوجه میشوند قیمت دارو بیشتر از پول آنهاست. بنابراین میکوشند با شستن ماشینها در خیابان بقیه پول را مهیا کنند، اما با دو زن آشنا میشوند که هدایتگر باند کودکان خیابانی هستند. بهادر و ایوب با وعده خرید داروی مادربزرگ همراه آن دو زن میروند و وارد محل نگهداری کودکان خیابانی میشوند.
فیلم «ب۱۲» میکوشد از طریق روایت داستان این دو کودک نشان دهد کسانی که در کودکی تحت سرپرستی پدر و مادر قرار نداشتهاند یا در خانوادههای نابهسامان و بدسرپرست بزرگ و تربیت شدهاند، ممکن است بیش از سایر افراد، ناهنجاریهای رفتاری داشته باشند. در فیلم، بهادر به عنوان کاراکتر اصلی، کودکی است که پدر و مادر خود را از دست داده و اکنون تحت سرپرستی مادربزرگ و داییاش قرار دارد. مادربزرگ مدتهاست بیمار است و دایی صمد نیز بهخوبی نمیتواند از عهده آموزش و تربیت او برآید. در سکانس ابتدایی فیلم تاکید کارگردان بر همین مسئله است. در این سکانس، بهادر را در حال دعوا و کتککاری با یکی از کودکان روستا میبینیم. دایی صمد او را میبیند و مانع ادامه دعوا میشود. سپس با تهدید بهادر میکوشد او را از انجام دوباره چنین کارهایی منع کند. اما وقتی بهادر با خواهرش نرگس درددل میکند، متوجه میشویم کودکان روستا به دلیل اینکه مادربزرگ بهادر بیمار است و او نمیتواند آمپولش را بخرد، به او میگویند بیغیرت؛ به این ترتیب، فیلم به طور پنهانی میخواهد نشان دهد اگر دایی صمد به عنوان سرپرست بهادر به جای تهدید و خشونت روانی با گفتو گو حرفهای بهادر را میشنید، شاید حوادث بعدی شکل نمیگرفت. اگر ارتباط بهادر با دایی صمد رابطهای دوستانه و تعاملی بود، او هیچگاه به دلیل طعنه و کنایههای کودکان روستا تصمیمی غیرعاقلانه نمیگرفت و مخفیانه به شهر نمیرفت. کاراکتر مهم دیگر رئیس باند کودکان خیابانی است که زنی مسن و معلول است. او نیز در صحبتهایش با غم و حسرت از کودکیاش میگوید، از اینکه وقتی کودک بود، از نامادریاش کتک میخورد و بهشدت مورد ضرب و شتم قرار میگرفت. او اعتراف میکند که اکنون چگونه میتواند آدمها را دوست داشته باشد؟!
روایت فیلم بر ایده تاثیر ارتباط ناقص و ضعیف میان کودکان و والدین یا سرپرستشان تاکید میکند. حتی ایوب نیز با خانوادهاش ارتباطی سالم ندارد. زمانی که بهادر و ایوب به روستا بازمیگردند و میفهمند برایشان مراسم ختم گرفتهاند، ایوب بر سرش میزند و میگوید: «با این وضعی که پیش اومده، اگر ننهم بفهمه، درسته پوست از سرم میکنه!» بنابراین این دو کودک حتی زمانی که از دام باند کودکان خیابانی رها میشوند، در روستای خود هم نمیتوانند به سراغ خانوادههایشان بروند و حقیقت را بازگو کنند.
از نکات قابل توجه در فیلم، بازنمایی دنیای کودکان و کنشهای غیرعاقلانه آنهاست. کارهایی که آنها میکنند، تا حدودی بنمایه طنزآمیز به فیلم داده است. البته نمیتوان از نظر دور داشت که عناصر طنزآمیز در فیلم از الگویی کلیشهای و لورفته پیروی میکند. برای نمونه در سکانسی که بهادر و ایوب پشت دو بوته درخت پنهان میشوند و شبانه و پشت سر یکی از اهالی روستا حرکت میکنند، یکی از کلیشهایترین الگوهای طنزپردازی در صنعت سینما به کار رفته است که دیگر نمیتواند خندهای واقعی برای مخاطب به همراه داشته باشد.
به طور کلی میتوان گفت فیلم «ب۱۲» با ریتمی ملایم و روایتی خلاقانه و تجربی و استفاده از کودکان نابازیگر محلی توانسته است در سینمای مهجور کودک و نوجوان اثری دارای اهمیت باشد و به همین دلیل میتوان چشم را بر روی برخی نقاط ضعف آن فرو بست.
منبع: ماهنامه هنروتجربه