سینماسینما، علیرضا حسنخانی
این درست است که اعتیاد و تولید و توزیع مواد مخدر یکی از معضلات اساسی و خطرناک جامعه ایران است، اما میزان پرداختن به آن بیش از آنکه نشانگر اهمیت و لزوم توجه به معضل مواد مخدر باشد، نمایهای از ناتوانی فیلمسازان در پرداختن به دیگر معضلات و مشکلات اجتماعی است. مرور سریع و گذرای سیناپسهایی به خاطر قرار گرفتن در خطوط قرمز و داستانهایی با محوریت جرایمی که اجازه گفتن از آنها وجود نداشته و تبدیل شدن این سوژههای مگو به سوژههایی درباره مواد مخدر و اعتیاد، نشان میدهد قاچاق و مصرف مواد نقش سوپاپ اطمینان برای نهادهای نظارتی و شوراهای تصویب فیلمنامه و پروانه ساخت را ایفا میکند. به همین دلیل ذوقزدگی منتقدان از تماشای فصلهای افتتاحیه «متری شیشونیم» و اظهار شگفتیشان از سکانسهای مربوط به کارتنخوابها ابهامآمیز و تعجببرانگیز است؛ سکانسهایی که نمونههای مشابه و بعضا حتی بهترش را پیشترها در «تیغ و ابریشم» (بهویژه فصلهای سانسورشده این فیلم)، «تاراج» و «سنتوری» دیدهایم.
باعث تاسف اینجاست که همین سکانسهای به ظاهر تکاندهنده فقط از باب تکاندهندگی و به قصد مرعوب کردن تماشاگر در فیلم گنجانده شدهاند و کمترین ارتباطی با داستان فیلم پیدا نمیکنند. دستگیر کردن کارتنخوابها در ظاهر قرار است منتج به کشف خردهفروشان شود، اما در گشت اولین خانه که منجر به دستگیری معشوقه ناصر خاکزاد و خود ناصر میشود، متوجه میشویم این سوژه به دلیل تعدد گزارش مردمی بر علیهش انتخاب شده. بنابراین همین چند سکانس جذاب مثل تعقیب کارتنخوابها و ریختن آنها مثل لشکر مورچگان به اتوبان و میان ماشینها هم بیکارکرد و بیرون از داستان اصلی فیلم و در حقیقت برای مرعوب کردن بیننده ارزیابی میشود. همینطور است تمام سکانسهای ورود کارتنخوابها به ستاد که با آن شکل برهنه، انبوه و تودهای قرار است یادآور آشویتس و هولوکاست باشند.
در دیگر سو «متری شیشونیم» دچار ایراد سیستماتیک است. فیلم با پلیس و از منظر یک پلیس شروع میشود و تا یکسوم پایانی هم متعهد به اصلش باقی میماند، اما بهناگاه تغییر زاویه داده و تریبون را از صمد (پلیس قهرمان داستان) میگیرد و به ناصر خاکزاد میدهد. هر اندازه که فیلم تا پیش از نطقهای ناصر خاکزاد در دادگاه، حداقل به اندازه یک فیلم پلیسی جذاب و خوشریتم، پرتعلیق و پرکشش پیش میرفت، بهناگاه با احساس وظیفه بیمعنی سعید روستایی مبنی بر دادن بیانیه و توجیه دلایل تبدیل شدن ناصر خاکزاد به یک قاچاقچی گردنکلفت مواد، با سر به ته چاه سقوط میکند. آشنازدایی روستایی از پلیس مبارزه با مواد مخدر و تماشای نمونه رئال گرفتاریهای پلیس مواد مخدر برای ما که هنوز با خاطرات «میامی وایسِ» مایکل مان، مخاطرات پلیسها را در ذهنمان تداعیسازی میکردیم، تجربهای شگفتانگیز بود. تماشای صمد دستبندخورده، تماشای بازسازی سکانس پایانی «هفتِ» دیوید فینچر در وَن پلیس و تماشای پلیسی که سعی میکند از خود رفع اتهامِ دزدی مواد کند، اتفاقات بدیعی بودند که هرگز گمان نمیکردیم در سینمای ایران همتایشان را ببینیم؛ اما دیدیم و دریغ که فیلمساز عیشمان را منقص کرد و بیدلیل ما را به کوچه تنگی برد که دو نفر از آن در کنار هم نمیتوانستند عبور کنند و ما هنوز ته آن کوچه گرفتار ماندهایم که آن چه بود و این چه؟
منبع: ماهنامه هنروتجربه